گروه انتشاراتی ققنوس | پرواز به دوردست‌: در معرفی رمان «زنگبار یا دلیل آخر» نوشته‌ی آلفرد آندرش: وبلاگ سیب گاززده
 

پرواز به دوردست‌: در معرفی رمان «زنگبار یا دلیل آخر» نوشته‌ی آلفرد آندرش: وبلاگ سیب گاززده

سیب گاززده

برای خیلی‌ها شاید تنها دلیلی که باعث می‌شود هفته‌ی اول انتشار رمان «زنگبار یا دلیل آخر» نوشته‌ی «آلفرد آندرش» به سراغش بروند و آن را بخوانند، دیدن نام «سروش حبیبی» به‌عنوان مترجم رمان بر روی جلد کتاب است، وگرنه تصویر بدترکیب روی جلد و نویسنده‌ای که در ایران به سختی اسمش به گوش کسی خرده و عنوانی که زیاد چنگی به دل نمی‌زند، همه و همه آدمی را از خواندن یک رمان خوب و خواندی باز می‌دارد. با این همه، نام سروش حبیبی که خودش سال‌ها در پاریس مشغول ترجمه است و هیچ از شهرت خوبش در ایران اطلاع ندارد، به خوبی همه‌ی این کاستی‌ها را می‌پوشاند و لااقل مرا مجبور می‌کند که شب جمعه‌ای سی کیلومتر از کرج تا شهر کتاب «آرین» میرداماد بروم و رمان را بخرم.
«آلفرد آندرش» به گفته‌ی «سروش حبیبی» یکی از داستان‌سرایان پیشگام بعد از جنگ آلمان است، که گونتر گراس و ماکس فریش از ستایندگان بی‌شمارش بودند. رمان «زنگبار یا دلیل آخر» نیز یکی از کتاب‌های مهم ادبیات معاصر آلمان است، هر چند که هرقدر هم که در «گوگل» اسم کتاب را به هر زبانی جستجو کنی، هیچ مطلب به‌دردبخوری نمی‌توان درباره‌اش پیدا کرد. البته این موضوع، تنها مختص به این کتاب نیست، چرا که به هر حال اینترنت بیست، سی سالی بیشتر نیست که مقالات ادبی را در خود جای داده و به همین خاطر سهم زیادی از مطالب خواندنی جهان را در بر ندارد، همان‌طور که نقد یا مطلب خوبی نیز نمی‌توان مثلا درباره‌ی رمان «سرخ و سیاه» استاندال پیدا کرد، در حالی که تا به حال هزاران مطلب خواندنی درباره این شاهکار ادبیات فرانسه منتشر شده است. همین موضوع است که کار را کمی برای مترجمان کم سن‌وسال سخت می‌کند اما خوشبختانه مترجمان خوب قدیمی ما مثل «سروش حبیبی» یا «مهدی سحابی» با انتخاب‌های خوبشان این کمبود را جبران کرده‌اند. 
«آلفرد آندرش» ۴ فوریه سال ۱۹۱۴ در مونیخ آلمان به‌دنیا آمده است و یکی از مهم‌ترین نویسندگان خوب نسل پس از جنگ آلمان به حساب می‌آید. «آندرش» در سال ۱۹۳۰ به حزب کمونیست پیوست و به مدت شش ماه در اسارتگاه «داخو» زندانی شد. «آندرش» با این حال سه سال بعد از ورودش به حزب کمونیسم، از آن بیرون آمد و به ادبیات و هنر و فلسفه روی آورد. وی همچنین در زمان جنگ جهانی دوم به ایتالیا فرستاده شد اما از جنگ فرار کرد و تا سال ۱۹۴۵ در آمریکا اسیر جنگی بود. آندرش پس از اتمام جنگ‌های جهانی مجری رادیو شد و در آن زمان که رادیو رسانه‌ی همه‌گیری بود، برنامه‌های ادبی اجرا می‌کرد و ده سال تمام این کار را ادامه داد. «آندرش» در این دوره از زندگی خود، منتقد رادیویی معروفی در آلمان شد و پس از آن چندین و چند نشریه ادبی تاسیس کرد و رمان و مجموعه داستان نوشت. «زنگبار یا دلیل آخر» به گفته «سروش حبیبی» که بقیه‌ی آثار این نویسنده‌ی آلمانی را هم خوانده، بهترین اثرش محسوب می‌شود و به انگلیسی نیز با عنوان «پرواز به دوردست» ترجمه شده است. رمان «زنگبار یا دلیل آخر» همچنین به بیشتر زبان‌های مهم دنیا ترجمه شده است. خودزندگی‌نامه‌ی «آندرش» با عنوان «گیلاس‌های آزادی» نیز از دیگر کتاب‌های این نویسنده آلمانی‌است.
«آلفرد آندرش» در نوشتن «زنگبار یا دلیل آخر» بی‌شک از تجربیات خود در حزب کمونیسم و مشکلاتش در حکومت نازی‌ها در آلمان الهام گرفته‌است. ترس‌ و اضطراب حاکم بر رمان هم احساساتی‌است که «آندرش» خود در زندگی آن‌ها را چه در دوره اسارت‌ و چه در دوره آزادی‌اش، تجربه کرده است. «زنگبار یا دلیل آخر» رمانی درباره فرار است. فرار کردن از کشوری که دیگر جای زندگی نیست و طاقت آدم‌ها را بند آورده و آن‌ها را مجبور کرده که حتی با به خطر انداختن جانشان از آن فرار کنند. با این همه، دلیل فرار از همچین کشوری از زبان یکی از شخصیت‌های رمان که با نام «پسر» درباره‌اش حرف زده می‌شود، جالب است. این «پسر» که شانزده سال سن دارد و «هلکبری‌فین» مارک تواین می‌خواند، می‌خواهد از آلمان فرار کند، «اولا برای این که رریک سوت و کور است، ثانیا برای این که رریک پدرش را کشته و ثالثا برای این که زنگبار وجود دارد.» «پسر» که روزها دنبال دلیل سوم یا به‌عبارتی دلیل آخری برای فرارش می‌گردد، در نهایت دلیل آخرش این می‌شود که منطقه زنگبار [منطقه‌ سوت و کوری در آفریقا] هنوز در دنیا وجود دارد.
«زنگبار یا دلیل آخر» ماجرای برخورد پنج شخصیت در بندر کوچک رریک کنار دریاری بالتیک با یکدیگر است. رمان‌ هم تا حدودی مثل رمان «گور به گور» ویلیام فاکنر به بخش‌هایی به نام این پنج شخصیت تقسیم شده است. این پنج شخصیت که سه‌تایشان دنبال فرارند و دوتای آن‌ها دنبال فراری دادن کسی یا چیزی، با هم گره می‌خورند و در نهایت رمان را می‌سازند. «کنودسن» ماهیگیر قهاری است که در «رریک» کار می‌کند و زنش کمی خل‌وضع است و دقیقا به خاطر همین زن دیوانه است که دلش نمی‌آید آلمان را بگذارد و از طریق دریای بالتیک به سوئد فرار کند، اما چون به قول شخصیت دختر یهودی رمان، «مرد است»، حاضر می‌شود که جانش را در خطر بیاندازد و «یودیت» دختر یهودی و مسجمه «راهب کتاب‌خوان» کلیسا را شبانه از مرز دریایی رد کند و به جای امنی در سوئد برساند.
«کنودسن» همچنین یکی از اعضای قدیمی حزب کمونیسم شهر کوچک «رریک» است و در ابتدای رمان منتظر نماینده‌ای از طرف حزب است تا نقشه‌های آینده‌ی حزب را برایش تشریح کند. «گرگور» نماینده حزب در نهایت «کنودسن» را می‌بیند، اما خودش هم در این فکر است که حزب را بگذارد و فرار کند و به آینده خودش فکر کند. شخصیت «گرگور» و برخوردش با حزب و تردیدش در درستی آن تا حدودی به زندگی خود «آلفرد آندرش» و جدایی‌اش از حزب کمونیسم شباهت دارد. در این میان، کشیش شهر نیز از «کنودسن» می‌خواهد که مجسمه «راهب کتاب‌خوان» کلیسای شهر را به جای امنی در سوئد ببرد چرا که «دیگران» [نازی‌ها] از او خواسته‌اند که مجسمه را تحویل‌اشان بدهد و کشیش هم حاضر نیست به هیچ‌وجه تن به چنین خفتی بدهد. «یودیت» دختر یهودی خانواده نسبتا متمولی است که مادرش چند روز پیش خودکشی کرده و پیش از مرگ از دخترش خواسته تا از راه «رریک» دزدکی به سوئد برود و از دست «دیگران» در امان باشد و زندگی‌اش را نجات دهد. «گرگور» اتفاقی «یودیت» را در شهر می‌بیند و از چهره‌اش تشخیص می‌دهد که دختر درمانده‌ای است و دنبال کسی است که او را از آلمان فراری دهد. به همین خاطر، «گرگور» شبانه به کمک «یودیت» مجسمه را به «کنودسن» می‌رساند و از او می‌خواهد تا دختر را نیز به همراه مجسمه به سوئد ببرد.
در نهایت، کنودسن با کلی جنجال قبول می‌کند و دختر را به همراه «پسر» که فرصت را غنیمت شمرده و می‌خواهد همانجا در سوئد بماند و همراه ارباب‌اش برنگردد، به سوئد می‌روند. کشتی به سوئد می‌رسد و مجسمه و دختر را فراری می‌دهند، اما پسر دلش برای ارباب‌اش می‌سوزد و او را تنها ترک نمی‌کند و با او به آلمان باز می‌گردد. در «رریک» هم «گرگور» به شهر برمی‌گردد و دوچرخه‌اش را سوار می‌شود و دنبال زندگی‌اش می‌رود. کشیش هم که با فراری دادن مجسمه جانش در خطر است، پیش از آمدن نازی‌ها، با تفنگ خوکشی می‌کند. «زنگبار یا دلیل آخر» رمان خوش‌خوانی است، نوشته کسی که احساسات درون کتابش را خود به شخصه تجربه کرده است. نویسنده‌ای که خود زمانی دقیقا به چنین بدبختی و تنگنایی دچار شده و با هزار زحمت از ایتالیا فرار کرده است. نویسنده‌ای که خود در زندگی نسبت به اعمال سیاسی‌اش شک می‌کند و حزب را در همان سال‌های اولیه ترک می‌کند تا مثل خیلی‌های دیگر [مثلا میلان کوندرا] دچار حماقت نشود. «آلفرد آندرش» جوانی بود که سیاست را به‌خاطر ادبیات ترک کرد و نویسنده شد.
 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه