متن داستان «درختم دلشوره دارد» دلنوشته زنی آزرده و خمیده در زیر بار فشارها و مصایب زندگی و ناامید از حمایت و حتی درک همنوعی است. او گریزان از هیاهوی شهرنشینی، در انزوا به دامن طبیعت پناه میبرد و با درختی همذاتپنداری میکند که یکه و تنهاست و از فرط یأس و دلشوره آوندهایش توان قد کشیدن به سمت خورشید را ندارد، در خود فرو میرود و به پایین تنیده میشود حس یگانگی با طبیعت را پیدا میکند. گویی در بین انبوه آدمیان، از دیو و دد ملول و انسانش آرزوست و نوستالژی زندگی بیدغدغه و توام با آرامش شهرهای کوچک، حیاط، باغچه، درخت، حوض آب و خانههای قدیمی که پر نور و سایه هستند، همسنگ کلافگیاش از هیاهوی شهرنشینی، از ازدحام دود و آهن و ناهنجاری و خشونت و بیتفاوتی شهرنشینان گمگشته در غبار این هیاهو، سقوط هویت انسانی حتی در آنها که سعی میکنند کنترل آگاهانه بر رفتارهای خود داشته باشند، است.
رویکرد نویسنده گاهی از حد فمینیستی گذشته و به مردستیزی رسیده. مردهای قصه، شخصیتهای منفی هستند؛ از شوهر گرفته تا پدر و دوست پسر، همگی ظالم یا پیمان شکن، ریاکار، بیوفا، فرصتطلب و خیانتکارند.
از دغدغههای اصلی نویسنده، انواع بیماریهای روحی-روانی مبتلابه عصر ما با شدت و ضعف متفاوت از شیزوفرنی گرفته تا افسردگی و وسواس است که سعی دارد با نگاهی عالمانه و مستند با جزییات دقیق به چگونگی و چرایی این دردهای غالبا بیدرمان با پشتوانهای از تحقیق، مشاهدات و کاوشهای وسیع که هرچه بیشتر مقرون به واقعیت باشد، بپردازد. واضح است که به این منظور زمان زیادی موشکافانه صرف کسب اطلاعات تخصصی در مورد علل و علایم بالینی آنها، شیوههای معالجه، داروهای رایج و فضای حاکم بر روند معالجه آنها شده است و کالبدشکافی این بیماریها که بخشی از آن را معلول شهرنشینی و بیتجربگی مادران جوان و حتی تحصیلکرده میداند که به نیازهای عاطفی فرزندان خود، اشراف ندارند و در مسوولانهترین وجه سعی میکنند از روی کتاب، آنها را تربیت کنند یا با روانشناسان و مشاوران غالبا بیصلاحیت مشورت کنند و دستورالعملهای آنان را کورکورانه چون وحی منزل بهکار بندند. یا هدف اصلیشان بارآوردن بچههایی بانزاکت، مطیع و مطابق معیارها و خوشایند عمو و خاله و همسایه است و بخشی دیگر را ناشی از مشکلات مالی خانوادهها میداند و نگاهی نقادانه به عملکرد والدینی دارد که سلامت روح و روان فرزندان را قربانی تامین رفاه مالی کرده و بزرگترین دغدغهشان کسب کارنامه افتخار سند یک ملک مسکونی است و نهایتا این علامت سوال بزرگ که چرا اغلب ما قادر نیستیم نزدیکان و حتی فرزندانمان را از سر مهر به آغوش بکشیم، دستشان را در دستمان بگیریم، نگاهی پر از محبت از عمق جان به چشمانشان بپاشیم و با مانوسترین کلمات ابراز محبت کنیم؟ آیا فقر فرهنگی است، کاستیهای ژنتیکی یا تربیت غلط خانوادگی که ابراز محبت لمسی یا کلامی را به دور از وقار و اصالت و نجابت به حساب میآورد؟ نوک تیز حمله نویسنده متوجه سنتهای غلط و بیاساس،
ظاهر سازیها، پنهانکاریهای فرهنگی جامعه است که چه آسان بر اساس آن، دیگران را مورد قضاوت قرار میدهند و بر ایشان حکم صادر میکنند. آنچه در بین سطرهای خاموش کتاب به هزار زبان در سخن است، نهیبی است که بر دل مینشیند: غنیمت شمردن لحظهها برای ابراز محبت به یکدیگر پیش از آنکه زود، دیر شود و حسرت این حرمان، آرامش لحظهها را بر ما حرام کند. نویسنده به معضلات و بحرانهای اجتماعی نسبتا جدیدی اشاره میکند که به خصوص در جوامع شهری گریبان خانوادهها را گرفته و نیاز مبرم به اطلاعرسانی و ارایه راهکارهای کارشناسانه و موثر را میطلبد، ولی رسانهها برای پرهیز از تابوشکنی مجبور به انکار و کتمان چنین مشکلاتی هستند و خیل مبتلایان را سرگردان و بیدرمان به حال خود رها میکنند.
از جذابیتهای داستان «درختم دلشوره دارد» فلشبکهای گاهگاه و سفر از واقعیت به خیال و رویاهایی است که معمولا بازتاب دغدغهها و نگرانیهای آدمهاست.
پایان خوب قصه، این نگاه را هویدا میکند که میشود خرابهها را از نو ساخت، میشود دیگران را توجیه کرد، چراکه هرکس به نوعی محق است، میشود همه را بخشید و شاید سختتر خودمان را.