گروه انتشاراتی ققنوس | گپ و گفتی با «فریده خرمی» درباره کتاب آخرش، درختم دلشوره دارد: نواک
 

گپ و گفتی با «فریده خرمی» درباره کتاب آخرش، درختم دلشوره دارد: نواک

نشریه ادبی نواک 

متن «درختم دلشوره دارد» دومین کتابی است از «فریده خرمی» که امسال توسط نشر هیلا به چاپ رسیده است. کتاب اول مجموعه داستانی بود به نام «دختر خاله‌ی ونگوگ – نشر ققنوس» که در زمستان هشتاد و پنج چاپ شده بود. 
 
«درختم دلشوره دارد» روایت زندگی زنی است که انگار به عمد یا ناخودآگاه خودش را در برابر خودش به نقد میگذارد و توجهش را از جهان پیرامونش به خودش معطوف می‌کند. زنی که هرچند درگیر روزمره‌گی‌های زندگیش هست اما گذشته‌اش همچون کابوسی دیوانه‌وار دنبالش می‌کند و او بی‌دفاع و ترس خورده در مقابل این هجوم تنها به نظاره می‌نشیند. ا و در این هراس‌های تند وعذاب آور پوسته‌ی خودش را می‌شکند و سعی می‌کند از آن بیرون بیاید، تلاشی که از نظر من نافرجام می‌ماند و ناامیدی مانند ابری سیاه و ابدی بر زندگی زن سایه می‌اندازد و انگار تا آخرین واژگان داستان هم خیال رها شدن از او و زندگیش را ندارد. 
 
درباره‌ی این داستان و همچنین روزگاری که بین دو کتاب اول و دوم فریده خرمی گذشته با او به گفتگو نشسته‌ام. 
 
این گفتگو به صورت مکتوب انجام شده است. 
 
پونه ابدالی 
 
نواک: خانم خرمی اگر ممکن است کمی از خودت برایمان بگویید. از کی و چطور داستان نویسی را شروع کردید؟ 
 
فریده خرمی: قبل از داستان نویسی( بین سال های ۸۰ تا ۸۳) برای روزنامه ها نقد و گزارش می نوشتم. یکی از این گزارش ها را که برای روزنامه همشهری فرستادم آقایی که مسئول قسمت محیط زیست بود و خودش هم ذوق ادبی داشت به من گفت که به نظرم می آید می توانی نویسنده شوی . به خاطر قصه ی کوتاهی که در ابتدای گزارش گنجانده بودم. من حرفش را جدی گرفتم و اولین جایی هم که رفتم کارگاه داستان آقای محمد علی بود. بعد از دو سال که در این کارگاه کار کردم اولین مجموعه داستانم را چاپ کردم و بقیه ماجراها . 
 
نواک: کتاب اول شما مجموعه داستانی بود که در سال هشتاد و پنج به چاپ رسید و کتاب دومتان امسال سال نود. می‌دانم این میان ترجمه کتاب هم انجام داده‌ایید. می‌شود کمی از فعالیت‌های این سالهایتان برایمان بگویید و اینکه چرا اینهمه وفقه افتاد بین کتاب اول و دوم؟ از ترجمه‌هایتان هم برایمان بگویید. از کی ترجمه را شروع کردید و در چه زمینه‌ایی فعالیت میکنید. 
 
فریده خرمی: بعد از چاپ دخترخاله ی ونگوک رمانی نوشتم به نام روژی یار که بر اساس اسطوره ای ایرانی نوشته شده بود . این کتاب را هم قرار بود ققنوس چاپ کند اما سال هاست ( از ۸۷) که منتظر اجازه ی چاپ از ارشاد است. در واقع امیدی به چاپش ندارم چون همه ی راه ها را برای کسب اجازه ی چاپ رفته ام که به بن بست خورده. داستانی را با کانون پرورش فکری برای کودکان چاپ کردم به نام مترسک و خانم بهار. رمانی هم از یک نویسنده ی موفق هلندی برای نوجوانان ترجمه کردم که ناشرها حاضر نشدند حتی برای گرفتن اجازه ی چاپ به ارشاد بفرستند چون معتقدند که این اجازه صادر نخواهد شد. اما موفق شدم چند کار برای کودکان و نوجوانان ترجمه کنم که نشر آفرینگان آنها را چاپ کرد. ۱ لیزی دهن زیپی ۲ گربه ی مومیایی شده ۳ قصه های شاهزاده خانم که این آخری را بچه ها بیشتر دوست داشتند. 
 
نواک: نطفه‌ی «درختم دلشوره دارد» چطور جان گرفت ؟ چه مدت برایش وقت گذاشتید؟ اینطور ذهنی نوشتن و گفتن از دلواپسی‌های راوی داستان باید طولانی و گاهی دردناک بوده باشد برایتان. آیا میانه نوشتن وقفه‌ایی هم در کارتان افتاد؟ 
 
فریده خرمی: درختم دلشوره دارد یکی از اولین داستان های کوتاهی بودکه نوشتم. اما آنقدر مرا می ترساند که کاملا گذاشته بودمش کنار و حتی توی مجموعه هم نیامد. در واقع چیزی حدود ۵ سال گوشه ی ذهنم بود تا بالاخره تصمیم گرفتم خودم را از شرش خلاص کنم. و کردم. همان طور که گفتی گاهی نوشتنش دردناک بود. مرا به گریه می انداخت. اما کاری بود که باید می کردم. نوشتنش حدود شش ماه وقت گرفت. 
 
نواک: «درختم دلشوره دارد» روایت زندگی زنی است که انگار میان گذشته و حال در رفت و برگشت است. او را در ابتدای داستان در اتاقی ایزوله می‌بینیم و انگار این اتاق ایزوله طوری طعنه می‌زند به زندگی زن که خودش هم انگار ایزوله شده از تمامی جهان پیرامونش. خودت چطور فکر می‌کنی؟ 
 
فریده خرمی:همین طور است که می گویی. اتاق ایزوله استعاره ای است از زندگی این زن . که چه در تنهایی و چه در حضوردیگران حس دوری و بیگانگی و انزوا همراه اوست. 
 
نواک: گاهی به نظرم شیوای داستان (راوی) قربانی شرایط خانوادگیی شده که در آن بزرگ شده است. آن فلاش بک‌هایی که به دوران کودکیش می‌زند و نوع تربیتی که شده او را اینطور جلوه می‌دهد اما انگار خود شیوا نمی‌خواهد قبول کند که اینطور بوده، او دائم خودش را سرزنش می‌کند که چرا طور دیگری نبوده و حتی یک لحظه هم دست از سرزنش کردن خودش و ظالم بودن خودش برنمی‌دارد. چرا شیوا اینقدر منتقد به خودش است. چرا خودش را لحظه ای رها نمی‌کند و نفس تازه نمی‌کند؟ چرا تقصیر همه چیز را به گردن خودش می‌اندازد و خودش را در گرداب سرزنش های خودش اسیر کرده؟ 
 
فریده خرمی: هم شیوا و هم به نوعی بقیه ی کاراکترها قربانی نوعی جبر روانی هستند که بر بر سر اعضای این خانواده سایه دارد. اول جبر روانی و بعد جبر خانوادگی که شما به آن اشاره می کنید. این که شیوا چرا مدام خودش را سرزنش می کند بر می گردد به همین زمینه های روانی و خانوادگی. 
 
نواک: مردها‌ی زندگی شیوا – سعید،افشین، بهزاد،پدرش- مانند یک سایه، یک شبح، حتی کمرنگتر از شبح تصویر شده اند. چرا اینقدر مردهای داستانت کمرنگ هستند. به نظرم به لحاظ اهمیت حداقل باید افشین بیشتر تصویر می‌شد. با این تصاویر شبح وار اینطور به ذهن من می‌رسید که انگار شیوا می‌خواهد به نوعی مظلوم نمایی کند. یا می‌توانیم اینطور تصور کنیم که شیوا چیزی یا کسی را بغیر از خودش و توهمات و تصورات خودش نمی بیند. 
 
فریده خرمی: درست می گویی . شیوا آن چنان غرق در دنیای درونی خودش است که کمتر آدمهای اطرافش را می بیند . ضربه ی خودکشی دختر ( خواهرش ) آن چنان برای او سنگین است که نمی تواند این حصار را بشکند و از زندان خود ساخته بیرون بیاید. اول شیدا برایش مسئله است و بعد خودش. مردها می آیند و می روند اما مسئله ی اساسی نیستند. 
 
نواک: ولی بهرحال این مردها در زندگی او تاثیر داشتند و او مدام دارد بهشان فکر میکند اما این فکر کردنها طوری نیست که شخصیتهایشان برایمان ساخته شود. 
 
فریده خرمی: با ساختار روایی که من انتخاب کردم فکر کردم بیش از این از دید شیوا نمی شود به این مردها نزدیک شد. اگر می خواستم شخصیت آنها بهتر شکل بگیرد مثلأ باید زاویه دید دانای کل یا حتی دانای کل محدود را به کار می بردم. در هر حال اگر توقع شما را به عنوان یک خواننده براورده نکرده ام اشکال کار من است. 
 
 
 
نواک: در ابتدای داستان تصویر بسیار دلنشینی از یک تک درخت در نزدیکی محل زندگی شیوا می‌بینیم که انگار نوعی همدلی بین شیوا با آن درخت بوجود آمده اما در ادامه‌ی داستان دیگر حتی اشاره‌ی کوتاهی هم به این درخت نمی‌شود. درختی که اسم کتاب را هم با خودش یدک می‌کشد. چه شد که درخت گم و ناپدید شد. انگار از نگاه شیوا هیچ چیزی پایدار نیست و همه چیز در کسری از ثانیه گم می‌شود. 
 
فریده خرمی: غیر از ابتدای کتاب جای دیگری هم اشاره ی کوتاهی به همین درخت می شود اما ناآرامی های زندگی آن چنان شیوا را در هم می پیچد که فرصتی برای برگشتن به دل مشغولی ها ی گذشته اش پیدا نمی کند. اما حق را به تو می دهم شاید خیلی بهتر می شد اگر درخت به نوعی پررنگ تر در جای دیگری مطرح می شد. 
 
نواک: کتاب بیست و سه فصل دارد، اما ما تازه در فصل پانزدهم می‌فهمیم که شیدا واقعا کیست. اینجا می‌خواهم گله‌گی کنم از نوع روایتت، میخواستی به خواننده رودست بزنی؟ یا شاید من خواننده دیر فهمیدم؟ چه چیزی باعث شد که داستان را اینقدر دیر لو بدهی در صورتیکه که الزامی هم در این کار نبود. 
 
فریده: یک دلیلش این است که او به این بچه به عنوان بچه ی خودش و نه خواهر خودش نگاه می کند. این حس آن چنان قوی است که او هر وقت به شیدا فکر می کند و یا از او حرف می زند خودآگاه و ناخودآگاه دارد از فرزندش حرف می زند ونه خواهرش. و من خواسته ام روی این حس تاکید کنم. بعلاوه فصل های قصه را یک دو سه چهار نچیده ام . فصل ها را مثل پازلی چیده ام که خواننده بعد از اتمام کل کتاب می تواند یک دو سه چهار را تعیین کند. 
 
نواک: در چهار پنج فصل آخر شیوا انگار که درمانده شده باشد از این زندگی یکریز و بی وقفه خودش را به باد انتقاد می‌گیرد و تا لحظه ‌ی آخر هم خودش را نمی‌بخشد. تصاویر آخرین صفحه‌ی کتاب میان کابوس و رویا می‌گذرد. اینطور که به نظر می‌آید هیچ ناجیی برای شیوا وجود ندارد. هیچ چیز. چرا همه چیز اینقدر تلخ و سیاه است؟ آیا واقعا نگاه خودت بعنوان نویسنده به جهان پیرامونت همینقدر خالی از رویا و امید است؟ 
 
فریده خرمی: قبول دارم که کتاب به نوعی تلخ و سیاه به نظر می آید اما در فصل آخر شیوا کاملأ امیدوار است . می گوید حتمأ معجزه اتفاق می افتد و شیدا درمان می شود و من چنین و چنان می کنم. نقشه دارد برای آینده . و دوست دارد امیدش را باور کند. اتفاقأ خودم به دنیا با دیدی کاملأ عاشقانه نگاه می کنم. عاشق روزها و شب ها و حتی ساعت های زندگی هستم. اما خوب زندگی گاهی با آدم ها شوخی های تلخ و دردناکی می کند. از همین شوخی ها یا شیوا هم کرده. 
 
نواک: خب سوال‌هایم در مورد کتابت تمام شد. فریده برای نوشتن داستان‌هایت (بطور کلی) از چه چیزهایی متاثر هستی؟ چه چیزی بیشتر روی کارت تاثیر می‌گذارد؟ عوامل اجتماعی یا محیطی؟ اخبار و اتفاقات و یا چه؟ 
 
فریده خرمی: تجربه های شخصی بیشتر از هر چیز روی من تاثیر می گذارد. آدم هایی که وارد زندگی ام می شوند و می مانند یا می روند . 
 
نواک: آیا کار هنری دیگری هم غیر از داستان نویسی انجام می‌دهی؟ 
 
فریده خرمی: فعلأ که کاری غیر از ترجمه و داستان نمی کنم. گاهی هم نقد می نویسم. خیلی کم. در سال های اخیر دو نقد روی قصه های آقای یارعلی پورمقدم نوشته ام که در روزنامه ی شرق چاپ شد . روی نقد سوم هم دارم کار می کنم. 
 
نواک: فریده کمی از عادت‌های داستان نویسیت بگو، آیا مراسم یا آیین خاصی قبل از شروع کارت داری؟ 
 
فریده خرمی: برای نوشتن پشت کامپیوتر می نشینم. البته بعد از این که کاملأ قصه ای در ذهنم شکل گرفت. یعنی وقتی می نشینم اسکلت اصلی قصه را می دانم و تغییرات کمی در طی کار ایجاد می شود. حتمأ دوروبرم باید خلوت باشد. اگر کسی وارد اتاق شود صیر می کنم تا بیرون برود. انگار دارم کار خلافی می کنم. 
 
نواک: و در آخر؟ 
 
فریده خرمی: ممنونم که این فرصت را به من دادی . امیدوارم در کاری که شروع کرده ای که کار سختی هم هست پرنفس و پرانرژی پیش بروی. 
 
 
 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه