........................
وبگاه کافه داستان
یکشنبه 25 مهر 1400
.........................
یادداشتی بر رمان «تولههای تلخ»؛ نوشتۀ قباد آذرآیین؛ نشر هیلا
روایت تلخ نان و نفت
فاطمه آزادی
هریک از مکاتب ادبی با ویژگیهای خاص خود میتوانند ظرفیت و پتانسیل مناسبی را برای به تصویرکشیدن واقعیتهای جامعه در اختیار هنرمند قرار دهند. همانگونه که مشاهدۀ دقیق و ریزبینانۀ طبیعت بیرون و حوادث بیرونی، کشف و بیان واقعیت از خصوصیات مکتب رئالیسم است، این ویژگیها به شکلی افراطیتر در مکتب ناتورالیسم هم قابل مشاهده است. هدف مکتب رئالیسم صرفاً نمایاندن زندگی آنگونه که دیده میشود نیست؛ بلکه عوامل و وضعیت اجتماعی را هم در نظر گرفته و بشر را سازنده انگاشته و به تحول و دگرگونی شخصیت اعتقاد دارد. اما مکتب ناتورالیسم ابعاد منفی وجود انسان و اجتماع را چه زشت و چه زیبا به تصویر میکشد و زندگی را آنگونه که هست توصیف میکند.
امیل زولا (۱۸۴۰_۱۹۰۲) روزنامهنگار و نمایشنامهنویس، از نویسندگان فرانسوی و برجستۀ قرن نوزدهم و پایهگذاران مکتب ناتورالیسم معتقد بود نویسنده باید تخیل را کنار گذاشته و شدیداً واقعبین باشد و برای شناخت ناهنجاریهای جامعه باید حقیقت را صادقانه و بی کم و کاست بیان کند. آثاری که در مکتب ادبی ناتورالیسم خلق میشوند به نشاندادن هر چه بیشتر ماهیت حقیقت وجود بشر و ارائۀ تیپهای مختلف جامعه تأکید دارند. به تصویرکشیدن بدی و زشتیهای جامعه و سلب اختیار انسان از دیگر ویژگیهای این مکتب است. انسان ناتورآلیسمی در وضعیت بغرنجی گرفتار میآید که نه بر آن اختیار دارد و نه قادر به تغییر وضعیت موجود است. در ادبیات خطۀ جنوب ایران و آثار آفریدهشدۀ نویسندگان این ناحیه میتوان برخی از خصوصیات این مکتب را مشاهده کرد.
در رمان «تولههای تلخ» نوشتۀ «قباد آذرآیین» وجوهی از مکتب ناتورالیسم مانند جبر جغرافیای تحمیلشده بر انسان، نگاه عینی به واقعیتهای جامعه، آشکارساختن جلوههای ناهنجار مانند فقر، بیعدالتی و ترسیم واقعبینانۀ جهان را میتوان دید. داستان در فرمی غیرخطی از انتها آغاز شده و در دو بخش روایت میشود. خواننده به همراه شخصیت اصلی (محمدعلی که او را مندل صدا میزنند) با دنیایی ملموس و تأثیر گرفته از وضعیت اقتصادی، فرهنگی و سیاسی سالهای قبل از انقلاب و دوران پهلوی دوم آشنا میشود. یکی از کارکردهایی که نویسندۀ کتاب در به تصویرکشیدن ویژگیهای منطقۀ خود داشته جبر جغرافیاست. منطقۀ جنوب ایران با توجه به برخورداری از وضعیت خاص مخازن نفت یک منطقۀ مهم و خاص جغرافیایی است. حوادث سیاسی، اجتماعی، تاریخی و اقتصادی در طول دهههای گذشته نشان از اهمیت این خطه دارد. این موهبت طبیعی از یک طرف انگیزۀ قدرتهای خارجی را برای تطمیع و تصاحب آن برانگیخته و از طرفی همین نگاه سلطهجویانه برای مردم جنوب دستاوردی جز مشکلات و محدویتهای اجباری حاصل و ثمری نداشته است. از این لحاظ مردمی که در چنین محیطی ناگزیر به زیست و زندگی شدند در وضعیتی قرار گرفتهاند که به سبب آن دچار مسائل و معضلاتی شدهاند. مؤلف با ایجاد مکانی در داستان به نام «برزخآباد» چنین جغرافیایی را برای مخاطب خود روایت میکند. زادبومی که علاوه بر مشکلات تحمیلشده به مردم، حضور نیروهای خارجی و بهرۀ سودجویانۀ آنها از نفت، رفاه اقتصادی، معیشت نسبی، امنیت و آسایش را از آنها سلب کرده است: «واویلا! رسیدهایم به بنگلههای خارجیها، چه بنگلههایی!» (صفحۀ ۲۰)
برزخآبادیها در چنین مکانی زندگی میکنند؛ با محیط اجتماعیای که به آنها تحمیل شده و این جبر از پدر و مادرها به بچهها انتقال پیدا میکند. آنچه از نفت عاید آنها شده لولههای قطور و کلفت است تا بچههایی که وسایل بازی و تفریح ندارند به آنجا بروند: «ما پاپتی رو لولهها میدویم. پاهای آویخته و زمخت و کارکردهی ما با آن قاچهای سفید مثل عاج تایر دوچرخه کجا و پاهای سفید و صاف و آفتابندیده و ظریف کامبیز کجا!…(صفحۀ ۴۸) در بخش دوم خواننده شاهد ناکامی اعمال و ارادۀ فردی شخصیتهاست. سوزاندن کتابها، اولین کنش و عصیانی است که از سوی مندل و بقیۀ شخصیتهای جوان میبینیم. آنها که در دوران کودکی و نوجوانیشان شاهد وضعیت اقتصادی خانوادههای خود بودهاند درمییابند که ادامۀ تحصیل و درسخواندن در بهبود شرایطشان تغییری به وجود نخواهد آورد: «پشت دیوار دانشگاه، کتابهامان را کوت کردیم رو هم و کبریت کشیدیم زیرشان.» (صفحۀ ۱۱۷) آنها قصد دارند در جهت بهبود شرایط زندگی به بازار کار روی آورند، اما جز مشاغل خرد و کوچک مانند دستفروشی و کارگری ساختمان با حقوق و مواجب اندک چیزی نصیبشان نمیشود. در نهایت میل و تصمیم آنها در تغییر وضعیت موجود عقیم میماند.
سرخوردگی دیگری که شخصیتهای داستان با آن مواجهاند عقیمماندن قدرت عشق است. نیروی عشق به جوانهایی که قید درس و دانشگاه را زده و به شغلهای خرد و کوچکی تن دادهاند امید و قدرت تازهای را میبخشد. آنها در دورۀ جوانی هر کدام دل به سودای عشق میسپارند اما باز وضعیت زندگی سد راهی است در برابر این میل که خواهناخواه به قهقهرا میرود و دایرۀ زندگی برایشان تنگ و تنگتر میشود. فلو، عبدی و خروس شخصیتهایی هستند که سعی در بهبود و رشد وضعیت زندگی خود دارند. اما در حضور دیگری تمامیتخواهی که قدرت فرادست است، کاری از دستشان ساخته نیست. نویسنده زیر لایههای پنهان روایت خود انتقاد از جامعه و قدرت حاکم را (دوران پهلوی) مطرح کرده است. قدرت حاکمی که با سلطه و اقتدار خود در هرجایی نفوذ دارد و مانند سدی جلوی راه پیشرفت وضعیت زندگی شخصیتها قرار میگیرد. حکومت ثروت نفت را از صاحبانش به یغما برده و رفاه و امکاناتی را که با بهرهبرداری از ثروت طبیعی نفت میتوان ایجاد کرد، از مردم آن منطقه دریغ کرده است. چنین قدرتی پایۀ فقری را که خود بنا نهاده تا حدی محکم میکند که آن را نسل در نسل به پدران و فرزندان ارزانی میدارد و سایهاش وزنۀ سنگینی بر اهالی برزخآباد است.
نویسنده با توجه به چنین مرز و بومی قشری از مردم خطۀ جنوب را به تصویر میکشد که از رهگذر وجود نعمت نفت نه به نان و نوایی رسیده و نه توانستهاند بار خود را بسته و از منطقه مهاجرت کنند. مردمی که جز زیستن در این جغرافیای فلاکتزده و تیره چارهی دیگری ندارند و شخصیتهای کتاب «تولههای تلخ» شدهاند. مرگ قریبالوقوع راوی (محمدعلی) که شخصیت اصلی کتاب است زمان حال داستان را در برمیگیرد: «دکترها جوابم کردهاند. هیچکس سعی نمیکند چیزی را ازم پنهان کند نه دکترها، نه زنم، نه بچههام.» (صفحۀ ۹)
محمدعلی که ناتوان از مقابله با زمان است درصدد راهی برای فرار از وضعیت بغرنج خود است. از این روست که به خواب پناه میبرد تا روزگار تلخ و برزخی خود و بقیه را فراموش کند. سختیهای دوران زندگی محمدعلی آنچنان سخت و سنگین است که میخواهد از آن رهایی یابد: خواب میبینم… خواب میبینم… خواب میبینم… حالا برزخآبادم (صفحۀ ۹) اما دریغ که خواب هم مهملی میشود برای بازخوانی استیصال و تیرهروزیهای گذشته و بازگشت به دورانی که در ذهن راوی چنان حک شده که راهی برای رهایی نیست. تأثیر جبر زندگی در آخرین لحظات هم دست از سر شخصیت اصلی برنمیدارد و خواهناخواه باید به آنچه مقدر شده تن در دهد.