این مجموعه از 8 داستان کوتاه تشکیل شده است . داستان « صبح به خیر شادپری » اوج کسالتبار بودن و اندوه بیپایان یک زن را روایت میکند : « ساعت نزدیک 6 صبح است ، ساعت ده باید بروم تشییع جنازه شوکت خانم . فکرشو بکن ؟ اونم مرد . بدبخت . . . خوشبخت . . . چه میدونم ؟ چی بگم ؟ بگم اونم راحت شد ؟ آخه یه زن ، نه اصلاً یه آدم ، اونم آدمی مثل اون ، مجبور باشه پنج سال با چشم کور تو یه خونه بی کولر و بی بخاری رو تخت بخوابه ، کمکم از زور درد پا نتونه راه بره . » دیگر داستانهای این مجموعه عبارتند از : باد ، باران ، برف ، خاک ، تمساح بودایی نیوزلندی محبوب من ، صبح به خیر شادپری ، ماهیها ، مردی که مرد نبود و خون میچکید از قلبش و افلیا ، افلیا . . . . « از پلهها پایین میروند و دست همدیگر را میگیرند . اتاق انتظار ساکت است . موزاییکها سفید و رگه رگه است . نور بی حال مهتابیها ، روی میزها و صندلیهای تمیز افتاده است . برگها و گلهای مصنوعی زیر باد کولر تکان میخورند . پشت میز پذیرش مردی مو جوگندمی نشسته است و از تلویزیونی که به دیوار روبرو چسبیده فوتبال نگاه میکند . » « آسیه نظام شهیدی » ساکن مشهد نویسندهای است که با بیانی موجز و کوتاه حرف و خواستههای درونیاش را بیان میکند .