رمان سامار روایتگر دو داستان موازی از زندگی دو زن است. "چمان بانو" زنی سنتی در دوران حکومت پهلوی اول و «شیدا» زنی مدرن در روزگار فعلی. نقطه مشترک این دو زندگی نشأت گرفته از روایت خیانتهای دو سویهای است، معلول ناتوانی این دو زن در زایش و فرزند آوری. «سامار» دغدغههای این دو زن را با توجه به تفاوتهای بارز در سبک زندگی و بستر اجتماع از پس این ناتوانی و مصایب متعاقب آن به خواننده ارائه میکند: «دست چپم را میگذارم زیر گوشم. صدای تالاپ تالاپ قلبم را میشنوم. چقدر دلم برایش میسوزد. باید حداقل یکی دو باری توی این همه سال خواسته باشد گوشهای لم بدهد و نفسی تازه کند و مسئولیتش را بیندازد گردن دیگری. چشمهایم را که میبندم دو تا قطره اشک همزمان از دو چشمم میچکد. اشک چشم راستم پشت سد بینیام گیر میکند. مهران میپرد وسط میلباکسم. وسط خوابهایم. وسط کوبش قلبم.»«سامار» دومین رمان الهام فلاح پس از "زمستان با طعم آلبالو" است.