روزنامه کارگزاران
نام مارتین هایدگر، خیلی پیش از آنکه آثارش ترجمه شود، با عاطفه جمعی و خاطرات تاریخی ما ایرانیها گره خورده است. در بحبوحه سالهای انقلاب تفسیرهای فردید از هایدگر مریدان فراوانی داشت که برخی حتی جملهای از متون اصلی هایدگر را نخوانده بودند. طرفداران هایدگر بهطور خلاصه میدانستند که مخالف یا منتقد غرباند و در مقابل، پوپریهای ایرانی زیر پرچم دفاع از دستاوردهای غرب گرد آمده بودند. خبر ترجمه کتاب «هستی و زمان» هایدگر توسط سیاوش جمادی که پیش از این تالیفش در زمینه پدیدارشناسی برنده جایزه سال کتاب شده بود، آنقدر برای جامعه دانشگاهی داغ بود که به انتظار رونمایی رسمی کتاب نمانند. کانون فرهنگی دانشکده حقوق دانشگاه تهران دوشنبه گذشته از مترجم کتاب «هستی و زمان» دعوت کرد تا در دانشکده سابق خودش همراه با بیژن عبدالکریمی و سعید حنائیکاشانی در مورد زوایای این اثر به بحث بنشینند. سیاوش جمادی اولین سخنران این برنامه بود. جمادی سخنان خود را با توضیحاتی در مورد چگونگی نگارش «هستی و زمان» توسط هایدگر آغاز کرد: «تا قبل از 1927، هایدگر اثر مکتوبی ندارد اما با سخنرانیهای متعدد، به شهرت قابل توجهی دست مییابد. مهارت زیاد او در سخنرانی و تدریس و نیز ارتباط مطالب مطروحه با اوضاع خاص عصر جدید و شاید هم دلایلی دیگر، باعث میشود که متون سخنرانیهای او ـ چنانکه گفته شده ـ مانند سخنان شاه پریان دست به دست در آلمان بگردد. با این وجود، دستیابی به مقام استادی در دانشگاههای آلمان مشروط به نوشتن کتابی درخور توجه بود و حتی شهرت فراوان هایدگر نیز او را از این شرط مستثنی نمیکرد. بدین ترتیب او که در پی رسیدن به پستی دانشگاهی بود، سخنان مطرح شده در سخنرانیها را در طرحی منقح و منظم گرد آورد و تحت عنوان «هستی و زمان» در سال 1927 و همزمان با جمهوری وایمار در آلمان به چاپ رسانید. این اثر همزمان با چاپ مستقلش، در سالنامه هوسرل – استاد هایدگر- نیز به چاپ رسید و شهرت عظیمی یافت؛ چنانکه برخی از این اثر تحت عنوان «بمب قرن بیستم» یاد کردهاند و برخی نیز گفتهاند که تمام فلسفه قرن بیستم حاشیهنویسی بر هستی و زمان است. جمادی ادامه داد: «امروز پرسش مخالفان هایدگر این است که چگونه میتوان از شر او خلاص شد و او را همراه با نویسندگان نازی دفن کرد. با آنکه برخی متفکران کوشیدهاند تاثیر هایدگر را بر اندیشهشان کتمان کنند، اما به هر حال جای پای او مانند یک غول بر اندیشه غرب باقی است. چنانکه حتی فوکو نیز که به وامداری از نیچه معروف بوده است، در آخرین مصاحبهاش تمام کارنامه فکری خود را مدیون هایدگر میداند.»او با اشاره به این کلام سهروردی که میگوید چنان قرآن بخوان که گویی برای نخستینبار بر تو نازل شده است، گفت: «در هر حال آنچه در مورد این کتاب گفته شده است، فقط حرفهایی پیرامون آن است. کتابها برای خواندن نوشته میشوند و «هستی و زمان» نیز کتابی است برای خواندن. خود هایدگر معتقد است که متفکر موثرترین تاثیر را زمانی که به مبارزه طلبیده میشود، بر جای میگذارد و این دلیل تاثیر خود هایدگر است. آنچه در این کتاب مکتوب شده، به آسانی دست از سر متفکرین برنخواهد داشت. میتوان آن را تقدیس کرد یا بارانی از انتقادها را نثارش کرد اما کشاکش با این کتاب پایانناپذیر است.»
مترجم «هستی و زمان» با اشاره به برخی حرفها و نامها که پیرامون این کتاب در ایران وجود دارد، گفت: «نام، توهم پرستی و کیش شخصیت، 2500 سال در این سرزمین حکومت کرده است و مازاد استبداد هنوز در ما وجود دارد.
اینکه «هستی و زمان» متعلق به هایدگر است و هایدگر نام بزرگی است، اعتباری به کتاب نمیبخشد. هایدگر هرچند فیلسوف بزرگی است اما از نظر من تافته جدا بافته نیست. در فاصله سالهای 49 تا 53 من دانشجو بودم و از نزدیک فضای ایدئولوژیزده ایران را میدیدم. در آن سالها برخی خودشان را پوپری، هایدگری یا فردیدی میدانستند و محافل پرشوری هم داشتند. ایدئولوژی به معنای تحریف و پذیرش یک موضع از پیشتعیین شده است و به ندرت مفهوم مثبتی دارد. آن زمان برخی هایدگری بودند و اطلاعی هم نداشتند که هایدگر در سال 1933 در زمان حکومت نازیها ریاست دانشگاه را بهعهده گرفته و نقدهایی هم در مورد مباحث سیاسی برخاسته از فلسفه او، وجود داشته است. به هر حال این مسائل باید بیکم و کاست مطرح شوند ولی باید ابتدا به متفکر اجازه داد تا به وسیله متنش سخن بگوید. متاسفانه فلسفه غرب به این صورت در ایران مطرح نشده است.» او ادامه داد: «چیزی نمانده بود آثار هایدگر در ایران به سرنوشت کتابهای کارل مارکس در دهه هفتاد (میلادی) دچار شود و همان جزوههای جلدسفید جای متون اصلی را بگیرد اما ترجمه آثار، موجب کاسته شدن برخی افسانهها پیرامون هایدگر میشود. اگر لازم است که ما با تفکر غرب-کما هو حقه- آشنا شویم باید مجال دهیم تا متفکران غرب که در این 400 سال گذشته در رقم خوردن تاریخ جدیدی سهم داشته، به سخن درآیند.»
جمادی ادامه داد: «فلسفه خوری بدین معناست که در هر لحظه بتوانی تمام اندیشهات را به باد دهی و راه جدیدی را برگزینی. آن غربی که آسیاب بادیاش میکنیم و به راحتی به آن حمله میکنیم و به خاکش میزنیم، در این آثار است که انضمامی میشود. اگر مدعی هستیم که از غرب برتریم، این گوی و این میدان. هنوز هم متفکران با پرسشهای ویرانگر و نقدهای اساسی این کتاب دست و پنجه نرم میکنند.»
غرب و شرق در آثارشان انضمامی میشوند. در غیر این صورت، برخی اسامی و واژههایی چون پاکی، حق و درستی در فضایی مبهم و ایدئولوژیک تنها منشاء درگیریها و کشتارهایی مبهم خواهد بود. از اینرو هنر غرب در اینجاست که انتزاعیات را به سوی انضمامیات میبرد.
در جمع شما انسانی نمیبینم!
دومین سخنران برنامه، بیژن عبدالکریمی بود که سخنان خود را با تشکر از زحمات سیاوش جمادی برای ترجمه این کتاب آغاز کرد. عبدالکریمی با بیان اینکه هایدگر یک متفکر معمولی نیست، گفت: «همه متفکران از سطح و شأن یکسانی برخوردار نیستند. برای مثال ارسطو یک متفکر فراقومی است و این یعنی در سایه ارسطو معنا میشود. به اعققاد من هایدگر یکی از متفکران درجه اول است که باید در کنار ارسطو، کانت و هگل از او یاد کنیم.»
او با اشاره به اینکه برخی کتاب پژوهشهای فلسفی ویتگنشتاین را قابل مقایسه با «هستی و زمان» هایدگر میدانند، گفت: «به اعتقاد من این قیاس درست نیست چرا که هایدگر یک ویژگی خاص دارد. اکثر متفکران غربی در یک سنت خاص متافیزیک کار کردهاند اما هایدگر- صرفنظر از اینکه تلاش او را موفق بدانیم یا نه ـ میکوشد کلیت این سنت متافیزیک، بنبستهای آن و راه برونشد از آن را مورد بررسی قرار دهد. اهمیت «وجود و زمان» را هم باید در همین زمینه بررسی کرد.» بیژن عبدالکریمی در ادامه گفت: «هرچند اثرپذیری او از استادش هوسرل قابل انکار نیست و همچنین میتوان تاثیرات دلتای، هگل، برنتانو، شلایرماخر، نیچه و عرفان آلمانی را نیز در او مشاهده کرد اما باید توجه کرد که با وجود شکلگیری نظرات او در بستر زمان و سنت متافیزیک غربی، او سودای گذشتن از این سنت را دارد و همین دغدغه است که او را از دیگران متفاوت میکند.» او با اشاره به دشواری زبان هایدگر ادامه داد: «این دشواری زبان به حدی است که در برخی دایرهالمعارفها گفتهاند او چنان با کلمات بازی میکند که لفاظی هگل در مقابلش بازی کودکانهای بیش نیست. به اعتقاد من کار هایدگر هرگز لفاظی نیست، بلکه او به دنبال گشودن افق جدیدی در مقابل انسان است و از اینرو زبانش دشوار مینماید. از اینرو ترجمه این اثر هم بسیار مشکل بوده است و من مطمئنم که کار آقای جمادی تنها یک ترجمه صرف نیست بلکه کوشش عظیمی در پشت آن نهفته است.»
عبدالکریمی در ادامه کوشید تا به صورت ملموس به برخی از مهمترین شاخصهای بحث هایدگر اشاره کند: «اولین نکته اساسی بحث هایدگر، نقد سنت متافیزیک غرب است. او در واقع یک نظام فلسفی تاسیس نمیکند بلکه تاملاتش بر کل تاریخ فلسفه ناظر است. در واقع معنای انضمامی نقد سنت متافیزیک غربی این است که از مبانی نظری سنت متافیزیک غربی پرسش شود. همه ما با این چالش روبهروییم که در مقابل تمدن غربی موضع- مثبت یا منفی- داشته باشیم. همه ما در زندگی روزمره این سوال برایمان مطرح است که به اصطلاح این طرف آب زندگی کنیم یا آن طرف آب؟! کجا مأوای ما خواهد بود و کجا میتوان یک زندگی انسانی داشت. به زبان نظریتر، سنت متافیزیک غربی، برای هایدگر یک «امکان» است اما یگانه امکان نیست. این سنت فقط یکی از راههاست. عبدالکریمی در توضیح موضع هایگر در مورد مسئله آزادی گفت: «هایدگر در کتاب پرسش از تکنولوژی مدعی میشود خطری زیانبارتر از انفجار سلاحهای هستهای بر سر راه بشر است چرا که بشر شیوههای دیگر تفکر را از یاد برده است. اینکه انسان فقط با یک راه آشناست و راههای دیگر را فراموش کرده است، آزادی بشر را به خطر انداخته و این مسوولیت بر دوش متفکران است که راههای دیگر را بیابند. هایدگر درصدد است تا با نقد سنت متافیزیک غربی شیوههای دیگری را به انسان معرفی کند. او امیدوار است که براساس راهی جدید انسانی جدید خلق شود.»
عبدالکریمی ادامه داد: «این سوال برای همه ما هست که به عنوان یک مسئله متافیزیکی آیا از جهان خرسندیم یا در آن بحران میبینیم؟ و اگر بحرانی هست مشکل کجاست؟ ناگفته نماند که پیش از هایدگر افراد دیگری نیز مانند هوسرل، نیچه و هگل نیز در تمدن غرب بحران را دیده بودند. از نظر هایدگر، ریشه بحران، تفکر فلسفی سوبژکتیویسم است. سوبژکتیویسم در تفکر بسیاری از فلاسفه وجود داشته است. اگر بخواهم «هستی و زمان» را در یک جمله خلاصه کنم، این کتاب تخریب سوبژکتیویسم فلسفی به معنای عام و تخریب سوبژکتیویسم دکارتی به معنای خاص کلمه است. همه ما در فهممان از جهان و در حقیقت، تحت تاثیر دکارتایم حتی اگر آثار او را نخوانده باشیم.
مرحوم شریعتی وقتی میخواهد نبی و قیصر و فیلسوف را مقایسه کند، میپرسد اگر ارسطو نبود، چه میشد؟ و خود پاسخ میگوید که هیچ، تنها چند کتابی از کتابخانههای جهان کمتر میشد. اما این تفکر به اعتقاد من سادهانگارانه است. ارسطو سنتی را پایه گذاشت که اکنون مادران ما بدان شیوه میاندیشند حتی اگر ارسطو نخوانده باشند. ما نیز مانند دکارت فکر میکنیم حتی اگر کتابهایش را نخوانده باشیم. ما انسان را به مثابه سوژه (شناس) و جهان را ابژه (شناخته) میدانیم. هایدگر به ما میگوید که انسان چیز دیگری غیر از صرف سوژه است و جهان نیز تنها ابژه نیست.» او در توضیح مخالفت هایدگر با سوژه بودن انسان و ابژه بودن جهان ادامه داد: «ما میکوشیم جهان را برای خود فهمپذیر کنیم اما همیشه فاصلهای بین فهم ما و جهان وجود دارد و جهان هرگز به طور کامل به فهم ما در نمیآید.
هرقدر مفاهیم غنی باشند، واقعیت از آن غنیتر است. هیچ تفسیر و تعریفی نمیتواند جهان را ـ کما هو حقه ـ تفسیر کند.»
او با بیان اینکه به نظر هایدگر، دنیای جدید در اندیشه دکارتی متبلور میشود، گفت: «سوبژکتیویسم متافیزیکی به سوبژکتیویسم دکارتی خواهد رسید. نتیجه منطقی سوبژکتیویسم دکارتی نیز نهایتا نهیلیسم است و این همان اتفاقی است که نیچه با نام «مرگ خدا» از آن یاد میکند. این اتفاق، تنها یک بحث انتزاعی نیست، همه ما آن را در زندگی روزمرهمان به عنوان «مرگ معنا» میشناسیم. نیچه معتقد است که مهمترین اتفاق تاریخ، «مرگ خدا» است که در دوران جدید روی داده است. با مرگ خدا به عنوان دشمن انسان، افق آزادی به روی انسان گشوده میشود که به مرگ انسان و ظهور ابرانسان خواهد انجامید.»
عبدالکریمی در این قسمت از سخنانش این پرسش را مطرح کرد: «آیا با مطالعه تاریخ قرن بیستم چنین برداشتی به دست میآید که ما در حال آزاد شدنیم؟ آیا ما به سوی خلق ابرانسان میرویم؟ به نظر من مرگ خدا به مرگ انسان و ظهور ابرانسان نینجامید. مرگ خدا به مرگ حقیقت و مرگ ارزشها منجر شد. با مرگ حقیقت، اخلاق هم مرد و به تبع آن، انسان نیز از میان رفت. اگر بیادبی نباشد، به معنای متافیزیکی کلمه، من حضور انسانی را در این جمع نمیبینم.» بیژن عبدالکریمی در ادامه گفت: «انسان جدید هم تئولوژیسم را تجربه کرده و هم سکولاریسم و نهیلیسم را. انسان در یک دوره شاهد جنگهای صلیبی بوده، در دورهای شاهد انسانمحوری و در دوره دیگر شاهد مرگ انسان. حال با توجه به تجارب منفی گذشته، این سوال وجود دارد که آیا راه دیگری هم وجود دارد؟ هایدگر در پی گشودن این راه جدید است. در واقع چنین نیست که انسان تنها، با دو راه تئولوژیسم و سکولاریسم روبهرو باشد. به اعتقاد من آینده بشر نیز سکولار نخواهد بود. بشر خواهد کوشید که تفسیری معنوی از جهان ارائه دهد بیآنکه به دام ایدئولوژی بیفتد.»
تفاوت فیلسوفان و رماننویسان
سعید حنائی کاشانی سخنان خود را با سپاسگزاری از کسانی شروع کرد که در رشته حقوق تحصیل کردهاند اما در خدمت فلسفه بودهاند. او با اشاره به دکتر محمدحسن لطفی، مرحوم مصطفی رحیمی، استاد منوچهر بدیعی، مرحوم دکتر عنایت و دکتر طباطبایی گفت: این بزرگان و همچنین آقای جمادی در جمله همین تحصیلکردگان حقوقاند که جا دارد از آنها قدردانی شود.
در ادامه سعید حنائی کاشانی بحث اصلی خود را در مورد زبان هایدگر عنوان کرد: «اگر واقعا چنین باشد که زبان فلسفه برای عموم غیرقابل فهم بنماید و تنها عدهای از همتایان آن را بفهمند، باید گفت این مسئله در مورد هایدگر بیش از همه صادق است. به همین علت هایدگر تا مدتها دست انداخته میشد و از جملاتش در نمایشنامههای طنز استفاده میشد.» او ادامه داد: «اگر فلسفه برای بیان مفاهیم خودش غیر از زبان ابزار دیگری نداشته باشد، سوال این است که زبان فلسفه چگونه به وجود میآید و فیلسوف در به کارگیری آن تا چه حد موثر یا مقصر است.» برای ورود به بحث زبان هایدگر میتوان به تاریخ فلسفه رجوع کرد. با نخستین جوانههای تفکر فلسفی در یونان، با لغاتی مواجه میشویم که مهر متفکران خاصی روی آنها خورده است. شما تشخیص میدهید که اگر بحث «صورت» میشود، آن را ارسطو مطرح کرده است. یا بحث «مثل» به افلاطون مربوط است و مفاهیم اخلاقی به سقراط برمیگردد. حال این سوال مطرح است که این فیلسوفان چگونه این کلمات را ابداع کردهاند یا اساسا «ابداع» در کار بوده است؟ در واقع باید گفت که فیلسوفان تعداد بسیار محدودی از لغات را شخصا ابداع کردهاند. کار فیلسوف مانند کار رماننویسان تخیلی نیست که پدیدههای جدیدی را در خیال خود بسازد و ارائه دهد. فیلسوفان میکوشند مفاهیمی را برگزینند که به خوبی از عهده توصیف واقعیات برآید.»
حنائی کاشانی ادامه داد: «از نظر هایدگر فلسفه با پرسش از هستی آغاز شده است. آنها میپرسند چرا اشیا هستند در حالیکه میتوانستند نباشند. این پرسش هم معنای هستی را مطرح میکند و هم معنای نیستی را و هم اینکه آیا واقعا هستی به نیستی تبدیل میشود یا هستی، هست میشود. در واقع آنها از هستی هستها میپرسیدند. اگر انسان از هستی خودش آگاه شود، دیگر نمیتواند به این پرسش بیاعتنا باشد. اما هایدگر معتقد است که در این پرسش و پاسخ اشتباهی رخ داده است.
این پرسش به جای آنکه به یک «هستی»توجه کند که هستیها را هست میکند، به «باشنده»ها توجه میکند که تنها «امکان» بودن را دارند. هایدگر شاید کمی متکبرانه میگوید که برای اولینبار پرسش از «هستها» را مطرح کرده است.
او معتقد است به جای آنکه یک «باشنده» را محور هستی بیگریم، باید به خود هستی توجه کرد.» او ادامه داد: «ظاهرا در این جهان پرسش از مسئله هستی تنها برای انسان مطرح است. تعابیر سنتی، جهان را نور میداند. اما میدانیم که اگر جهان یکپارچه نور باشد، هیچ چیز آشکار نخواهد شد. در واقع لازم است حفره سیاهی وجود داشته باشد که نور ار دریچه آن بتابد و آن حفره سیاه، انسان است. انسانی که به عنوان یک حفره سیاه، در واقع «هیچ» است. انسان اول به دنیا میآید و بعد «چیز»ی میشود. پس باید بین وجود و هستی تفاوت قائل شد.
هایدگر درصدد است تا با استفاده از مجموعهای از لغات و اصطلاحات آلمانی، رابطه وجود و هستی را شرح دهد. هایدگر در واقع هیچ لغتی را از خودش نمیسازد. نگرش پدیدارشناختی به او آموخته که چگونه به خود پدیدهها توجه و آنها را به دقت توصیف کند. پس زبان او به ظاهر ابتکاری جلوه میکند.»
او با اشاره به جا افتادن زبان هایدگر در میان متفکرین میگوید: «امروز نهتنها دیگر واکنشهای سه دهه پیش در مورد زبان او وجود ندارد، بلکه حتی برخی اصطلاحات او به خاطر تکرار زیاد، مبتذل بهنظر میرسد. او با سختگیری در مورد زبانش کوشیده تا بسیاری از مسائل فلسفه را حل کند. به هر حال زمانی که «هستی و زمان» را میخوانیم، باید توجه کنیم که هایدگر در این کتاب نگاه جدیدی به دنیا دارد. پیرو شعر اقبال که میگوید دیدن دگر آموز، شنیدن دگرآموز، باید گفت او واقعا دیگر دیدن را میآموزد.» در پایان این برنامه، سوالاتی از سوی حضار مطرح شد که سخنرانان حاضر در جلسه بدان پاسخ گفتند. اولین سوال از سیاوش جمادی- مترجم کتاب- بود: «چرا در ترجمه این کتاب از اصطلاحات فردید استفاده کردید در حالیکه این اصطلاحات قابل قبول نبودهاند؟»
جمادی در پاسخ به این سوال گفت: «همانطور که نجار با چوپ حرف میزند، مترجم هم با کتاب حرف میزند. در برخی موارد فردید ترجمههای خوبی بهدست داده است مانند «ترس آگاهی». به نظر من در این موارد باید از معادلگزینیهای فردید استفاده کرد. البته مبنای من در معادلگزینی، فردید نبوده است و از میان 750 اصطلاح این کتاب، اصطلاحات فردیدی شاید از انگشتان دست هم تجاوز نکند. اگر قبول کنیم که ترجمه، شنیدن صدای صاحب اثر به زبان مادری است، من قبول دارم که فردید خلاف این جهت حرکت کرده است.
اما ما باید آگاه باشیم که نباید با ایدئولوژی، بهطور ایدئولوژیک برخورد کرد. من هم در کلاسهای فردید حاضر شدهام و زمانی هم با او محشور بودهام و من هم مثل بسیاری دیگر در سالهای بعد به او مشکوک شدهام. اما باید توجه داشت که ایدئولوژی، به هر حال ایدئولوژی میزاید و ما باید مراقب باشیم که به این دام نیفتیم. فردید اگر یزید زمان هم باشد، برخی اصطلاحات را درست برگزیده و باید این نکته را تصدیق کرد.