.....................
خبرگزاری ایرنا
سه تیر 1401
.....................
به گزارش خبرنگار کتاب ایرنا، کتاب فکر بکر کریستی نخستین شماره از مجموعه ۳ جلدی باشگاه پرستاران بچه است. این کتاب توسط آنام مارتین نوشته و توسط سعید بوغیری ترجمه شدهاست. نشر آفرینگان کتاب فکر بکر کریستی را در ۱۵۸ صفحه منتشر کرد.
در این کتاب کریستی با حمایت دوستانش کارلا، لوسی، ماریآن و کلودیا دست به تاسیس باشگاه پرستاران برای کودکان میزند که در طول آنها ماجراهای عجیب انتظارشان را میکشد. گم شدن بچه، روبهرو شدن با جادوگر و رقبای قلدر فقط چند نمونه از این ماجراها هستند.
این رمان در ۱۵ فصل نوشته شده و در ابتدای آن همه شخصیتهای اصلی یعنی موسسان باشگاه با علایقشان معرفی شدهاند.
مجموعه باشگاه پرستاران بچه ماجرای چند دوست نوجوان است که تصمیم میگیرند باشگاه پرستارانی ویژه مراقبت از بچهها تاسیس کنند. باشگاه پرستاران بچه مجموعهای است درباره ارزش و اهمیت خانواده، روابط دوستانه، مسئولیتپذیری و سختکوشی. این مجموعه شامل سه کتاب است: فکر بکر کریستی، راز لوسی و کارلا و سه وروجک که هر یک از آنها تجربههای منحصربهفرد یکی از شخصیتها را روایت میکند و در خلال آن مخاطب شاهد فراز و فرود و تعمیق روابط دوستانه آنهاست.
درباره نویسنده
آن متیوز مارتین ۱۲ اوت ۱۹۵۵ به دنیا آمد. او همراه پدر و مادر و خواهر کوچکترش جین در پرینستون ایالات متحده بزرگ شد. آن مارتین ابتدا معلم بود و پیش از آنکه تمام اوقات خود را به ادبیات اختصاص دهد، ویراستار کتاب کودک بود. او برای نوشتن از تجربههای شخصی، و در کنار آن از شناخت خود از دنیای کودک و نوجوان بهره میگیرد.
همه شخصیتهایش حتی اعضای باشگاه پرستاران بچه، خیالیاند (همینطور شهر استون بروک). اما بسیاری از آنها شبیه کسانیاند که آن مارتین آنها را میشناسد. او این روزها در نیویورک زندگی میکند و سرگرمیهای مورد علاقهاش مطالعه و خیاطی است. او دوختن لباسهای بچگانه را خیلی دوست دارد.
مجموعه کتابهای باشگاه پرستاران بچه تا به حال در چند میلیون نسخه فروش رفته است و به دهها زبان زنده دنیا ترجمه و چاپ شدهاست.
قسمتی از متن کتاب
من، همانطور که دستی به سرش میکشیدم و موهایش را به هم میریختم، گفتم: «خیلی خوب شد. من اینطوری بیشتر دوست دارم!» بعد سه ظرف بستنی با رویه توتفرنگی و شکلات روی میز گذاشتم و بعد با اشتهای فراوان همهاش را خوردیم. کارن آنقدر خوشحال بود که مدتی به کلی از حرف زدن افتاد. بعد بوبو جلو در مشرف به حیاط شروع به میومیو کرد. کارن از جا پرید تا در را برای او باز کند.
صبر کن کارن! نذار بره بیرون، باشه؟
اما خودش میخواد بره، اجازه این کار رو هم داره!
خانم پورتر خونهست؟
دخترک درجا خشکش زد: اوه... نمیدونم.
پس بهتره بوبو تا اومدن پدرتون همین جا بمونه. باشه؟
آره فکر خوبیه!
اما ما که میتونیم بریم بیرون
فکر میکردم تا وقتی ما به همسایه خیلی نزدیک نشویم، همه چیز خوب پیش میرود.
اندرو گفت: برای اینکه حالمون خوب بشه، میتونیم بازی هم بکنیم.
گفتم: آی گفتی، ناقلا!
اندرو خندید: ناقلا! چه خندهدار!
بعد تا وقت چرت بعدازظهر، قایم موشک بازی کردیم. بعد از آن هم کنار کارن نشستم و با هم بند انگشتی و داستانهای گربه روی درخت را خواندیم. وقتی جیم برگشت، به ماجرای فیل رسیده بودیم.