روزنامه هممیهن
«اسم من مانولیتوست، معروف به عینکى، یک عیب دارم اونم اینه که یکبند حرفمىزنم، به نظرم این مسئله کاملاً طبیعیه، فقط مادرم به خاطرش رنج مىبره، دلم مىخوادپادشاه بشم و مجسمهام رو بسازن.»
الویرا لیندو در حال حاضر یکى از محبوبترین نویسندگان ادبیات کودک در اروپاستکه در ایران هم به واسطه ترجمه پنج جلد از داستانهاى مانولیتو براى خانوادههاىایرانى که به مطالعه فرزندانشان اهمیت مىدهند، شناخته شده است. داستانهاىمانولیتو در ایران از سوى فرزانه مهرى ترجمه شده است. الویرا لیندو از سوى انجمننویسندگان کتاب کودک جهانى IBBYبارها تحسین شده است و بسیارى ازروانشناسان معتقدند داستانهاى او بهراحتى و بدون هیچ پند و اندرزى آنچه را که بایداز دریچه چشم خود بچههاى شیطان به آنها نشان مىدهد، خانم «الویرا لیندو» هیچداستانش را با نتیجهگیرى اخلاقى تمام نمىکند، اما شیطنتهاى مانولیتو هرگز ازجلوى چشم نوجوانان که اصلىترین مخاطبان این کتابها هستند پاک نمىشود... درحال حاضر هیچ کودکى در اسپانیا نیست که لااقل یک جلد از داستانهاى کلاسیکمانولیتو را نخوانده باشد، مانولیتو آن قدر محبوب است که باید گفت ماجراهاىنیکولاى، پى پى جوراب بلند و... همگى پشت سرش قرار مىگیرند. چند سالى استکه همزمان با روز جهانى کتاب در کشور اسپانیا هم فستیوالى در ستایش داستان مانولیتوبرگزار مىشود.
«مانولیتو» یک بچه واقعى است و با خوانندهاش صادق است. همه خرابکارىها وترسهایش را بهراحتى تعریف مىکند... وقتى الویرا لیندو مىگوید که مانولیتو خود منهستم، هیچ جاى تعجب ندارد و در سراسر داستان مىتوان این نشانهها را دید.
مانولیتو به گفته رودریگو والس روانشناس برجسته اسپانیایى یک نمونه تمام عیارتربیتى براى کودکان است و تنها کافى است چند روزى بچههایتان را با این مجموعه بهحال خودشان رها کنید، تا نتیجه را ببینند. مانولیتو در بسیارى از موارد همه آنحرفهایى را که بزرگترها در تلاشند تا بچهها را وادار به رعایتشان بکنند بر اثر آزمونو خطا و تجربه متوجه مىشود.
مانولیتو، سوپر مانولیتو، رازهاى مانولیتو، تعطیلات خوش بگذره مانولیتو، مانولیتو بهسفر مىرود، من و جونور و کریسمس مانولیتو هر کدام دنیایى است که رازهاى کودکانهخانم نویسنده در این مجموعه داستانها با انتخاب زاویه دید یک بچه بازیگوش با همهآنچه در دنیاى بچهها و بزرگترها مىگذرد شوخى مىکند. زبان ساده داستانها دستآخر بىآنکه بخواهد نتایج اخلاقى را با پتک توى سر بچهها بکوبد، آنها را به پایبندىبه اصول اخلاقى وادار مىکند. مضامین ساده و کودکانهاى همچون دوستى، جشنتولد، پنهانکارى، گول خوردن، دزدى، گناه و... ماجراهایى هستند که مانولیتو در هریک از این داستانها با آن روبرو مىشود.
مانولیتو همه چیز را از صافى ذهن خودش عبور مىدهد و مخاطب با قضاوتهاىساده او پیش مىرود و هیچ نمىتواند مانولیتو را محکوم کند، چون مانولیتو خودشمىداند که خرابکارى کرده است. همان اول کار براى مخاطبش اعتراف مىکند بلهخودم مىدانم چه عیبى دارم و خیلى حرف مىزنم، اما چندان هم به قضاوتهاىبزرگترها قائل نیست: «روانشناس به مادرم گفت که من فقط میل بسیار شدیدى بهحرف زدن دارم، میل بسیار بسیار شدیدى و این بیمارى به حساب نمىآید، بلکهبیشتر نوعى سنگینى است. مثل سنگینى معده یا روده، عجب تشخیص مسخرهاى!من هم مىتوانم از این تشخیصها بدهم.»
یا جاى دیگرى وقتى با همان نگاه کودکانهاش به قضاوت درباره بزرگترها مىپردازد:«شروع کردیم به رونویسى از جملهها و حرف زدن نمىدانم چرا ولى همیشه همینطور است. شروع مىکنیم به انجام دادن تکالیفمان و بلافاصله دلمان مىخواهدبا هر کسى، راجع به هر چیزى صحبت کنیم. از موجودات در حال انقراض گرفته تاسوراخ لایه ازن یا سوراخ جورابمان. دانشمندان عالم سعى کردهاند که بفهمند چرا تمامبچههاى کره زمین چنین رفتار غریبى دارند. ولى مجبور شدهاند تحقیقات خود را رهاکنند و اعتراف کنند که علم براى همه چیز جواب ندارد.»
مانولیتو از محلهشان چنان حرف مىزند که انگار کارابانشلى یک دنیاست، دنیایى که بهقول مانولیتو همه دانشمندان آمدند تا از آن سر دربیاورند. ولى دست خالى برگشتند، اومىگوید: «اگر مىخواهى رازى را حفظ کنى، برو در یک محله دیگر زندگى کن در محلهمن ممکن نیست.»
نویسنده کتاب مىگوید: «مانولیتو بیوگرافى عجیب از خودم است. البته وضع مالى پدرو مادر من از خانواده مانولیتو بهتر بود. من پسر نیستم و اولین فرزند خانواده هم نیستم.هرگز هم عینک به چشم نزدهام. با این حال در میان افرادى که مىشناسم کسى که ازهمه بیشتر به مانولیتو نزدیک است خود من هستم.»
شاید درست به همین خاطر است که دنیاى بچهها در داستان او تا این حد واقعى وملموس جلوه مىکند. الویرا لیندو معتقد است: «دنیاى بچههاى امروز همین است،بچههایى که ما فکر مىکنیم زبان نفهم هستند و فقط به بازیگوشى فکر مىکنند، اماکافى است یک بار در میان همان حرفهایشان یا به قول بزرگترها وراجىهایشانگوشمان را تیز کنیم و ببینیم که وسط آن همه شیطنت یکباره با یک جمله ساده همهماجراهایى را که براى ما بغرنج بود، نقش بر آب مىکنند.» معلم مدرسه مانولیتومىگوید آنها بچههاى امروزى هستند و حافظه تعلیم دیدهاى ندارند براى اینکهذهنشان پر است از آگهىهاى تلویزیون... اما وقتى مانولیتو از دوستاهایش و هممدرسهاىهایش صحبت مىکند ما با بچههایى مواجه مىشویم که هر کدام ویژگىخاصى دارند... آنها از سیالات سر در مىآورند و گاه وقتها مثل مانولیتو دوست دارند که برنده جایزه نوبل بشوند و مجسمهشان را در میدان شهر بگذارند... اوبهراحتى همه چیز را زیر سؤال مىبرد و به قول بزرگترها از همه چیز سر درمىآوردوقتى مىگوید: «از وقتى به سن عقل رسیدهام تظاهر مىکنم.»
او در «رازهاى مانولیتو» از رازهایى که تا به حال جرئت نکرده است براى کسى بگویدحرف مىزند، اینکه چه آروزهایى داشته و برآورده نشده است، اما باز هم پدربزرگدوستداشتنى که هر بچهاى عاشق داشتن یکى از آنهاست مانولیتو را دلدارى مىدهدو مىگوید: «نگران نباش مانولیتو هیچ خانوادهاى نیست که اسرار پنهان نداشته باشد.»
اما نکته مهمتر در این مجموعه این است که با وجود اینکه مخاطب اصلى اینمجموعه کودکان هستند، اما هر بزرگسالى در مواجهه با این مجموعه ناخودآگاه بهکودکىهاى خود پرتاب مىشوند.
مانولیتو حتى گاهى اوقات از دست خانم نویسنده هم شکایت مىکند، از اینکه او همهاسرار مگو را مىنویسد: «باید بگویم که نوشتن زندگینامه به شجاعت زیادى نیاز دارد.هر بار که جلد جدیدى از دایرةالمعارف بزرگ زندگى من درمىآید از خجالت جرأتتنمىکنم به کوچه بروم. چون همه در جریان خصوصىترین اخبار ما هستند. فقط منخجالت نمىکشم. مادر هم خجالت مىکشد به خرید برود. و مارتین ماهى فروش به اومىگوید: خداى من، کاتالینا، اینقدر پس گردنى به او نزنید، آخرش مدرسه نمىتوانندچیزى یادش بدهند. خانمى از موقعیت استفاده مىکند و مىگوید: درست است. مناگر قرار باشد پسرم را بزنم، در کونش مىزنم، آن هم با جوراب... لوئیزا (همسایه) همدوست ندارد همه بدانند که بارنابه به گاز ول دادن تمایل شدیدى دارد... اما پدربزرگمککش هم نمىگزد که تمام رازهایش برملا شود، چه فرقى به حال من مىکند که همهبدانند تمام دندانهایم مصنوعى است... جونور هم راضى است. هر چند که اصلاًخوشش نمىآید اسم واقعىاش فاش شود.»
هر چند مانولیتو براى بسیارى از خانوادهها غیرمجاز است... براى آنکه برخلاف نظر بسیارى از خانوادهها او درس خوان نیست... اما باهوش است. در نهایت اینکه اینمجموعه از هر لحاظ بىنقص است، داستان از لحاظ ساختار در عین سادگى بىنقصاست... مانولیتو دنیاى واقعى است پر از بچههایى که هر کدامشان مىتوانند ساعتهاپدر و مادرشان را ذله کنند، کاش مانولیتو از دیوار مدرسهها رد مىشد، ماجرایى کههزار بار از هرىپاتر و داستانهاى فانتزى جذابتر و واقعىتر است و عین کودکىاست.