.......................
خبرگزاری ایرنا
دوشنبه 12 آبان 1399
.......................
از ابتدای تاریخ، انسان ها برای چیزی که در آن دوره با ارزش خطاب می شده، دست به خشونت و نهایت جنگ می زده اند؛ در یک دوره شاید فقط برای غذا و امنیت، دوره ای دیگری برای قدرت و همینطور که تاریخ به شمارش افتاد و انسان پیچیده تر شد، برای دین و بعداً برای فلسفه ها و عقایدی که هر قومی برای خود اختراع یا دستچین کرده بود، دست به این کارها میزدهاند.
در تمامی این جنگ ها، فقط شروع با سر دسته قوم بوده اما بوی خون و گرسنگی را فقط مردم می فهمیدند و هرچه طبقه اجتماعی مردم بیشتر به فقر تنه می زد، این بو برای آن ها غلیظ تر و دردناک تر جلوه می کرد. در این بازی مرگ که به وجود آمده بود، هر فردی به یک جای امن می اندیشید. این ماجرا در سیسیل هم رقم خورد و در آن دوران بسیاری از سیسیلی ها اقوامی در آمریکا داشتند که به وسیله ارسال پول، لباس، غذا و دارو از اقوام خود در سیسیل حمایت می کردند و افرادی دیگر به واسطه داشتن فامیل یا به دلیل دید رؤیاگونه ای که به آمریکا داشتند می خواستند که به آمریکا فرار کرده و آنجا پناه بگیرند، پس برای این مردم آمریکا چون خالهای مهربان جلوه می کرد، خاله ای بخشنده و دست نیافتنی.
معرفی کتاب
کتاب «عمو های سیسیل» را لئوناردو شاشا در سالهای ۱۹۵۷-۱۹۵۸ نوشته است. در ابتدا کتاب شامل سه داستان بود: «خاله آمریکا»، «مرگ استالین» و «چهل و هشت» که شاشا در ۱۹۶۰ میلادی داستان «آنتیموان» را نیز به آن افزود.
هر کدام از داستانهای این کتاب بخشهایی از زندگی مردمان سیسیل را در دورانهای مختلف روایت میکند. هر داستان خواننده را وارد ماجراهای قهرمانهایی می کند که همهشان در دوران تغییرات اساسی تاریخی زندگی میکنند. رشتهای که چهار داستان را به هم پیوند میزند، تغییر آدمها و جامعه است که در پی سلسله رخدادهای تاریخی مهم اتفاق میافتد. تغییرات اجتماعی که در نهایت موجب دگرگونی قهرمانی میشود که تا آن روز به نحوه دیگری از زندگی عادت کرده بود.
در این کتاب، برخلاف دیگر نوشتههای شاشا، هیچ خبری از جنایت و کارآگاه و مافیا نیست. شاشا نویسندهای توانا و شجاع است که توانسته است تا سیسیل بعد از جنگ جهانی دوم، سیسیل در دوران قبل از گاریبالدی و سیسیل در دوران جنگ داخلی اسپانیا را با جزئیات به تصویر بکشد؛ چنانکه انگار در همه این دورانها در سیسیل زندگی کرده است. چیزی که در همه این دورانها مشترک است و شاشا قصد دارد آن را نشان دهد این است که مردم سیسیل در عین حال که با فقر و اندوه دست و پنجه نرم میکنند، میکوشند تا سرزمینشان را بازسازی کنند و در این روند مجبورند امیدوار باشند.
خاله آمریکا کتابی است که خواندن آن با طنز درخشان قلم شاشا لبخندی تلخ بر لب مینشاند. شاشا با ترسیم مشکلات خانوادگی، دعواهای هرروزه میان کشیش و کمونیست، فاشیست و آزادیخواه، پولدار و فقیر... چهرهای از سیسیل در دورانهای مختلف را نشان میدهد؛ چهرهای که برای خواننده فارسیزبان بهشدت آشناست.
نکته جالب توجه کتاب این است که این وقایع، انگار در ایران اتفاق میافتد. اگر نام شخصیتها و شهرها را تغییر بدهیم، راحت میشود گفت که این داستان در شهری کوچک در ایران اتفاق افتاده است. درگیریهای خانوادگی، بحثهای سیاسی بینتیجه، احساسات متناقض، تعصب بر سنتها و وطندوستی همگی عناصری هستند که باعث میشوند، شخصیتهای داستانهای شاشا برای مخاطب ایرانی صمیمی و آشنا به نظر بیایند.
بنابراین لئوناردو شاشا در کتاب خود ما را با چهار داستان همراه می کند، چهار داستان از مردمی که از آن ها شاید کم شنیده ایم، مردم سیسیل و ایتالیا، شاید آن ها زیر پونز جنگ جهانی دوم قرار داشته اند، مردمی که طعم فقر را چشیدند، مردمی که دورویی و تظاهر را دیدند و نفرت گرفتند، مردمی که به هر ریسمانی چنگ زدند، شاید که بتوانند خودشان را از این منجلابی که با هر موشک، مترها به قعر سقوط می کند، نجات دهند و شاید محکم ترین ریسمان این مردم «خاله آمریکا» بود.
نویسنده در هر داستان می کوشد تا به وسیله قهرمان داستان پیام هایی بدهد که دنیا و مردم خاکستری اند و نه سیاه و سفید، این عقاید جهت گرا جز درگیری و نزاع میان جوامع و توده ها و حتی یک خانواده ما را به جایی نخواهند رساند. در ادامه تحلیلی از هر چهار داستان ارایه می شود.
خاله آمریکا
از نکات جالب توجه در این کتاب استفاده بسیار زیبا از دید کودکانه در سه داستان است که ۲ داستان آن «تقریباً از زبان یک کودک است؛ کودکی اهل سیسیل که سیر کنترل فاشیسم بر این جزیره، گرسنگی و فقر ممتد و اشغال توسط آمریکا را دیده و چشیده است؛ کودکی که با بحث های پدر و عموی فاشیسم خود بزرگ شده و با فروختن سیگارهایی که از سربازها گرفته پول در آورده و با برانگیختن غیرت عمویش خندیده است.
این داستان سیری از تصرف سیسیل، قحطی و طی آن درخواست های غذا و دارو و لباس از خاله این پسر که در آمریکا زندگی می کند، نشان داده می شود و در آخر مهمترین بحث کتاب، تقابل احزاب موجود در ایتالیا آن زمان است که باز تنش هایی درون خانوادگی و بیرون خانوادگی را به همراه دارد.
نکته جالب توجه در این داستان صحبت های این پسر با یک سرباز آمریکایی است که برای کنترل شهر بعد از تصرف به آنجا آمده است. سرباز از دنیایی روشن، شکم های سیر و کودکانی خوش حال حرف می زند و کودکی روبروی خود می بیند که شاید حتی تا پایان جنگ زنده نباشد و سعی می کند جرقه ای از روشنی آمریکا را به او نشان دهد؛ آمریکایی که برای پسر تبدیل به خاله ای مهربان شده که فکرش او را آرام می کند و از طرفی خاله ای در آمریکا دارد که پس از آمدن به شهرش حتی داستان را جذاب تر می کند زیرا تقابل فرهنگی و تقابل عقاید به اوج خودش می رسد.
مرگ استالین
«مرگ استالین» داستان بسیار جذاب از تعصب و فرمانبرداری های کورکورانه فردی به نام «کالوجرو» است؛ فردی که استالین را پیشوای خود می داند و از ته دل باور دارد که هر کار وی صددرصد درست است و حتی کارهای اشتباه او را درست می بیند زیرا در دیدگاهش استالین هیچ وقت اشتباه نمی کند و همیشه یک نقشه قوی و از پیش تعیین شده دارد که کار آلمان ها را یکسره کند.
در بخشی از داستان «مرگ استالین» آمده است: کالوجرو اسکیرو در سپیدهدم هجدهم آوریل سال ۱۹۴۸، استالین را در خواب دید. رویا در رویا بود؛ کالوجرو داشت خواب میدید که در مقابل پشتهای از برگه رای قرار دارد و هزاران برگه رای امضا کرده و چون از طرف حزب به عنوان بازرس انتخاب شده، همه برگهها را بازرسی کرده و ناگهان دستی از آستین یک کت نظامی مدل قدیمی بیرون میآید و روی برگههای رای قرار میگیرد. در خواب با خودش گفت: دارم خواب میبینم! این استالین است و نگاهش را بالا برد و صورت استالین را دید. چهرهای عبوس داشت. کالوجرو با خودش گفت: حتما عصبانی است، چیزی به مذاقش خوش نیامده.
چهل و هشت
«چهل و هشت» داستان شورشی است که به وجود آمد اما در بیثباتی تمام شکست خورد و به قبل بازگشت و داستان کلیسایی را روایت میکند که در هر وضعیتی ثابت ماند و شهر را به بازیچه خود تبدیل کرد و داستان ثروتمندانی که سفرهشان برای هر فردی که شمشیر بزرگتری داشته باشد، پهن است و بر روی اندیشه و آرمان، یک خط قرمز پر رنگ کشیدهاند. در این داستان جملهای زیبا از زبان فردی به نام «دون پائولو ویتاله» بیان میشود که میگوید: دوست داشتن انسانها بعد از اینکه آنها را خوب شناختی کار سختی است.
آنتیموان
شاید داستان «آنتیموان» را به تنهایی بتوان یک نتیجهگیری دانست. این داستان ۲ سرباز ایتالیایی در حال جنگیدن در اسپانیا است؛ آنهایی که هیچ کدام به دلیل شعارهای تبلیغاتی، شستشوهای مغزی یا لذت بردن از کُشت و کشتار به میدان نیامدهاند بلکه هر ۲ برای فرار به میدان جنگ آمدهاند؛ یعنی یکی برای فرار به آمریکا از طریق اسپانیا و دیگری فرار از فقر و بیکاری موجود در کشور خود.
در این داستان آدم به راحتی بوی خاک و خون را می چشد و صدای شلیک گلولهها را میشنود. در این داستان می توان تفاوت عقیدهها را دید، سنگ شدن قلب ها را حس کرد و سربازانی که نه به فاشیسم اهمیت می دادند، نه کمونیسم، نه آنارشیسم و نه سوسیالیسم؛ آنهایی که فقط به دنبال یک زندگی بهتر، شهرهای اسپانیا را تک تک پشت سر میگذاشتند و با گذشتن از هر شهر، نفرتشان از جنگ بیشتر می شدند.
بنابراین کتاب دیدی کلی از جنگ جهانی دوم و شورش استقلال طلبی مردمی سیسیل می دهد که کمتر از آنها یاد شده است.