گروه انتشاراتی ققنوس | تنها یک بار به سراغ فلسفه می‌رویم: درباره کتاب «تاملاتی در باب تاملات دکارت»: مجله الف
 

تنها یک بار به سراغ فلسفه می‌رویم: درباره کتاب «تاملاتی در باب تاملات دکارت»: مجله الف

مجله الف

به گفته نیچه حقیقت وجود ندارد، تفسیر حقیقت وجود دارد. در هر دوره‌ای فیلسوف، ادیب، شاعر و به طور کلی متفکر برجسته‌ای ظهور می‌کند که گویی نشان‌دهنده روح جمعی حاکم بر زمانه خویش است. همواره در عرصه تفکر و دانش یک یا چند تن آغازگر و پیشروند و سایرین دنباله‌رو و مفسر و شارح. سنت شرح‌نویسی و حاشیه‌نویسی فلسفی در شرق سابقه‌ای طولانی دارد و در مغرب‌زمین نیز از زمان افلاطون و ارسطو متداول بوده است؛ پس از آنکه حیات فلسفی یک فیلسوف به پایان رسید، نوبت شاگردان و پیروان اوست تا اندیشه‌اش را بپرورانند و به جریان درآورند. در میان تفسیرهای متفاوت و گاه ضد و نقیض، یک یا چند تفسیر متداول‌تر، مشهورتر یا مقبول‌تر است. 
وقتی قرار باشد پژوهشگری به سراغ یک فیلسوف برود و درباره فلسفه‌اش یا یکی از آثار او تحقیق کند، ناچار باید از مسیر خاصی حرکت کرده و برای مخاطب روشن کند که خوانش او از آن فیلسوف براساس کدام تفسیر رایج انجام شده یا به کدام‌یک نزدیک‌تر است. در مورد متفکری مثل دکارت دو تئوری یا تفسیر رقیب در میان مدرنیست‌ها رایج است: 1ـ تفسیر اول که به تفسیر اگوستینی از دکارت مشهور است، هدف او را به تمامه مبارزه با شکاکیت و نجات تفکر از دست سوفیزم جدید می‌داند. بر این اساس دکارت آثارش را با دغدغه رد شکاکیت و رسیدن به مبانی یقینی ذهنی نوشته است. او ابتدا با کمک شک روشی، تمام مبانی بدیهی و اولیه شناخت را متزلزل می‌کند و پس از پاک کردن ذهن از همه پیش‌فرض‌ها آن را قدم به قدم به دنیای نورانی یقین هدایتت می‌کند. 
از آنجایی که منطق ارسطویی به عنوان ابزار روشی کهن نمی‌تواند در برابر تشکیکات جدید قدعلم کند و دانش و معرفت بشری را نجات دهد، دکارت به عنوان پدر منطق و متدلوژی و نیز عقل‌گرایی جدید این مهم را به عهده گرفته است تا ناتوانی عقل‌گرایی ارسطویی ـ مدرسی را بر ملا کند. عقل‌گرایی دکارت در این تفسیر بر سوژه یا «من اندیشنده» استوار است و به همین دلیل او را مبدع اومانیزم یا انسان‌گرایی نیز می‌دانند. به نظر دکارت اگر انسان خودش را درست بشناسد و از حقایق درون خود و توانایی‌هایی‌اش آگاه شود به سادگی می‌تواند سایر حقایق را شناسایی کند. 
2ـ تفسیر دیگری که تفسیر گالیله‌ای دکارت نامیده شده است، مساله شک و رسیدن به یقین در اندیشه او را امری ثانوی می‌داند و مساله اصلی دکارت را حل بحران‌هایی تلقی می‌کند که گالیله و سایر دانشمندان آن روزگار به وجود آورده بودند. کسانی چون گالیله، کوپرنیک، کپلر و تیکو براهه جهان‌بینی جدیدی از عالم ارائه کردند و تغییرات بنیادینی در نگاه بشر به عالم به وجود آوردند. 
این انقلاب‌ها و چرخش‌های بنیادین اهل فلسفه و الهیات را دچار بحران کرد چرا که با وجود جهان‌بینی علمی جدید جایی برای الهیات و خداشناسی باقی نمی‌ماند. در جهان مکانیکی گالیله‌ای جایی برای علت غایی (خداوند) نبود چرا که از نظرگاه ماتریالیستی جهان صرفا امری مادی بود که از ماده و حرکت تشکیل شده و حرکت آن امری مکانیکی است. این ماده خودگردان است و برای حرکت و تغییر نیازی به علت غایی ندارد و نهایتا به یک تلنگر زننده (علت فاعلی) محتاج است. دکارت هم فیلسوف بود و هم دانشمند. او هم درگیر علوم ریاضی، فیزیک و نجوم بود و هم دغدغه‌های الهیاتی و متافیزیکی داشت و در این میان نمی‌توانست جانب یکی را به خاطر دیگری رها کند. بنابراین برای حل این بحران دست به کار شد تا این دو جهان‌بینی را با هم سازگار کند؛ یعنی هم از علم مدرن دفاع کند و هم اهل الهیات را راضی نگه دارد. تفسیر رایج در مراکز علمی و دانشگاهی ما از دکارت با تفسیر اول سازگارتر است؛ اساسا می‌توان گفت در ایران تنها یک دکارت را می‌شناسند؛ دکارت فیلسوف؛ خوانش آن هم از نوع عقل‌گرا و در مقابل فیلسوفان تجربه‌گرا. خوانش آقای دکتر مصطفی شهرآیینی از کتاب تاملات به تفسیر گالیله‌ای از دکارت نزدیک‌تر است و شاید بتوان گفت که از آن هم فراتر رفته و دکارتی را به ما معرفی می‌کند که نه‌تنها دغدغه‌ها و گرایشات و فعالیت‌های علمی‌اش کمتر از تفحصات و موشکافی‌های فلسفی او نیست؛ بلکه در اصل هدف او از تفکر فلسفی یافتن راه و روش‌هایی است که ذهن بتواند با اعتماد بر آنها به پژوهش‌های علمی بپردازد. به هر حال اینجا وجهه علمی دکارت برجسته‌تر شده است چرا که هدف او از پرداختن به مابعدالطبیعه، یافتن پایه‌های یقینی و اصول بدیهی برای گام نهادن در مسیر علم تجربی است. 
«اصولا کتاب تاملات برای آن نیست که همه عمر را صرف پژوهش در آن کنیم؛ بلکه تنها باید به یاری آن راه ورود به علوم دیگر را بیاموزیم و این چیزی است که غالبا در مطالعه آثار دکارت مغفول مانده است؛ غفلتی که ویژه ما نیست بلکه در خود غرب نیز- البته به صورت کمرنگ‌تری- وجود دارد.» (ص308) 
استعاره معروف «درخت دانش» در فلسفه دکارت به این معناست که فلسفه همچون درختی است که ریشه‌هایش مابعدالطبیعه، تنه‌اش طبیعیات و دیگر علوم هم شاخه‌های آن را تشکیل می‌دهند. به نظر می‌رسد این استعاره بد فهمیده شده است؛ «چرا که از نظر دکارت نه ریشه یا تنه درخت بلکه تنها شاخه‌های آن است که به ما ثمر می‌دهد. دکارت هدف اصلی فلسفه خود را این می‌دانست که ثمراتی علمی برای نوع بشر به بار آورد.»(ص308) 
«او به جای فلسفه نظری بی‌حاصل رایج در عصر خود، طرح فلسفه‌ای علمی را در انداخت که برای آدمیان مفید باشد. به نظر می‌رسد که دکارت در نظام فکری خود در پی آن بود که به فلسفه سمت و سوی علمی و به علم، بینشی فلسفی ببخشد.» (ص309) 
«سعی و تلاش مولف بنا به گفته خودش بر این بوده که دکارتی را به ما معرفی کند که در پی فهم جامعی از تمام واقعیت است. دکارت حقیقت عالم را نهان در ساختارهای ریاضیاتی عالم می‌دانست که با تحقیقات علمی و روشمند می‌توان آنها را کشف کرد.» (ص 30) 
از نظر دکارت همه علوم مبتنی بر ماهیات بسیطی است که واجد وضوح و بداهت اصول ریاضی‌اند. این ماهیات بسیط یا حقایق اولیه از راه تأملات عقلی محض بر ما معلوم می‌شوند. 
از نظر دکارت کل عالم از ماده واحدی تشکیل شده که از قوانین واحدی نیز تبعیت می‌کند. تنها خواص این ماده شکل، اندازه و حرکت است. ذات و ساختار عالم ریاضیاتی است؛ یعنی بر کل هستی قواعد ریاضی حاکم است و عالم بر اساس قواعد ریاضیات بنا شده. حقایق سرمدی ریاضی خود مخلوق خداوند هستند و او ضامن وجود و بقا و صحت آنهاست. خداوند در نفس انسان دانش مربوط به این حقایق ریاضی را قرار داده. از نظر دکارت می‌توان همه علوم را به صورت رشته واحدی درآورد که نظم و اندازه (دو مفهوم ریاضی) موضوع اصلی آن باشد. و.... 
متن کامل این نوشته را می توانید در مجله «کتاب» از گروه مجلات همشهری بخوانید. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه