گروه انتشاراتی ققنوس | یک عمر زند‌گی برای دیگران مروری بر کتابِ «کلمات»: کارگزاران
 

یک عمر زند‌گی برای دیگران مروری بر کتابِ «کلمات»: کارگزاران

روزنامه کارگزاران

کتاب جهان -: «همچنان می‌نویسم. چه کار جز این می‌توانم کرد؟ هیچ روزی نباید بدون نوشتن بگذرد.» (صفحه 215 کتاب.) نگاهِ فیلسوفی به گذشته
59 سال از عمرِ متفکر و فیلسوفِ سرشناسِ قرن بیستم گذشته بود که ایده نوشتنِ زند‌گی‌نامه فکر سارتر را پر کرد،‌ این چنین بود که «کلمات» زاده شد. پروژه‌‌ای بزرگ (حدود سه هزار صفحه) که اکنون، بخش اول آن، در موردِ 10 سالِ اولِ زندگیِ ساتر، به زبان فارسی منتشر شده است.
سارتر راحت نمی‌نویسد. زبان سنگینی دارد و عاشق این است که موضوعات را آن‌طوری که خودش دوست دارد شکل بدهد و تصویری می‌سازد که جلوه‌گر تفکر او، بر مبنایِ تجربه‌اش باشد، نه دقیقا همان چیزی که واقعا رخ داده است. موقع خوانشِ کلمات این مسئله گیج‌ات می‌کند که آیا واقعا یک پسر بچه 9، 10 ساله می‌توانسته این گونه در مورد نوشتن و کار ادبی باندیشد یا سارتر دوست دارد فکر کند که چنین خیال‌هایی را داشته و این دوست داشتن را دارد به ما تحمیل می‌کند؟ سارتر آدم عجیبی است، هیچ وقت نباید این موضوع را فراموش کرد.
یتیمِ کتاب‌ها و پدر‌بزرگ ِ مغرور
پدر سارتر مرد، او خاطره‌‌ای از پدر ندارد جز چند عکس که از او دیده. اما کتاب‌اش را با اجداد شروع می‌کند‌ که کی چه جوری با کی آشنا شد و بچه‌های‌شان و زندگی آن‌ها و بچه‌های‌شان،‌ که یکی پدر سارتر است. ازدواج او و مرگ بر اثرِ بیماری و بعد تازه آقایِ‌ سارتر متولد می‌شوند: بخشِ نخستینِ‌ کتاب،‌ «خواندن» تا حدود 7 ، 8 سالگی است، تا وقتی که جنون‌آمیز می‌خواند. بخشِ‌ دوم، «نوشتن» ماجرای اولین داستان‌هایی است که به تقلید از حکایت‌های ماجراجویی می‌نویسد.
راوی تحت‌تاثیرِ آدم‌های اطراف‌اش است. مادری که مبهوت از دست دادنِ‌ شوهر در جوانی، که هنوز در بهت مانده و از پشتِ‌ دیوار‌های شیشه‌ای بزرگ شدنِ پسر‌ش را نگاه می‌کند. مادربزرگی سنت‌گرا،‌ متعصب و مغرور که زند‌گی‌اش خواندن دو کتاب مجلل در هر هفته است که از کتابخانه قرض می‌گیرد و در نهایت پدربزرگ، غول اسرار‌آمیزی که سارتر را مبهوت خود نگه می‌دارد. مردی زبان‌شناس و سرشناس در آموزش. کتاب‌اش در مورد زبان و آموزش آن، هر سال تجدید چاپ می‌شود و هر سال پدربزرگ از عواید آن ثروتمند‌تر.
پدربزرگ عجیب غریب است. زیاد شبیه آدم‌های دیگر نیست. تا وقتی سارتر کودکی بی‌خیال است، آدم مهربان داستان می‌ماند. وقتی سارتر تحت تعلیم‌های او خواندن می‌آموزد و کتاب‌هایی که او معرفی می‌کند، بابانوئل مهربان هست. اما از وقتی که تحت تاثیرِ مادرش،‌ عمه‌ و دوستان مادر،‌ کتابچه‌های حکایتی پر از ماجرا و قصه می‌خواند،‌ منفور پدربزرگ می‌شود:‌ اما هنوز تاثیرگذار. تا آن‌جا که نیم قرن بعد از مرگِ او، سارتر به کار نوشتن می‌پردازد، آن‌گونه که دوست داشت، به یاد پدربزرگ، پدربزرگی که اگر زنده می‌ماند، یک لحظه را برای تکفیر روش سارتر، مکث نمی‌کرد:‌ سارتر تمام عمر در آرزوی جلب محبتِ مردی است که کار او را نمی‌پسندد.
کار کردن روی کتابِ «کلمات» هم برخلاف ِ نظرِ‌ شخصی سارتر است. کودکی‌اش را دوست نداشت و همین‌طور کار‌هایی که در کودکی انجام داده بود، ولی با این حال، در نوشتن کتاب تردید نمی‌کند. گویی برای سارتر خودش مهم نیست،‌ چیزی که برایش مهم باقی مانده،‌ دیگران هستند. سارتر همیشه همان کودک یتیمی باقی می‌ماند که به خاطرِ جلبِ محبتِ دیگران، دست به هر کاری می‌زند، تا همیشه جلویِ چشم‌ها باشد، که به جز خودش کسی نباشد. همیشه برای دیگران و خیلی وقت‌ها بر خلافِ عقیده قلبی،‌ برای خود و به نفعِ دیگران: شاید تمام زندگی سارتر فقط همین بود.
ماجراجوی کلمات
«نوشتن» بخش دوم زند‌گینامه سارتر، جرقه‌های اولیه استعدادِ‌ اوست. از 7، 8 سالگی، خواندن را جدی می‌گیرد و در حدود 9سالگی، اولین داستان‌هایش را می‌نویسد. همه کلیشه، تحت‌تاثیر جزوه‌های داستانی که مادر و دوستانش برایش می‌خریدند،‌ شروع به قصه‌سازی می‌کند و از همان لحظه نوشتن، رویای بزرگ و مشهورشدن، رویای ژان‌پل سارتری را می‌بینید که بدون او فرانسه در خلأیی عجیب فرو می‌رود: سارتر رویایِ آینده را می‌بیند. رویایِ آینده‌‌ای که روزی تحقق پیدا خواهد کرد:‌ سارتر پایه‌ را در کودکی کاشته تا در آینده بزرگ بودن را درو کند.
صفحاتِ پایانیِ کتاب، رویا‌های عجیبِ سارتر است. اگر پیروز شود چه خواهد شد؟‌ اگر شکست بخورد چه؟ نگرانی‌هایش، داستان‌سازی‌ها، رویا‌پردازی‌ها، همگی در این صفحات جمع شده‌اند و خواننده را مبهوت خود باقی می‌گذارند؛ سارتر موجود غریبی است، و این غرابت را در رویا‌هایش (برای نیم قرن آن‌ها را در خود حفظ کرده بود؟) به روشنی نشان می‌دهد. وحشت‌زده است که اگر کلمات را از دست بدهد چه خواهد شد: سارتر از همان کودکی خود را با کلمات همراه کرده،‌ جادوی کلمات او را گرفته؛‌ کلمات؛ کلماتِ آهنین که او را به جاودانگی می‌رسانند.
بعد از عبورِ سال‌ها
سارتر هنوز زنده بود که از دیدگان عموم کنار رفت. اما هنوز طعم مرگ را نچشیده بود،‌ که همان‌طور که برتراند راسل پیش‌بینی کرده بود،‌ دوباره مقابل چشم‌ها بازگشت: دوباره جوان‌ها سارتر می‌خواندند. تا امروز، سارتر، با نوسان،‌ بوده و نبوده؛ بعد از عبور از پایانِ‌ هزاره دوم، سارتر باری دیگر به میان ما آمد: موجی از کتاب‌ها در مورد سارتر و کتاب‌های سارتر دوباره بازار کتاب جهان را پر کرد. ایران هم بی‌نصیب نماند. «کلمات» به عنوان مثال. فقط کاش یادمان بیاید هنوز مهم‌ترین آثار ژان‌پل سارتر،‌ به‌طور کامل و با ترجمه‌‌ای روان، در دستر‌س فارسی زبان‌ها نیست.
تابلو
مادربزرگم برای کفری کردنش می‌گفت: «قد و بالایش به سارتر‌ها رفته.» پدربزرگم خود را به نشنیدن می‌زد، جلوی من قرار می‌گرفت و قدم را با چشم تخمین می‌زد و بالاخره بی‌آن‌‌که اعتقادی به سخنش داشته باشد،‌ می‌گفت: «دارد قد می‌کشد!» نه در نگرانی‌هایش سهیم بودم و نه در امید‌هایش:‌علف هرز هم قد می‌کشد، یعنی می‌شود بلند شد بدون آن‌که مفید بود. مسئله‌ام در آن زمان خوب برای همیشه بود. همه چیز وقتی زند‌گی‌ام سرعت گرفت تغییر کرد. دیگر خوب کار کردن کفایت نمی‌کرد. لازم بود که هر ساعت از ساعت دیگر بهتر کار کنم. فقط یک قانون داشتم:‌ صعود. (صفحه 200 کتاب.‌)‌
 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه