گروه انتشاراتی ققنوس | وقتی مرگ آخرالدواست:بررسی کوتاهی در سمفونی مردگان: آبنه ها
 

وقتی مرگ آخرالدواست:بررسی کوتاهی در سمفونی مردگان: آبنه ها

آینه ها 38:صفحه نقد

طرح
سمفونی مردگان داستانی از جهل، حسد، تعصب، ریا، حرص، حق کشی و تجاوز به حقوق دیگران است. داستان خانواده کوچکی است که در مقیاس وسیع تر، جامعه بیمار و منحطی را تصویر می کند که سرانجامی جز زوال ندارد. بازار قلب اقتصاد چنین جوامعی است و تردید نیست روحیات حاکم بر چنین جامعه هائی در یک فرد بازاری به تر از هر کس تجسم می پذیرد. پس داستان از بازار در اردبیل آغاز می شود. 
همه چیز در این داستان دودآلود و تیره است. قهرمان ها همه به صورتی تصویر می شوند که کم تر نقطه مثبتی در آنان به چشم می خورد. پدر مستبد، جاهل، ریاکار و اهل بند و بست است. برادر کوچک تر حسود، خودخواه، متجاوز و جانی بالفطره است. مادر و خواهر نمونه تسلیم و عبودیت محض هستند. هیچ نقش سازنده ئی ندارند، مگر آن که با بدبختی خود کنار آیند. برادر بزرگ تر نمودار لودگی و مسخرگی طبیعت و تقدیر است. در این میان برادر میانی که روشن بین و مقاوم و جست و جوگر است، زیر فشار جو حاکم و محیط ظالم خود مچاله و در هم کوفته به صورت رقت انگیزی، مرگ پیش از مرگ را درمی یابد. به این ترتیب داستان چنین آغاز می شود:
دود ملایمی زیر طاق های ضربی و گنبدی کاروان سرای آجیل فروش ها لمبر می خورد و از دهانه جلو خان بیرون می زد. و با وجود روشن بودن همه چراغ ها و حتا زنبوری ها کاروان سرا از دور به ده کده ئی در مه شبیه بود. مناسب تر از این براعت استهلالی برای این داستان نمی توان تصور کرد. 
در این داستان یک مقایسه ذهنی و ناگزیر نیز به چشم می خورد: مقایسه آیدا؛ دختر محروم و پشت تاپوئی این خانواده که سرانجامی جز خودکشی ندارد با یک دختر ارمنی مستقل و جهت دهنده و سازنده که در انتخاب راه زندگی آزاد و مختار است. همین قیاس را میان پدر این خانواده با دو مرد ارمنی، موسیو گالوست و موسیو سورن می توان در نظر گرفت که اولی حقوق دختر خود را به رسمیت می شناسد و دومی حقوق انسانی یک موجود زنده، یعنی آیدین را. 
زمان
زمان در این داستان نقش بسیار مؤثری را ایفا می کند. زمان نخست، زمان بیرونی نقل است که یک شبانه روز ادامه دارد. یعنی از زمانی که اورهان تصمیم به ترک دکان می گیرد و آواره بیابان پر برف می شود و شب را در مخروبه می گذراند و سرانجام، روز بعد، گم شده در بیابان سفید بی علامت، در شورآبی به خواب مرگ فرو می رود. 
زمان دوم زمان بیرونی اتفاقات و وقایع داستان است که باید یک دوران چهل و دو- سه ساله، حول محور جنگ جهانی دوم و ماقبل و مابعد شهریور بیست باشد.
زمان سوم زمان درونی و ذهنی است که بی ترتیب و بی رعایت تقدم و تأخر و بر مبنای خطور خاطره های قهرمان ها، در برابر خواننده حضور پیدا می کند. این همان جریان سیال ذهن است که دائم میان حال و گذشته در رفت و آمد است. 
زمان چهارم زمان نقل داستان به روایت دانای کل است که بارها در میان تداعی های قهرمان رخ می نماید و رشته نقل را به دست می گیرد و خواننده به طور طبیعی متوجه می شود قهرمان که تاکنون از راه تک گوئی های درونی داستان را پیش می رانده، به ملایمت جای خود را به وی داده است. به عنوان مثل، از نیمه صفحه 48 هوا تیره و تار بود، بی هیچ مفصلی رشته تداعی به رشته نقل مستقیم راوی گره می خورد و در اواخر صفحه 54 پس از جمله پیرمرد هم چنان ساکت بود، راوی جای خود را به اورهان می دهد و از صفحه 63 به بعد باز راوی سخن می گوید و در همان صفحه باز اورهان داستان غرق قایق موتوری و سی و نه جوان را در شورآبی، با تداعی ها تجسم می بخشد و تا پایان موومان اول این تناوب ادامه می یابد و اصلا در هر جا که این تک گوئی های درونی وجود دارد، خالص و بی حضور راوی نیست. خصوصیت این شگرد در ملایمت و نرمش جا به جا کردن روایت و تک گوئی درونی است، به طوری که توجه به آن مستلزم دقت است.
ریخت و ساختار
از درون مایه و زمان که بگذریم، ریخت و ساختار این داستان بسیار جالب توجه است. دست فروش ها دیده ئی چگونه بساط خود را می گسترند؟ هر چیز را با ظرافت در جای خاصی قرار می دهند، گاه قرینه می سازند، گاه رنگ ها را با هم جور می کنند یا تضادشان را در نظر می گیرند و سپس برای برچیدن بساط نیز از پیش حساب می کنند. یعنی می دانند اول کدام قسمت را باید برچید و کدام شی را در صندوق گذاشت که متحمل فشار نشود، نشکند، از ریخت نیفتد و بالاتر از همه این که جای خالی بساط دریغی را در تماشاچی هنوز مشتاق، برانگیزد.
این داستان از لحاظ ریخت و ساختار با همین ظرافت و پیش بینی تدوین شده است و طی چهار موومان بیان می شود که به تناسب نام داستان که سمفونی است، یادآور حرکت جمعی و حساب شده هر دسته از نوازندگان یک سمفونی است. در موومان اول قهرمان دیوانه (آیدین) با تک گوئی های برادر کوچک ترش (اورهان) به وضع رقت انگیزی چهره می نمایاند. برادر نهایت ظلم و خشونت را نسبت به وی روا می دارد- برادری که اکنون به جای پدر وظیفه حکومت ظالمانه بر برادر دیگر را به عهده دارد و همان پدرسالاری مستبدانه و حق شکنانه را ادامه می دهد.
در این موومان سرانجام قهرمان ها و حوادث مبهم است، اما حضور و تشکل شان کاملا واضح. وجود برادر دیوانه محرز است، اما علت دیوانگی که در آخر موومان یکم به آن اشارت استعاری می رود، نامعلوم. اشارتی که در یک جمله شاعرانه برای وصف چشم های مادر می رود، در اواخر کتاب در صفحه 336 با خوراک یک پرنده کم یاب که اکنون می دانی چلچله است، تلفیق می شود و آن گاه است که علت جنون را درمی یابی و این همان جادوئی است که به هنگام بازخوانی اشاره اولین، لذت کشف را به تو ارزانی می کند. جمله چنین است: چشم های مادر از قعر فرو رفتگی ها، در سقف مانده بود، مثل لانه چلچله ها در تنه درختان پیر و آن گاه جمله صفحه 336 را با جمله زن جادوگر در صفحه 359- مگر مغز چلچله خورده ئی؟- ربط می دهی و در می یابی که چه به خورد آیدین داده اند که دیوانه شده است. اما آخرین تیر هنگامی رها می شود و بر دل می نشیند که می خوانی هر وقت چلچله می دید می خواند [ص353] و این یکی از شگردهای چیدن هنرمندانه این بساط است. 
پس از موومان اول که با روایت توأم با تک گوئی های درونی اورهان خاتمه می پذیرد، موومان دوم آغاز می شود که کاملا روایت است به همان نحو مرسوم و با توالی منطقی زمان. وقایع این بخش از داستان مربوط به شهریور بیست و بعد از آن است. روحیه تحکم آمیخته با زبونی پدر کاملا یادآور روحیه اکثر حکام مستبد تاریخ است که در حق آن ها می توان گفت عاجز و مسکین هر چه دشمن و بدخواه/ دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسکین. آقای لرد نماد استعمارگر جا خوش کرده در مستعمره خویش است. ایاز نماد یک وابسته به حکومت است که به مصداق اگر ز باغ رعیت... زور می گوید، خاصه خرجی می کند، قدرت خود را به رخ می کشد، عامل جنایت می شود و حتا راه نمائی هایش اگر چه محبت آمیز هم باشد، از روی جهل و فاجعه بار است.
مخالفت با زن و حتا نفس کشیدنش در آفتاب و هوای تازه، مخالفت با سواد و آگاهی و شعر و هنر، مخالفت با رنگ و نور و شادی، در این موومان به طرز چشم گیری ظاهر می شود. آیدا باید در گوشه آشپزخانه استخوان بپوساند و به اولین خواستگار که یک بره مطیع می خواهد، شوهر کند و سرانجام خلاص خود را در خودسوزی بجوید. مادر حق جانب داری از کسی یا اظهار عقیده ئی ندارد و فقط می تواند بارها را به دوش بکشد و بگوید من می کشم، تو رُ سنه نه. (بگذریم از این که فقط سنه نه کافی است و تو رُ حشوی است که فارسی زبان ها به علت ناآگاهی به آن افزوده اند و در زبان محاوره به همین صورت مصطلح شده است.) آیدین باید حسرت پوشیدن پالتو قرمز را به صورت دملی در اعماق ضمیر خود حفظ کند و در عروسی آیدا، باید به التماس مادر و برای پیش گیری از فاجعه چند آهنگ را قطع کنند که با همه شادی، غم در خلال شان موج می زند.
موومان سوم بسیار ابتکاری و در عین حال شاعرانه و عاطفی است. در این موومان سورملینا که مرده است، سخن می گوید. انگار که از زندگی چیزهائی به یاد می آورد. تکه تکه و بی رعایت توالی زمان، همه را بیان می کند. پس از مرگ نیز، انگار بر همه زندگی آیدین نظارت داشته است. باز هم حالات او را بیان می کند. در این موومان، مرگ حاکم اصلی است. مرگ است که با همه سنگینی و یأس و تیرگی خود باز عطوفت و رقت به هم راه می آورد. نزدیکی با مرگ، تندخوترین و مستبدترین آدم ها را به موجود عارف مسلک و بی نیاز بدل می کند. پدر می گوید آیدین، اورهان هم دیگر را خیلی دوست داشته باشید، زندگی ارزشی ندارد. شیوه نگارش همان تک گوئی های درونی است، منتها به بیان روح سورملینا که گوشه های مبهم داستان و نحوه عشق و ازدواج خود را با آیدین ترسیم می کند. مثل کسی که تکه های بریده و در هم ریخته یک نقش را پیدا می کند و کنار هم می چیند تا سرانجام نقش را سامان بخشد. تعبیرهای شاعرانه و عاطفی در این بخش بسیار است: پنجه دست چپم را که یک انگشتری با نگین آبی فیروزه در انگشت میانی یم بود، از هم گشودم و لای موهاش فرو بردم و گفتم:«عزیزم، عزیزم.» گفت:«کجائی؟» و گریه کرد.
موومان چهارم با تک گوئی آیدین دیوانه آغاز می شود. هذیان بی منطق یک دیوانه است که از خلال آن می توانی بدبختی، درماندگی، ستم کشی یک دیوانه را ببینی و بر حالش گریه کنی. دیوانه ئی که برادر زنجیرش می کند، کتکش می زند و غذای کافی ندارد. زیرش ادرار می کند و دست آخر همین برادر به یک پیاله چای میهمانش می کند: چرند نگو، بیا چای بخور. 
و آن گاه بازگشت به موومان اول، زیباترین و معمول ترین راه برای جمع و جور کردن و برچیدن بساطی است که گسترده شده است- شگرد دایره ئی که فرمش از فرم زندگی الهام می گیرد. دایره ئی از عدم تا عدم. از تولد تا مرگ. یک قوس صعودی که در اوج نزول می کند و به نقطه اول باز می گردد. این موومان با همان شگرد آمیخته از روایت و تک گوئی درونی، سرانجام همه ندانسته ها را برایت آشکار می کند. سر دیوانگی آیدین، برادرکشی اورهان و قتل یوسف، وجود دختری که بازمانده آیدین و سورملینا است، حرص به دست آوردن همه میراث پدر همه با هم و در کنار هم شکل نهائی داستان را کامل می کنند و سرانجام همه حرص ها و همه سوداها در بیابانی پر برف و بی نشانه و بی راه گسترده می شود و اورهان را چون گوی سرگردانی تا کنار شورآبی می کشد. شورآبی که حلال همه نمک ها و به تعبیری حلال همه سوداها است. همان طور که یک دست گاه موسیقی با نت اصلی یا شاهد، فرازهای اولین را آغاز می کند، فرازهای آخرین این سمفونی هم با همان نت آغازین پایان می پذیرد. مرگ در شورآبی که خود مرده است و هیچ نمی رویاند، اما لجن های آن حیات می بخشد و درمان می کند و این آخرین پیام سمفونی مردگان است: اگر پیش از مرگ همه رذایل را نمیرانی، مرگ تو را و آن ها را با هم در بر خواهد گرفت. نگرش چنین عرفانی به مرگ از سوی جوانی که تا این "آخرین منزل هستی" فاصله ئی دراز دارد، جالب توجه است. عمرش دراز و قلمش پر توان باد. 
 
 
 5 تیر 1370 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه