گروه انتشاراتی ققنوس | بچه طهران: حدادی به انگیزه رونمایی «مردی که هیچ نبود» نوشته مرتضی احمدی
 

بچه طهران: حدادی به انگیزه رونمایی «مردی که هیچ نبود» نوشته مرتضی احمدی 1396/2/7

خبرگزاری کتاب ایران- نصر الله حدادی: این که بعد از 90 سال سن و حیات پربار هُنری، درست در شب یلدا از دنیا بروی، چندان واقعه عجیبی نیست و همه انسان‌ها، یک روز می‌آیند و روزی دیگر که فقط خداوند متعال از آن خبردارد، از دنیا می‌روند و تنها خاطراتی چند از آنان به فراخور حال، شخصیت، تأثیرگذاری بر جامعه و اطرافیان و چگونگی عملکرد آنان در طول حیاتشان، در ذهن‌ها و خاطره‌ها باقی می‌ماند.

این‌که، تو صدای «جشن‌ها و اعیاد ایرانی» باشی و به محض آنکه نام شب یلدا یا نوروز بیاید و مردم به یاد تو بیفتند و درست در همین شب‌ها از دنیا بروی، نمی‌دانم باید گفت، این حسن اتفاق است، یا از بدحادثه و هرچه هست، مرتضی احمدی نازنین، در روز و شب به یادماندنی‌ای از دنیا رفت که تعلق خاطر بسیاری به آن داشت: سی‌ام آذر ماه سال 1393، یعنی شب یلدای ایرانی، که امسال مصادف بود با ایام 28 صفر و رحلت پیامبر گرامی اسلام(ص) و شهادت امامان مظلوم شیعه، امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع) و روزهای پایان ماه صفر، هرچند که ما ایرانی‌ها، ضمن پاسداشت شعائر مذهبی و تعظیم به آموزه‌های دینی‌مان، این صلة‌رحم به جامانده از آیین و رسوم کهن خود را نیز از یاد نمی‌بریم و تمامی این ایام را گرامی داشته و راز مانایی و پایندگی این ملت را باید در همین امور جست‌وجو کرد.
 
نام مرتضی احمدی، حداقل نیم قرن است که در ذهن و خاطر من حک شده و هرگز بازی زیبای او در سریال بچه محل‌اش «علی حاتمی» را از یاد نمی‌برم: سلطان صاحبقران. سریالی که درباره ناصرالدین شاه و حیات پر ادبار و نکبت‌بارش ساخته شده بود و مرتضی نقش نایب‌السلطنه را در این سریال ایفا می‌کرد و بعدها که سریال زیبا و به یادماندنی «هزار دستان» باز هم توسط علی حاتمی ساخته شد، همواره این سوال برایم مطرح بود که چرا، بچه طهران، که سابقه دوستی و همکاری زیادی با حاتمی داشت، در این سریال ایفای نقش نکرد؟ و این در حالی بود که تمامی بزرگان سینمای ایران، در این سریال بس دیدنی، حضوری پررنگ داشتند و جای مرتضی احمدی خالی بود و خالی ماند.
 
علی حاتمی و مرتضی احمدی، بچه محله سراب وزیر، امیریه گمرک و خیابان مهدی خانی هستند و به قولی «بچه ناف تهران قدیم»؛ و به خوبی همدیگر را در تمام زمینه‌ها می‌شناختند و به زوایای زندگی اجتماعی و هنری یکدیگر واقف بودند.
 
امروز به بهانه رونمایی از سه کتاب «مردی که هیچ بود» و «فرهنگ بروبچه‌های تِرون» ویراست دوم و «پیش پرده و پیش پرده‌خوانی» گردهم آمده‌ایم هرچند که در آستانه چهلمین روز از درگذشت بزرگمردی از تبار هنرمندان مادرزاد نیز هستیم. عجیب نیست چلة مرتضی با چلة بزرگ زمستان مصادف و همزمان شده است؟ از شب یلدا، تا دهم بهمن، یعنی چله بزرگ ما تهرانی‌ها و تمامی ایرانیان و روزهایی که زندگی، بار دیگر «زنده شدن» را به تدریج ازسرگرفته و با آغاز چله کوچک، به امید آمدن نوروز زیبا می‌نشینیم، و من این حسن اتفاق را از الطاف خداوندی به مرتضی احمدی می‌دانم که در روزهایی یاد و خاطره‌اش را گرامی می‌داریم که او با آنها نفس می‌کشید، زندگی می‌کرد، بزرگش می‌داشت، به آن‌ها عشق می‌ورزید و تمامی این آداب و رسوم را از تصویر گرفته تا کلام، از شعر گرفته تا ترانه، از خود باقی گذارد تا آیندگان بدانند دارای چه میراثی گرانبها هستند.
 
در مورد آثار تلویزیونی و سینمایی و به زبان بهتر تصویری مرتضی احمدی، صلاحیت گفتار ندارم، هرچند که در مورد آثار مکتوب او نیز چنین است، اما به سبب علاقه به تاریخ و فرهنگ مردم تهران، به تمامی کسانی که در این وادی گام زده‌اند، ارادت می‌ورزم، اما حکایت مرتضی احمدی و حلاوت گفتارش، همواره برایم تازگی داشته و مثل آثار مرحوم جعفر شهری، جاذبه‌ای خاص در من ایجاد کرده و می‌کند.
 
مرتضی احمدی در پیش گفتار «فرهنگ برو بچه‌های ترون» درباره زبان مردم تهران می‌نویسد: «چه بسا زبان‌شناسان نحوه گفتار ساکنان اصیل تهران را لهجه بنامند. اما من دوست دارم لفظ لهجه را کنار بگذارم و به لهجه تهرانی، زبان بگویم. به خاطر وسعتش، به خاطر زیبایی‌اش، به خاطر گرمی‌اش. زبان تهران، زبان عشق و دلدادگی است. زبان اُپراست، زبان شعر و ترانه است، زبان لوطی‌ها و داش‌مشدی‌هاست که پیشینیانمان به میراث گذاشته‌اند و خود چهره در نقاب خاک کشیده‌اند و در ظاهر بی‌صدا شده‌اند، اما صدایشان هنوز در پرده‌های گوشمان نجوا می‌کند».
 
آیا مردم تهران، دارای زبان بودند؟ این شهر مهاجرنشین که تا قبل از به پایتختی برگزیده شدن در سال 1200 قمری (1164 شمسی) توسط آغامحمدخان دارای پیشینه چندانی از نقطه نظر تاریخی نیست [منظور، تاریخ و پیشینة تاریخی تهران است و با «تاریخ ری» اشتباه نشود. ری باستان همانگونه که استاد کریمان در کتاب پر ارج خود فرموده‌اند، تاریخی چندین هزار ساله دارد]، آیا مثل دیگر مردمان ایران، از گیلک و ترک گرفته،‌تا آذری و مازنی و کرد و بلوچ، صاحب زبان بوده و یا مثل کرمانی‌ها و اصفهانی‌ها و مشهدی‌ها، صاحب لهجه است؟
 
مرتضی احمدی می‌گوید: زبان لوطی‌ها و داش‌مشدی‌هاست، در تایید گفته او، عبدالله مستوفی، در خاطرات زیبا و مستوفایش، می‌نویسد: «این مردمان ساده بی‌آلایش، نه جمعیت خاصی در جامعه تشکیل می‌دادند و نه آیین‌نامه کتبی و تشریفاتی برای پذیرفته شدن افراد در جمعیت داشتند، بلکه هرکس عملا لوطی‌گری خود را ظاهر می‌کرد، جزو جمعیت آن‌ها محسوب می‌شد. نان خوردن از دسترنج خود، احترام نسبت به بزرگتر، صحبت و مهربانی با کوچکتر، دستگیری از ضعیف، کمک به مردمان درمانده و عفیف و پاکدامن تعصب‌کشی از افراد جمعیت و اهل کوچه و محله و بالاخره شهر و ولایت و کشور، فداکاری و رُکی و بی‌پروایی، حق‌گویی و حمایت از حق، بی‌اعتنایی به ماده، عدم تحمل تعدی و بی‌حسابی، اخلاق خاصه داشی بود. لوطی نباید در مقابل هر پنطی سر تعظیم فرود آورد و حرف ناصواب را از هر کس باشد، بی‌جواب بگذارد و دست خود را برای جیفة دنیا پیش این و آن دراز کند. لوطی در مقابل رفیق باید از مال و جان دریغ نداشته باشد، از بچه‌های محل هر کس بیش و کم دارای این مزایای اخلاقی می‌شد، بدون هیچ تشریفات جزو داش‌ها محسوب می‌گردید... این طبقه لهجه خاصی هم داشتند که اگر می‌خواستند کسی حرف آن‌ها را نفهمد به آن لهجه با هم حرف می‌زدند. یحیی خان مشیرالدوله در حین عبور از گذر سرچشمه می‌بیند یکی از داش‌ها به یک چغاله مشدی می‌گوید: بی‌غیرت، دُمت کو؟ جواب می‌دهد: پرید! سرراه در خانه حاجی میرزا عباسقلی پیاده شد و به وسیله صاحب‌خانه یکی از جاافتاده‌ترین مشدی‌های محل را احضار کرد و ترجمه سؤال و جواب را پرسید: جواب گفت: اولی پرسیده است، شال قشنگی که داشتی چکارش کردی، دویمی جواب داده است، ... باختم. در حرف زدن معمولی هم اصرار زیاد به ترخیم کلمات و انداختن بعضی از حروف و تبدیل بعضی دیگر داشتند. دیوار را دیفال و اقوام را اقوون و در این اواخر اتومبیل را هُتل‌مبین می‌گفتند. هیچ داشی کلمه «از» را کامل ادا نمی‌کرد و حرف الف را با مشدد کردن حرف اول کلمه بعدی به آن می‌چسباند و به کار می‌برد. یک روز دو نفر مشدی گرم مفاوضه بودند، گویا صحبت از سرعت سیر کسی بود، من به اینجای صحبت رسیدم، اولی با استفهام تعجب‌آمیز می‌پرسید: اکرچ، دویمی گفت: آره/ اولی گفت: با آس، پس هُتل‌مبین سووار باشه» خلاصه این که طرز حرف زدن افراد این جمعیت طوری بود که به مجرد چند کلمه صحبت معلوم می‌شد که یکی از افراد این جمعیت است. چغاله مشدی عبث عبث به مقام داشی نمی‌رسید».
 
آیا این گفت‌وگوی به استعاره و شکسته، زبان است یا لهجه؟ در این زمینه جعفر شهری، آنچه را که تهرانی‌ها به زبان می‌آوردند، عیناً می‌نوشت: هیشکی، هیچچی، وردارو ورمال، پین زار (پنج ریال) و از این نوع گویش‌ها و به زبان آوردن کلمات و مرتضی احمدی نیز، این اصطلاحات و تکیه کلام‌ها را نه مانند شهری، بلکه به گونه‌ای دیگر، اما با قرینه و شباهت نزدیک به یکدیگر ثبت کرده است. احمدی هرچند که از حافظه‌اش استفاده کرده، اما برخی از اصطلاحات و کلمات تهرانی‌ها در کتاب او دیده نمی‌شود، مثل هَوَلگزی یعنی حرف بی‌سروته و پادرهوا، شنگول تماشا، که نوعی بازی عروسکی در خیمه شب‌بازی بود، سنگینک، که حبوبی همانند نخودفرنگی بود و به علت ثقیل بودن، این نام را بر روی آن گذاشته بودند و مردم بی‌بضاعت از آن تناول می‌کردند، تا سدجوع کنند و یا ضرب‌المثل‌های: مس از من، قلع از من، پاچرخ دادن زورت میاد، یا «مشیرو مشار بودن» دیده نمی‌شود. به یاد داشته باشید، علاوه بر جعفر شهری، زنده یاد سیداشرف الدین گیلانی، در اشعار زیبایش، اشاره‌ای به سنگینک دارد و یک بار که به مرتضی احمدی، راجع به سنگینک گفتم، گفت: اصلاً نمی‌دانم چیست؟
 
به هر رو، من شش کتاب مرتضی احمدی را به سه دسته تقسیم می‌کنم: اول: من و زندگی، که شرح مختصری از زندگی اوست و اگر نگویم نگاه و نگرش خاصی – به خصوص در مورد قتل احمد دهقان – بر نوشته‌های او حاکم است، به جرأت می‌توانم بگویم، جو زمان و مکان حاکم در هنگام رخ دادن این حادثه، بر مرتضی احمدی حاکم بوده است و تحسین عبدالحسین نوشین و به کاربردن کلمه استاد برای بنیانگذار تئاتر نوین در ایران، نشانه علاقه مرتضی به اوست، هرچند از تمایلات نوشتن در آن زمان بی‌اطلاع نیستیم.
 
دوم: کهنه‌های همیشه نو، فرهنگ بروبچه‌ها ترون و پیش پرده‌خوانی و سوم: پرسه و مردی که هیچ بود. در میان این آثار، من پیش پرده‌خوانی را در نوع خودش بی‌همتا و بی‌مثال می‌دانم و در بسیاری از این اشعار عامیانه و دل‌نشین، مسائل روزمره از بره‌بلال گرفته تا دامن بلند، به صورت ضربی اجرا شده و طنز سیاسی، دامن غلام انگلیس را همان‌گونه گرفته که «غلام یحیی دانشیان» مشیرو مشارخائنِ پیشه‌وری را رسوای عام و خاص کرده و یک روز که حکایت بازخوانی «غلام یحیی» را توسط اصغر تحویلی، که یکی از پیش پرده‌خوانان همدوره مرتضی احمدی در لاله‌زار بود را برایش نقل کردم، به من گفت: بزرگ‌ترین اشتباه زندگی من، دخالت در سیاست بود!
 
مرتضی، عاشق پرسپولیس بود، تیمی که اکرامی، برومند، شکیب، فاخری و بسیاری دیگر پس از شهریور 1320 به نام شاهین بنا گذارده بودند. آنان از آنجا که علاوه بر ناسازگاری با حکومت پهلوی دوم انتقادی جدی برحکومت پهلوی اول نیز داشتند و به زبان می‌آوردند و به همین دلیل، بعد از کودتای 28 مرداد، گسترشی وسیع در سراسر کشور، به خصوص در اصفهان و خوزستان داشتند و آن وقت که در سال 47 این تیم با بهانه جویی‌های مختلف منحل شد، این محبوبیت به تیم اینبار قرمزپوش علی عبده رسید و او که هیچ قرینه‌ای با اکرامی و برومند نداشت و خود به گونه‌ای از طرفداران و بعضا عوامل کودتا بود، همچون همپالگی‌اش پرویز خسروانی در تاج، اما مرتضی احمدی از عالم سیاست، ولو کمرنگ علاقمند به آن درگذشته جدا شده بود و به هنر و عالم آن فکر می‌کرد، همانند اکرامی و برومند که در سال 54 به پهلوی دوم نامه نوشتند و درخواست احیای باشگاه شاهین را مطرح نمودند و پهلوی دوم سه شرط گذاشت: اول: نام باشگاه شاهین، نه، حتماً شهباز باشد، دوم، از دو تیم تاج و پرسپولیس حداقل سه بازیکن به تیم شهباز بیایند و سوم: باشگاه شهباز مبلغ دو میلیون تومان اهدایی پهلوی را بپذیرد و اکرامی و برومند پذیرفتند و حجازی و غلامحسین مظلومی، عادلخانی از تاج و کلانی و سلیمانی و بهزادی از پرسپولیس به شهباز آمدند اما این شهباز برومند و اکرامی، شاهین نشد و روزگار تغییر یافته، پرسپولیس را همچنان محبوب نگاه داشت و مرتضی احمدی هم که به سفیدپوشان شاهین دل بسته بود، این بار به دور از هرگونه تمایل، همرنگ شدن با جماعت روزگار افتتاح شاهین، دل در گرو سرخپوشان پرسپولیس نهاد و تا آخرین لحظه به این تیم به‌رغم افت شدیدش طی سال‌های گذشته، عشق می‌ورزید. چه پرسپولیس علی عبده برادر جلال عبده حقوقدان معروف، چه پرسپولیس علی پروین و بعد از او.
 
مرتضی احمدی، آدمی بود که همواره بر اصولش باقی ماند. از رادیو به خاطر بی‌احترامی به او در روزهای اول انقلاب دلخور بود و تا آخرین لحظه عمرش قهر بود و پا در هیچ کدام از شبکه‌های رادیویی نگذاشت، اما در آرایشگاه زیبا به همان زیبایی حضور یافت که باشکرِ کلامش، در شکرستان و سیما، در شبکه‌های مختلف و گوناگونش.
 
او با آن که نگاهی تحسین آمیز نسبت به اوایل قرن حاضر و دگرگونی‌های اجتماعی داشت، از کشف حجاب به بدی یاد می‌کند، هرچند که پهلوی اول را به خاطر زدودن آثار حکومت یکصد و پنجاه ساله حکومت قاجار می‌ستود. او یک بار به من گفت: در مدرسه منوچهری، درس می‌خواندم و تقریبا هرروز پهلوی اول، از کاخ مرمر، در سرازیری خیابان پهلوی، برای سرکشی به پیشرفت راه‌آهن، به مدرسه ما سر می‌زد و آقا مصفا و آقا شعاع را به خاطر تعلیمات ورزشی‌شان تشویق می‌کرد.
 
یکبار که در روز جمعه‌ای به ارتفاعات تهران رفته بودیم، در بازگشت از روبه‌روی در کاخ سعدآباد می‌گذشتیم. بر درگاه ورودی پهلوی اول به همراه هیات دولتش به ناگاه متوجه ما شدند. پهلوی اول به سمت ما آمد و به آقا مصفا و آقا شعاع گفت: پدرسوخته، فهمیدی من امروز اینجام، بچه‌ها رو از این طرف آوردی که بگی بچه‌ها رو می‌برم ورزش؟ آقا شعاع گفت: به سر اعلیحضرت خیر، از بچه‌ها بپرسید، کار هر هفته ماست. پهلوی نگاهی به قانع شدن به او انداخت و گفت: مواظب باش، بچه‌ها در کوه نیاز به مراقبت دارند و روبه‌من کرد و گفت: منو می‌شناسی؟ گفتم: بله، شما شاه هستید. گفت: از من میترسی؟ گفتم نه، چرا باید بترسم، شاه گفت: آقا شعاع، من بچه‌هایی می‌خواهم که از من نترسند و خوب درس بخوانند، مواظب آنان باش و با کلمه اطاعت می‌شود آقا شعاع، از سعدآباد دور شدیم.
 
مرتضی احمدی، تعلق به نسلی داشت که آثار حکومت ایران بر باوده یکصد و پنجاه ساله قاجار را در اوایل قرن حاضر شنیده و دیده بودند و رفرم پهلوی اول در برخی از زمینه‌ها، برایش خوشایند بود، مثل بسیاری از هم نسلانش که به دیکتاتوری مصلح اعتقاد داشتند!
 
من با مرتضی احمدی، بده‌بستان چندی داشتم، از برنامه به یاد ماندنی «سلام تهران» در عید فطر سال 1389 به همراه محمد منتشری تا قدم زدن یک روزه در محله سراب وزیر و مرور خاطرات و تعظیم و تکریم و احترام مردم به او و برخورد زیبای خانمی سالخورده در سر کوچه سعادت و سقاخانه عزیز محمد، بود. او مرتضی را به گرمی پذیرا شد و گفت: آخرِ معرفت، مثل برادرم تو را دوست دارم و مرتضی را تکریمی به‌سزا کرد و دستش را بوسید این هیچ نبود و نیست، الاّ آن که مرتضی، هنرمندی مردمی بود.
 
مرتضی در حد فرهنگ ترونی‌ها، از «کفتر پرونی» نمی‌گوید، چرا که به‌رغم از دست دادن همسر وفادارش در جوانی، تا پایان عمر به اووفادار باقی می‌ماند و آن خانم نیز برادروار مرتضی را در سن 86 سالگی این‌گونه ستوده بود و می‌دانست، دل مرتضی با همسرش، همیشه همراه است و این هنر مرتضی بود که او به هموطنانش برادروار پیوند زده بود.
 
در کتاب مرتضی، از ضرب‌المثل: نون نکش و آب لوله‌کش، اثری نیست، چرا که مرتضی از حافظه‌اش استفاده کرده و حَرَجی بر او نیست، به همین دلیل برخی ضرب‌المثل اصیل تهرانی‌ها را ضبط و ثبت نکرده است.
 
امروز گویا یکی از شاگردان استاد منوچهر ستوده از زبان مردم تهران گفته و متاسفانه با آن که نام استاد ستوده بر روی این کتاب است، کتاب از آن دیگری است و مشابهتی خاص با کار احمدی و شهری دارد و کار چندان تازه‌ای نیست.
 
آیا گفته مرتضی مبنی بر داشتن «زبان» در تهران درست است و مؤیدی دیگر دارد یا خیر و یا مثل استاد حسین کریمان که نوشته است: «زبان مردم تهران و به خصوص ونک، به زبان مردم شرق مازندران شباهت خاصی داشت، آیا نشانه دانستن زبان خاصی در تهران بوده است؟ به هر رو اگر تهرانی‌ها زبان نداشتند و دارای لهجه، آن هم از نوع شکسته‌گویی‌اش هستند، «بیات تهران» را از استاد اسماعیل مهرتاش با هنرمندانی چون جواد بدیع‌زاده، حکمت‌شعار، عبدالعلی همایون، حسین خواجه امیری (ایرج)، محمد منتشری به عنوان موسیقی به یادگار دارد و «خراباتی خوانی» حسن شهرستانی به عنوان نمونه در نمایشنامه (نمایشنامه آ سید کاظم، محمود استاد محمد [این نمایشنامه توسط انتشارات ققنوس، عیناً از متن اصلی نمایشنامه پیاده و چاپ شده و مرحوم استاد، محمود استاد محمد به چاپ آن نظارت داشته‌اند]) از جمله خانواده بیات تهران است که یک بار مرتضی از من خواست تا حسن را برای او پیدا کنم، تا برایش به‌رغم تسلط خودش بر این نوع غزلخوانی، با صدای آهنگین و زنگ‌دار و غمگین حسن شهرستانی بشنود و ضبط کند، که متاسفانه حسن شهرستانی در تهران نبود و این ملاقات صورت نگرفت.
 
اگر دیروز سعدی افشار را به عنوان آخرین نفر از نسل طلایی سیاه بازها و تخته‌حوضی‌ها از دست دادیم، امروز مرتضی عزیز در میان ما نیست. هنرمندی که همواره در برابر مردم دست برسینه داشت و هرگاه که در راهروی ساختمان قدیمی پخش در صدا و سیما و در برابر اتاق رادیو فرهنگ قدم می‌زنم، عکسی را که بارها مشاهده کرده‌ام را، دوباره به سراغش می‌روم و هربار تواضع مرتضی برایم معنا و مفهومی دیگر داشته و دارد. او دست بر سینه در برابر حضار خم شده و عملاً و علناً خاکساری خود را نسبت به مردم حق‌شناس در برابر فرش را، به اثبات رسانده است.
 
مرتضی احمدی، یگانه‌ای در عالم هنر ایران بود. از دوبله گرفته تا صحنه تئاتر، از ترانه‌های ضربی گرفته تا روباه مکار پینوکیو و خدا کند تمامی ضربی‌خوانی‌های مرتضی را بتوانیم منتشر کنیم تا نسل های آینده بدانند چگونه هنرمندانشان، به عشق آن‌ها چه‌کارها که نمی‌کردند. مثل ترانه: ای لامروت، بیا نکن تو اذیت، که آب از سر گذشته...
 
مرتضی از میان ما رفت، اما ما و مردم ما، هرگز او را فراموش نمی‌کنیم و فراز و فرود زندگی نود ساله مرتضی، به‌رغم برخی نوسان‌ها، گواه آن است که: هنرمندی صادق، مردمی، دوست‌داشتنی، بی‌ریا و تکلف، راستگو و صادق، از میان ما رفت و هرگز عزت نفسش را از دست نداد، تا آن حد که برای دریافت 92 هزار تومان طرح تکریم، وقتی به بانک رفت و تصور کردند اشتباه شده و 920 هزار تومان است، با خنده گفت: نه اشتباه نشده، بانیان تکریم، برای اهالی هنر، این مقدار را مقرر کرده‌اند و من هم توقعی ندارم. خدایش بیامرزد.
ثبت نظر درباره این خبر
عضویت در خبرنامه