بیراه نیست اگر سخنانم را با گفتاری از "ایوان کلیما" آغاز کنم که به نظرم روح آثارش تا حدی نزدیک به درونمایه "دسامبر رئیس جمهور" اثر "سال بلو" است. مخصوصا که فضای رمان "سال بلو" که از آن بیشتر خواهم گفت، با این گفته "کلیما" در مقاله روح پراگ همخوانی زیادی دارد که مینویسد: «تاریخی که با صلح و آرامش پیش میرود چنین به نظر میآید که انگار در جایی ورای آگاهی مردمان جریان دارد، اما تاریخی که پر از قیامها و سرکوبها، اشغالگریها، آزادسازیها، خیانتها و اشغالگریهای تازه است، به شکل یک بار سنگین، یک یادآوری دائمی ناپایدار، وارد زندگی مردمان و شهرها میشود...» (از کتاب روح پراگ)
با این نقل قول، از "دسامبر رئیس دانشکده" میگوییم که بعد از رمان "هرتزوگ" بی تردید یکی از مهمترین آثار "سال بلو" نویسنده امریکایی است که تباری یهودی – روسی داشت و سال 1976 نوبل ادبیات را از آن خود کرد.
"دسامبر رئیس دانشکده" بازتابی از شرایط حاکم بر چنان جوامعی است. مخصوصا که روایت اصلی رمان، جریان بیماری و مرگ زنی به نام والریا است و تلاشهای مینا، دخترش که در روزهای پایانی زندگی مادر سعی دارد او را دیدار کند. عشق و محبت به میزان زیادی در تضاد با واقعیتهای موجود قرار میگیرد. چرا که والریا به خاطر عشق به شوهر فقیدش، بعد از مرگ او تبدیل به مبارزی کمونیست میشود. عشق به والریا است که مینا را به وطنی که سالها پیش در جستوجوی آزادی آن را ترک گفته – یا به عبارتی از آن گریخته بود – باز میگرداند. مینا به دور از آن فضا، تبدیل به زنی موفق و سرشناس میشود. در واقع آزادی به او این اجازه را میدهد تا تواناییهای خود را به فعل درآورد.
"بلو" با نمایش فقدان آزادی برای برقراری و عمق بخشیدن به روابط انسانی در جامعهای توتالیته که شخصیتی نظیر سرهنگ سدّ و مانعی بزرگ برای برقراری طبیعیترین روابط انسانی است، خفقان، ترس و وحشت حاکم بر چنان جوامعی را به سادگی نمایش میدهد. از اینرو، شخصیت سرهنگ بدل شده است به نمادی از حاکمیت مطلق و نامحدود در حکومتی تمامیتخواه.
در واقع "دسامبر رئیس دانشکده" روایتی از فروپاشی و پوچی آرمانها و اندوه و پشیمانی پس از مبارزه است. به همین دلیل ملال حاکم بر فضای رمان، تا حد زیادی به وجود مخاطب نیز تسری پیدا میکند. دیالوگهای خستهکننده و پارگرافها و صفحاتی که میتوان از اثر حذف کرد کم نیستند.
ادامه نقد را می توانید در متن مجله الف ببینید