وب سایت سیب ترش
جلدِ سفیدِ سادهای دارد. کلاغی سیاه که رویِ شاخهای عریان، نشسته است. شاید جایی از شهر، در تاریکروشنایِ انتهایِ روز… وقتی از پاکتِ سفید و مهرمومشده بیرون آوردمش، سرد بود. مدتی طول کشید تا به خودم بیایم که خیره رویِ اسمِ کتاب و نامِ نویسنده خشکیده بودم. امید پناهیآذر. جایی تهِ ذهنم را قلقلک میدهد این نام… خیلی طول نمیکشد. داستانِ «مایل به خاکستری»، همه چیز را به خاطرم میآورد. امید پناهیآذر، جلساتِ داستانخوانیِ تالارِ امیرخانی. تک داستانِ کتلتِ سرد را با صدایِ خودش برایمان خواند. فرانچسکوی قدیس که همهی داراییاش را بین فقرا تقسیم میکند، سیسیلی که از بس فیلمهای مافیایی میدید باورش شده بود یک روز مثلِ آلن دلون تو فیلم اسلحهی بزرگ به دستِ دوستش کشته میشود…
شادم و کنجکاو. پس، هشت داستان را پشتِ سرِ هم میخوانم. یادم میافتد روزهایی که نوبتِ داستانخواندنِ پناهیآذر بود را تقریبا همه دوست داشتیم. پناهیآذر قصهگوی خوبی است. بلد است بیآنکه موقعیتِ خیلی خاصی ایجاد کند، داستانی خاص بگوید. دیالوگنویس خوبی هم است. گذشته، رنگِ جانداری در داستانهای او دارد. آدمها از گذشته حرکت میکنند و نرم و اندوهگین، به حال که میرسند متوقف میشوند. خشک میشوند. جایی از زمان… میشوند همان کلاغهایِ تنهایی که در تاریکروشنایِ انتهایِ روز، روی شاخهی عریانی نشستهاند. انگار چشمهاشان بسته است.
تلفیقِ قصهگویی با دیالوگنویسی و تاثیرِ خاطره در داستانها، باعث شده با مجموعهای به شدت تصویری و برونگرا روبرو باشیم. اما بهرغمِ اینکه تنوعِ شخصیتهای داستانی موجب جذابیت مجموعهداستان «کتلت سرد» شده است، با شخصیتپردازیِ ویژهای که حاملِ نگاهِ نویسنده باشد مواجه نیستیم. داستانها و مخصوصا دو داستانِ اولِ مجموعه، ضمنِ نمایشِ توانِ نویسنده در پرداختِ داستانی و شیوهی بیان یا زبان، تعلقِ خاطرِ نویسنده را نیز به نویسندگانِ پیشین، نظیر چوبک و محمود فاش میکنند. داستانِ «داداشمعصوم»، «سکهی دهشاهی» و «طیاره پرواز میکند» شبهِ فضاهایی از داستانهایِ صادق چوبک با همان بارِ رئالیستیِ چرک و سیاه را در ذهن زنده میکنند. دو داستانِ آخر، «کارواش با آبِ سرد» و «زیر یک سقف»، فضا و لحنی نزدیک به نمایشنامه دارند. در این دو داستان، کاربرد دیالوگ بیشتر از داستانهایِ دیگر است و نویسنده بستری فراخ برای هنرنمایی در اختیار خود قرار داده است. فضای این دو داستان به نمایشنامههایِ یک پردهای، پهلو میزند و فضاسازیها، به ناچار مات و کمجان هستند که با توجه به موضوع و مضمون این دو داستان، بهنظر میرسد ترفندی عامدانه بوده است. جایگاهِ داستانی و فضاسازی در داستانِ «کارواش با آب سرد» بسیار هوشمندانه و تا حدودی نو است. دیالوگهایِ پینگپونگی میانِ صاحبِ اتومبیل، مرد (شوهر)، موتورسوار، کارگر و زن، خوب از آب درآمده است. حتی شخصیتپردازیِ این آدمها که در سطحی خودآگاهانه باقی میماند و ایجازی که به ضرورتِ فرم این دو داستان، به خوبی اجرا شده است که البته در پایانبندیِ داستان تبدیل به تنها نقطهضعف داستان میشود.
در «کتلت سرد» با نویسندهای مواجه هستیم که نگاهی منتقدانه به طبقه و مناسباتِ اجتماعی دارد که به دلیلِ تاثر از پیشینیان شخصی و نو نیست. همین ادعا را میشود در مورد زبان و فرم داستانها هم داشت. با اینحال کتلت سرد بهغمِ اولین اثر بودن، به هیچوجه حکایتی خامدستانه و تجربهگرایانه نیست بلکه ساختمانِ کلیِ کتاب، نشان از اعتماد بهنفس و تسلطِ نویسنده بر عناصرِ داستانی دارد و بنابراین باید منتظر آثارِ بعدیِ او بود.
این کتاب، چندی پیش از سوی نشر هیلا منتشر شده است.