گروه انتشاراتی ققنوس | گفت‌وگوی روزنامه سرمایه با منیرالدین بیروتی
 

گفت‌وگوی روزنامه سرمایه با منیرالدین بیروتی

روزنامه سرمایه

«تک‌خشت» نخستین مجموعهء داستان «منیرالدین بیروتی» است که در سال 82 جایزهء بهترین مجموعهء داستان بنیاد گلشیری را از آن خود کرد. بیروتی که اولین داستانش را سال 76 در مجلهء آدینه به چاپ رسانده با رمان «صفحه‌ای چهاردرد» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب حضور دارد. ناشر هر دو اثر ققنوس است و قرار است همین ناشر به زودی مجموعهء داستان «دارند در می‌زنند» و «سلام مترسک» را از این نویسنده منتشر کند.
 
 
سؤالم را می‌خواهم با بخشی از کتاب خودتان شروع کنم: 
«شده‌ام مثل بریده‌های توی راه مانده و به خیالم این همه راه را بیهوده آمده‌ام. حالا  بیهوده گشته‌ام و عجب عبث‌کاری بوده این گشت و واگشت‌های من پی این همه تندیس و آن همه هیچ، که انگار (پاری‌وقت‌ها به خودم می‌گویم) که ساعت پس افتادنمان در این پس‌افتاده‌جا نه یک تندیس و نه یک همزاد که تک‌تک این عشیرهء تندیس‌تراش داده‌اند برای ما و تندیسی شده‌اند درون ما و همه انگار طلسمی بی‌باطل السحر و من سادهء پرت از آن جهنم یخ و برف همه را کشیده‌ام به کول و گرده‌هایم توی این برهوت، بر برهوت...»
به نظرم این وصف حال همهء ماست، چه شد که قصد خارداجیان و تندیس‌ها را پیش کشیدید؟
همیشه فکر کرده‌ام ما همواره به دنبال الگوهایی هستیم که خانواده و جامعه به ما داده‌اند. زمانی می‌رسد که به همهء این‌ها شک می‌کنیم. خیلی‌ها این شک را نادیده می‌گیرند و زندگی‌شان را ادامه می‌دهند و خیلی‌ها هم در این شک باقی می‌مانند. آدم‌ها به نظرم همواره در زندگی در حال مبارزه با الگوهایی هستند که در ذهن خود ساخته‌اند. مرگ هم معنای دیگری پیدا می‌کند چون برای مبارزاتمان سقفی تعیین می‌کند که مجبوریم هرچه زودتر تکلیف‌مان را با این الگوها مشخص کنیم. من همواره درگیر این موضوع بوده‌ام و فکر کرده‌ام برای پیدا کردن خودم، باید ابتدا این مساله را حل کنم.
 
 
جایی گفته‌اید نام «چهاردرد» را از اصطلاحی که مادربزرگ‌ها به کار می‌برده‌اند گرفته‌اید. لطفائ در این مورد توضیح بیشتری بدهید!
«چهاردرد» عنوان آخرین درد زایمان است و تصورم این است که شخصیت‌های این رمان به همان مرحله‌ای که گفتم رسیده‌اند; ولی زایمان نکرده‌اند و مجبورند با این درد سر کنند. همهء این‌ها دردی می‌کشند که بی‌نتیجه است و بعد از آن تولدی نیست.
هیچ‌کدام از این شخصیت‌ها مساله را حل نکردند. در نهایت فقط نتوانسته‌اند فرار کنند.
دقیقائ همین‌طور است. البته در رمان بعدی خود سعی کرده‌ام آدم‌ها تکلیف‌شان را با این درد روشن کنند.
 
 
ادامه همین رمان را می‌نویسید؟
نه، در واقع یک جورهایی ادامهء ذهنی خود من است. البته شاید روزی ادامهء «چهاردرد» را هم بنویسم. چون حدود 200 صفحه از آن را حذف کرد‌ه‌ام.
 
 
در بازنویسی‌ها حذف شد؟
بله. رمان «چهاردرد» حدود 880 صفحه بود که خیلی از آن کم شد. در ارشاد هم خیلی موارد را مجبور شدم حذف کنم که البته خودم هم تصور می‌کردم بسیاری از موارد این رمان را نمی‌توانم چاپ کنم.
 
 
چند بار ارشاد رفت؟
در دو سه مرحله مواردی را حذف کردم. بار اول 82 مورد را مجبور شدم حذف کنم یا تغییر دهم. بار دوم 22 مورد حذف و تغییر داشت و بار سوم فقط موارد حذفی داشت و حتی اجازهء تغییر هم نداشتم.
 
 
فکر نمی‌کنید اگر وصف حال مردان داستان هم از زبان کسی گفته می‌شد به سمت داستان ایده‌آل‌تری می‌رفتید؟
فصل آخر رمان را برای همین گذاشته‌ام. فصلی که عنوانش «م» است و تنها واژهء آن «می‌نویسم.» در واقع این فصل شروعی است برای دوباره خواندن و باز گفتن داستان از زبان یکی از شخصیت‌ها. این بی‌توجهی به مردهای داستان هم عمدی بود.
 
 
چطور به این فرم کار رسیدید؟ این‌جور روایت داستان از زبان آدم‌های مختلف که گاه ضد و نقیض هم می‌گویند.
اولین بار این داستان به صورت یک داستان کوتاه 15 صفحه‌ای بود. ولی بعد احساس کردم خیلی ناقص است. در بازنویسی بعدی فقط از زبان یکی از شخصیت‌ها داستان گفته می‌شد و در بازنویسی‌های بعدی به این شکل درآمد. البته در رسیدن به این فرم، از داستان «فرج بعد از شدت» مثنوی مولوی به شدت تاثیر پذیرفته‌ام.
 
 
توجه شما به عنصر زبان هم قابل تامل است. آیا شما از آن دست‌نویسنده‌هایی هستید که زبان را برتر از دیگر عناصر می‌دانید و آیا حاضرید دیگر مؤلفه‌ها را فدای آن کنید؟
هر نویسنده‌ای زبان مخصوص خودش را دارد. من معتقدم در داستان‌نویسی بدون داشتن زبان روایت مناسب در واقع چیزی وجود ندارد چون داستان با سینما و نمایش‌نامه متفاوت است. ادبیت متن و قدرت بیان در رمان، فکر می‌کنم مهم‌ترین عنصر است. ضمن این که ما در داستان فقط نثر را داریم. نویسنده فقط با کلمات سر و کار دارد و هر اتفاقی هم که بیفتد در همین کلمات است. علاوه بر این ادبیات کهن‌نیز بر من تاثیر ویژه‌ای داشته است.
 
 
این روزها گرایش به خواندن داستان کوتاه نسبت به رمان حتی در بین خوانندگان حرفه‌ای بسیار بیشتر است وقتی «چهاردرد» را می‌نوشتید نگران کم شدن خوانندگانتان نبودید؟
خیلی‌ها این موضوع را به من گفته‌اند. حتی یکی از دوستانم پیشنهاد کرد که آن را به یک رمان 200 صفحه‌ای تبدیل کنم. اما می‌دانستم که اگر همه را ننویسم عذاب خواهم کشید. هر چند نوشتن آن نیز با درد همراه بود.
 
 
چند سال طول کشید؟
هفت سال. هر شب از ساعت 10 شروع می‌کردم و حداقل شش، هفت ساعت می‌نوشتم.
تاکید شما روی برخی واژه‌ها و اصطلاحات هم جالب بود. در آثار همهء نویسندگان این کار دیده نمی‌شود. اصطلاحاتی مثل هنه زدن و...
شاید چون خودم این عادت را دارم! اما شاید خواستم یک جور لحن درست کنم.
 
 
مضمون داستان، خشونت ناشی از عشق است. در کارهایتان انگار به مسایل اجتماعی توجه ویژه‌ای دارید.
شاید به دلیل زندگی در چنین فضایی بوده است.
 
 
داستان در کدام شهرستان رخ می‌دهد؟
نپرسید! نمی‌توانم بگویم.
 
 
نظرتان در مورد زن محوری در داستان‌ها و کمرنگ شدن حضور مردها چیست؟
زن‌هایی که من از بچگی دیده‌ام همواره قربانی بوده‌اند. پرداختن به وضعیت زن‌ها در «چهاردرد» هم در واقع بیان همین دغدغهء ذهنی بود.
 
 
زیاد مطالعه می‌کنید؟
بله.
 
 
چه کتاب‌هایی را دوباره می‌خوانید؟
آثار کلاسیک را مدام می‌خوانم. بوستان سعدی را پنج بار تا به حال خوانده‌ام و باز هم می‌خوانم. تاریخ بیهقی را هر شب می‌خوانم. اسرارالتوحید را تا به حال سه بار خوانده‌ام.
 
 
ترس از ممیزی چقدر در حذف بخش‌هایی از داستان تاثیر داشت؟
 گاه آن‌قدر باید با نثر و تکنیک داستان کلنجار بروی تا بتوانی بدون حذف، حرفت را بزنی. این هم ناشی از ذهنیت تاریخی ماست.شاید به همین دلیل زندگی‌نامه‌نویسی در کشور ما خیلی کم است.
 
 
از کارهای در دست نوشتن یا در حال چاپتان بگویید؟
مجموعهء داستانی دارم تحت عنوان «دارند در می‌زنند» که گمان می‌کنم حداکثر  تا یک سال دیگر چاپ شود. رمان «سلام مترسک» هم آمادهء چاپ است که نمی‌دانم کدام‌شان زودتر آماده شوند. رمان دیگری هم دارم که چون نیاز به حذف و سانسور بسیار دارد، فعلائ تصمیم ندارم آن را چاپ کنم.
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه