گروه انتشاراتی ققنوس | نگاهی به سه رمان برتر سال از چشم‌ دیگر «نام‌ها و سایه‌ها» «نفس نکش بخند بگو سلام» «سنج و صنوبر»
 

نگاهی به سه رمان برتر سال از چشم‌ دیگر «نام‌ها و سایه‌ها» «نفس نکش بخند بگو سلام» «سنج و صنوبر»

روزنامه آسیا 

صفدر تقی زاده، مترجم و منتقد نام آشنای کشور طی سفری به آمریکا رمان «نام‌ها و سایه‌ها» اثر محمدرحیم اخوت که از سوی پکا جایزه مهرگان ادب را به خاطر بهترین رمان سال دریافت کرد و بنا به اظهارات برخی از داوران به مرحله نهایی جایزه کتاب سال نیز راه یافته بود که سرانجام حذف شد. رمان «نفس نکش بخند بگو سلام» به قلم حسن بنی عامری که بهترین رمان سال از سوی نویسندگان و منتقدان جایزه اصفهان انتخاب شد و رمان «سنج و صنوبر» اثر مهناز کریمی که بهترین رمان سال 83 برگزیده شده، مورد نقد و بررسی قرار داد و چاپ این نقد را به نشریه بررسی کتاب در آمریکا سپرد که در آخرین شماره این نشریه ــ شماره 44 بهار 1384 ــ چاپ و منتشر شده است. نشریه بررسی کتاب ویژه ادبیات به سردبیری مجید روشنگر پانزدهمین سال انتشار خود را در دوره جدید، آغاز کرده است. نشریه‌ای تخصصی، ویژه کتاب که فارغ از گرایشات و دسته‌بندی‌های رایج سیاسی درخارج از کشور صرفاً به نقد و بررسی آثار منتشر شده به زبان فارسی در داخل و خارج از کشور می‌پردازد. هفته‌نامه کتاب آسیا، به دلیل اهمیت موضوع و برای آشنایی قشر وسیع‌تری از مخاطبان این آثار، اقدان به چاپ نقد صفدر تقی‌زاده به نقل از بررسی کتاب می‌کند. لازم به ذکر است که صفدر تقی‌زاده یکی از داوران جایزه پکا در دوره‌های مختلف بوده است. 
معصومه تیرگریان 
 
نام‌ها و سایه‌ها 
نویسنده: محمدرحیم اخوت 
ناشر: موسسه نشر آگه 
«نام‌ها و سایه‌ها» رمانی سنجیده و پرمایه است که دغدغه دو نسل متفاوت و تقابل شیوه‌های نویسندگی دو نسل و نیز سرخوردگی و عقیم ماندن نسل مبارز قدیمی را با مهارت و ریزه‌کاری نمایش می‌دهد. آنچه در نگاه اول برجسته می‌نماید، نثر روان و راحت نویسنده است که با مجموعه‌ای از زبان‌های مختلف، دنیاهای درونی چندشخصیت اصلی رمان از نسل مختلف را در خلال یادداشت‌های برجای مانده می‌کاود و با بیانی روشن و بی‌‌هیچ گونه ابهام و پیچیدگی به خواننده ارایه می‌دهد. 
در پیش گفتار کتاب که در واقع آغاز رمان است، به تاریخ اردیهشت سال 1380، پروین دخت ترشیزی به خواننده توضیحاتی می‌دهد و می‌گوید که نویسنده اصلی، شخصی به نام خان دایی است که پیش از این که خودکشی کند، یادداشت‌ها و نوشته‌های خود را در وصیت‌نامه ‌ای به او سپرده است تا بلکه با آن‌ها کاری صورت دهد، پروین حالا دارد شرح ماجرا را می‌نویسد و می‌گوید:‌ «فکر نمی‌کردم آدم‌های پیر هم خودکشی کنند». 
پروین بعد از سیزده – چهارده سال زندگی زناشویی با محسن حالا از او جدا شده و شیفته خان ‌دایی است. خان دایی در واقع دایی محسن است. خان دایی پس از درگیری‌های سیاسی اوایل دهه سی، به خارج از کشور رفته و سی سال در آن‌جا زندگی کرده و استاد ادبیات فارسی بوده و حالا به ایران و به شهر اصفهان برگشته است و با مادر محسن زندگی می‌کند. 
در خارج از کشور که بوده همیشه دلش هوای وطن را می‌کرده و آرزو داشته روزی به ایران برگردد و خاطرات کودکی‌اش را زنده کند. خان دایی آدمی سیاسی بوده و در مبارزات سیاسی تجربه‌هایی اندوخته است. گروهی از جوانان انقلابی از جمله پروین به دیدنش می‌روند تا از تجربه‌هایش با خبر شوند. در این دیدارها، پروین که خود تحصیل کرده رشته تاریخ با تخصص تاریخ معاصر است، رفته رفته به او علاقه‌مند می‌شود و می‌‌خواهد از گذشته و از کم و کیف شکست آن جنبش سیاسی سردر بیاورد. این ارتباط نخست بسیار احترام‌آمیز است و بعدها به صمیمت و تعلق خاطر و نوعی عشق خفیف بین آن دو تبدیل می‌شود. پروین اهل ادبیات و شعر و داستان نویسی است و خود دستی به قلم دارد و از این رو یادداشت‌ها و نوشته‌های به جا مانده از خان دایی را بازنویسی و حک و اصلاح می‌کند و از نوشته‌های خودش هم بر آن می‌افزاید. می‌نویسد «حالا که نشسته‌ام پشت این پنجره کوچک و به این عصر بی‌آفتاب اردیبهشت و به بستر خشک زاینده رود نگاه می‌کنم که از این بالا از پشت درخت‌ها پیداست کف رودخانه شده است بیابان خشک. عصرها مردم آن‌جا قدم می‌زنند. انگار نه انگار که این‌جا رودخانه است.» 
«نام‌ها و سایه‌ها» رمان جذابی است، نویسنده با مهارت فضاهای مناسب با رمان را بدون هیچ تصنعی آفریده است و بخش‌هایی از رمان را از زبان شخصیت زن بیان کرده و از نثری که ویژگی‌های یک زن را به خوبی باز می‌نمایاند به درستی استفاده کرده و سود برده است صحنه‌های آشنایی و دیدار با خان‌دایی و ایجاد دلبستگی میان آن‌ها طبیعی و دلپذیر است و آن‌جا که پروین، خان دایی را به شهر اصفهان می‌برد تا گوشه‌های خاطره‌انگیزی را به او نشان دهد،‌زنده و شیرین نقل شده و به عنوان نمونه به وصف بازار اصفهان می‌توان اشاره کرده که جنبه گزارشی به خود نگرفته است. 
پروین چهار سالی است که از محسن جدا شده اما ارتباط خود را با او قطع نکرده است. ضمنا با مادر محسن همچنان دوست است. هر دو، یعنی پروین و محسن آدم‌های تحصیل کرده و علاقه‌مند به فرهنگ و روشنفکر هستند و پس از خودکشی خان‌دایی، ظاهراً بار دیگر با هم ازدواج می‌کنند، هر چند پروین دوست دارد پس از مرگ خان دایی کاری کند که خاطره‌اش همچنان زنده بماند. 
 
نکته‌ای که در رمان اندکی بحث‌انگیز است این است که نویسنده به موضوع نحوه تفکر خان دایی و نیز حوادثی که در مبارزات سیاسی بر او گذشته، چه در ایران و چه در خارج، به اندازه کافی نپرداخته و مطالبی را که احتمالاً برای خواننده جذاب می‌توانسته باشد، روشن نکرده است، آیا این نکته را باید در شمار ضعف رمان و مثلاً نداشتن تجربه زیستی رمان نویس تلقی کرد یا آن را از مقتضیات ساخت رمان و گریز از گزارش نویسی دانست؟ خواننده هر چند ضمن مطالعه رمان، تمایل دارد از این حوادث هم با خبر شود، اما نبود آن به جریان راحت و روایتی رمان لطمه‌ای نمی‌زند و خواننده را دلزده نمی‌کند. 
خواننده در خلال رمان با ماجراهای جنبی و تودرتوی زیادی سر و کار پیدا می‌کند. نثری که نویسنده برای معرفی شخصیت خان دایی انتخاب کرده نثری قدیمی و کمابیش نزدیک به پاورقی‌نویسی است و نثری که در ارتباط با شخصیت پروین انتخاب شده نثری ساده و راحت است و زبان هر دو با ویژگی‌های مربوط به خود، روان و پیراسته و سنجیده است. ماجرای نوشته‌های خان دایی مربوط به دوران نیمه دوم قاجار تا دوره رضاشاه و حوادث تاریخی کودتای 28 مرداد 1332 است. دو بخش مربوط به غزاله و «قهوه‌خانه آقا جعفر» و نیز ماجراهای دکتر صلاح‌الدین ایوان بلند که وقتی داستان‌های پاورقی را می‌نوشته از اسم مستعار صلاحی استفاده می‌کرده و نیز آن بخش نیمه فلسفی که خان دایی از دید خودش دریافته که کره زمین مادر کائنات از یک ذره غبار هم کوچک‌تر است و زندگی سرابی بیش نیست و باید رهایش کرد و رفت و چه بهتر که آدم خودش پیش قدم شود و اقدام کند، با استادی تام نوشته شده‌اند و نمایانگر این واقعیت‌اند که نویسنده به فوت و فن رمان‌نویسی کاملاً اشراف دارد. 
وجود زیرنویس‌های بخش های نخستین رمان و نام بردن از اشخاص واقعی و استفاده از شگرد «رمان‌کلیدی» و نوشته‌های شعرگونه‌ای که بر بالای هر فصل آمده و به نوعی به آن حالت رسمی و رمانتیک داده و استفاده بیش از حد کلمه انکار شاید از نکاتی باشد که قابل تأمل است. 
با این همه رمان «نام‌ها و سایه‌ها» در میان آثار داستانی ادبیات امروز ما اثری برجسته و ماندگار است. 
 
 
طومار نقالی 
نفس نکش بخند بگو سلام پرده‌خوانی در یک مجلس 
نویسنده: حسن بنی عامری 
ناشر: انتشارات نیلوفر 
این رمان اثری است پر از تنوع زبانی که سرخوردگی یک نسل را از جنگ در میان لایه‌هایی از شگردهای جدید داستانی نشان می‌دهد. رمان، اثر تجربی تازه‌ای است و نویسنده ساختار متعارف رمانی را شکسته و قواعد قراردادی و ذهنی ما را به هم ریخته است و از انواع شگردهای ادبی رایج و گاه ابتکاری به نحو طبیعی و به قاعده سود جسته است و بر روی هم اثری نو و چندلایه و متهورانه آفریده است، شگردهایی مثل شگرد جریان سیال ذهن و ادغام زمان گذشته و حال و آینده و استفاده از شیوه فیلمنامه‌نویسی و حتی دکوپاژ و نمایشنامه‌نویسی و گفتگوهایی که از نیمه رها شده و مخاطب، نیمه دیگر را ادامه می‌دهد و حضور گزارشگری که در باب وقایع پیش آمده اظهارنظر می‌کند و مکالمه‌های تلفنی طولانی با حذف گفتار مخاطب و کاربرد اصطلاحات بومی و نقل‌پاره‌هایی از روایت از زبان یک بچه و نقالی و پرده‌÷وانی و روایت از زبان آب. 
رمان در بخش‌های اول و نیز به طور کلی در خوانش اول مبهم به نظر می‌رسد و خواننده باید صبور باشد تا خط روایتی را پیدا کند اما هر چند جلوتر می‌رویم رفته‌رفته نوشته را روان‌تر و ماجرا را روشن‌تر می‌یابیم و به ویژه در مطالعه رمان برای بار دوم، بسیاری از گوشه‌های تاریک روابط مبهم روشن و آشکار می‌شود و خواننده از اشراف و آگاهی بر ماجراهای پیچیده لذت می‌برد. 
ماجرا در شهر واریا اتفاق می‌افتد و نخست این خبر در شهر پخش می‌شود که یکی از فرماندهان جنگ ایران و عراق، موفق شده در اقدامی جسورانه اولین نوزاد خانواده‌ای شیمیایی را در بدنش پرورش دهد و به ثمر رساند. این فرمانده، ثمین عرب عاصف و همسر او گیتی و فرزندش آنام است. گزارش‌های مستند ویدیویی این واقعه به شبکه ‌های جهانی ماهواره‌ای و اینترنتی مشهور فروخته می‌شود: تصویر زن و مردی نیمه بیهوش، زوج مغموم و مظلومی که جنین متعلق به آن‌هاست و تصویر دکتر ایرج کیارش و دکتر گلاره بهراد، زخمی بمب‌های شیمیایی عراق و حالا زخمی نیرنگ یک ایرانی، عکس ثمین و گیتی در صحنه‌های جنگ و تصویر ثمین و شکم برآمده‌اش. 
تنش اصلی رمان تقابل و برخورد این دو زوج و روابط پنهانی ثمین با گلاره است و عروسی ثمین و سرانجام سقوط یکی از هواپیماهای سمپاشی که ثمین به گروگان گرفته شده مسافر آن است. 
رمان‌ پر از درگیری‌ها و گفتگوهای پراکنده و صحنه‌های غریب است؛ از جمله سرنوشت خواهر ثمین به نام ثنا که جسدش در یکی از خانه‌های فساد در تهران پیدا می‌شود، مکالمات تلفنی طولانی که آن‌ها را تهدید می‌کند،‌مکالمات تلفنی عاشقانه و توطئه‌آمیز بین ثمین و گلاره که از کودکی با هم بوده‌اند و اظهار جمله‌ای که اولین بار در پانزده سال پیش در جزیره مجنون خودت کنار گوش من و ایرج نجوا کردی «نفس نکش بخند بگو سلام» و نیز مثلاً جشن عروسی ثمین که قرار است سعدی افشار، اجراکننده برنامه‌های روحوضی در آن شرکت کند: 
ثمین گفت: حالا کی هست این سعدی افشار؟‌ آشپز است یا عاقد یا ماشین آخرین سیستمی چیزی دارد که باید حتمنی توی جشن باشد؟ 
گفتم: بمب خنده است. چیزی که الان همه‌‌مان خیلی وقت است ازش دوریم و بهش احتیاج داریم. 
مشروطه گفت: توی عروسی من و خدیو هم آمد. نمی‌دانی چه خنده‌ای از مردم می‌گرفت وقتی عروسکی می‌خندید ادا در‌می‌آورد.
ثمین گفت: فرمانده جنگ و سیاه‌بازی؟‌محال است قبول کنم بگذاریم پایش را…. 
ثمین خندان گفت: یک قروقمبیل‌هایی می‌آید که عنق‌ترین آدم‌های عروسی را از خنده می‌ترکاند. بیش‌تر از همه هم می‌آمد دور و بر من می‌چرخید، می‌رقصید، می‌خندید، بخندم، نیشخند هم زورم آمد بزنم زمانی که یادم به ترکش خوردن میرمحمد و تیرخوردن میرمهدی و تیرباران میرمحمود و خون تمام بچه‌هایی می‌افتد که جلوم تکه تکه شدند. نتوانستم هیچ کاری برایشان بکنم. دلم می‌خواست بلند شوم کلاهش را از سرش بردارم بکوبم زیر پام له کنم جار بزنم چطوری می‌تواند بزند برقصد بخندد وقتی هنوز توی مملکت دارد خون تازه جوان‌هایش می‌ریزد به روی خاکش و می‌دانی چی شد چی گفت تا آن ده هزار تومان را با حرص گذاشتم توی جیبش؟ 
نویسنده کوشیده روایتی تودرتو را بیش‌تر در نفی جنگ نقل کند و فرمانده شاید به این جهت باردار می‌شود که به نوعی نمادی از عقیم بودن جنگ و آدم‌کشی باشد، هر چند تا آن‌جا که روایت جنگ است و قرار است یک عراقی را بکشند آن‌قدر تأمل می‌کند تا نماز خوانده شود بعد می‌کشند. نثر نویسنده روان و زبان سالم است و در خلال رمان از عبارت‌ها و اصطلاحات بومی تقریباً مهجور، جسته گریخته استفاده شده که برای نمونه به پاره‌ای از آن‌ها اشاره می‌شود. 
برگشت چشم تیزک رفت ــ فق زد دماغش را کشید بالا ــ صفی بیگ سم غره آمد که زبان به کام بگیر ــ سگ لرززانوهای صفی بیگ بیش‌تر شد ــ گیتی آتش به آتش زنگ می‌زد و به سرگرد مودت ــ با همان قشخند خون‌آلودش برمی‌گردد ــ با نوک مرغوله‌‌های تابیده موهاش ورمی‌رفت ــ پاخیزک و خیس عرق آمد جلوم گربه‌ای نشست ــ آب قند براتان تیار کم بیارم سربکشید جان بگیرید. 
بخش‌های پایانی کتاب نثری پخته‌تر دارد و رویدادها به هم پیوسته‌ترند و نشان می‌دهند که با نویسنده‌ای رو به رو هستیم که قلمش روان و ذهنش تیز است و می‌تواند این امیدواری را به ما بدهد که آثار قوام یافته و پروپیمان و تأثیرگذار بیشتری بیافریند. 
 
 
سنج و صنوبر 
نویسنده: مهناز کریمی 
ناشر: انتشارات ققنوس 
این‌که رمانی جدی و نسبتاً پرداخته از یکی دیگر از نویسندگان زن ایرانی در 383 صفحه به خوانندگان عرضه می‌شود، خود رویداد فرخنده‌ای است و نمایانگر این واقعیت که روز به روز بر تعداد رمان‌نویسان زن ما افزوده می‌شود. 
خواندن این رمان البته قدری دشوار است و دلیل اصلی آن هم، نه نثر دشوار و پیچیده که عدم انسجام و پیوستگی به قاعده وقایع داستانی است. 
به نظر می‌رسد نویسنده نخست همه نوشته‌های پراکنده خود در زمان‌های گوناگون را یک جاگرد آورده و بعد تکه‌هایی از آن‌ها را شتابزده به صورت این رمان تنظیم کرده است،‌ بی‌آن‌که ساخت رمان را براساس تأثیرگذاری روایتی استوار کرده باشد. 
وقایع رمان در روستای دلخواست اتفاق می‌افتد. دختری به نام آفاق را به زور به آمریکا فرستاده‌اند تا فکر ازدواج با جوانی که پدر و مادر، او را نمی‌پسندند و شایسته‌اش نمی‌دانند از سرش بیرون کنند. دختر در آمریکا پسربچه دورگه‌ای را به فرزندی قبول می‌کند و حالا می‌‌خواهد به ایران برگردد تا با گذشته‌ها مرتبط شود. رمان، راویان مختلفی دارد. راوی اول، جان همان پسر بچه دورگه است که نمی‌داند بدون حضور مامان چه باید بکند. راوی دوم دایه است، زنی که دایی آفاق را بزرگ کرده است و حالا که دایی دیگر زنده نیست خاطره‌هایی از او را نقل می‌کند. 
خان دایی یادداشت‌هایی از خود به جا گذاشته و شرح زندگی خود را گفته است، با کبکی روابط عاشقانه‌ای داشته و صاحب دوبچه شده است. 
در روستای دلخواست حوادث عجیبی رخ می‌دهد. یکی از شخصیت‌ها مدام غوره در چشم افراد می‌ترکاند و آنقدر این عمل را تکرار می‌کند که خواننده به خود می‌گوید مگر فصل غوره چقدر می‌پاید. شخصیت‌های خل وضع در رمان زیادند. زن دیوانه‌ای با سگی زندگی می‌کند و می‌گویند که بچه‌هایی به دنیا آورده که بعضی از آن‌ها نیمه سگ‌اند. 
بخش زیادی از آداب و سنن و اعتقادات و باورهای رایج در روستاها، همراه با اصطلاحات و ضرب‌المثل‌ها و عبارت‌های عامیانه در رمان نقل شده که بسیاری از آن‌ها با مهارت به کار برده شده‌اند: 
بالاخره با یک ربع پهلوی که از جیب مبارک خودم پرداخت کردم، غائله فیصله پیدا کرد. به سیاق دایه هم بند و بول دهانم را بستم البته نه پروای آن دکتر قلتشن داشتم نه عم قزی دربه‌در شده. اما حقیقتاً دلم برای خانم کوچک بخت برگشته سوخت. جهان هم هر چه آیه وایه کرد گفتم تا سکه‌ها را ندهی دریغ از یک کلمه. 
نویسنده هر چه در چنته داشته، از تجربه‌های زیستی، مطالعات شخصی، پژوهش‌های میدانی و دیده‌ها و شنیده‌های خود را در بخش‌های گوناگون رمان گنجانده است؛ ٍ از ریزه‌کاری‌های بازی پوکر گرفته تا ذبح گوسفند و مراسم خواستگاری و عقد و عروسی و چک و چانه زدن برای مهریه و شیربها و اقلامی که در سیاهه نوشته شده از جمله پنج تخته قالی ابریشمی، صدمن مس، بیست کیلو نقره‌جات، یک مزرعه شش دانگ، پنج سیرجه آب قنات یکابه، سه سیرجه آب قنات میرزاابوالحسنی و از چینی آلات و دیگ و دیگبر هم که چه بگویم… و نیز از سیاهه غذاهای تقویتی و اشتهاآور از جمله: 
صبح ناشتا: یک لیوان بزرگ خاکشیر با گلاب و نبات مصری. 
چاشت: یک لیوان شیر ماچه الاغ با دو قاشق عسل کوهی و از پودر بادام و فندق و گردو هر کدام به اندازه یک قاشق با گرده نان و خامه گوسفندی و یک کاسه آب هندوانه یا شربت سکنجبین. 
ناهار: دو کفگیر چلو زعفران زده با کره گوسفندی و ته دیگ سیب زمینی و یک پیاله قاتق پرچرب و یک پیاله ماست کیسه انداخته. 
عصرانه: یک کاسه آش جو یا شولی با سرکه سیب و یک دوری تر حلوا. 
شام: خاگینه تخم مرغ با عسل و کره گاوی و یک پارچ دوغ، و خلاصه از همه چیز، از سنج و از صنوبر، در کتاب آورده شده بی‌آن‌که نویسنده ‌اندکی به فکر غربال کردن آن‌ها افتاده باشد تا در کل مسیر روایت فاصله و انقطاعی پیدا نشود. 
شخصیت‌های زن رمان خوب پرداخت شده‌اند و وصف عشق دایی به کبک، وقتی که کبک خودش را به خواب زده بسیار زیباست: 
«توی صورت سرخ و سفیدش خوشی و خنده موج برداشته بود. گیس‌های بلندش، خیس و به هم گوریده روی سرخی متکا ریخته بود. از خرمن کاه آتش گرفته، خاکستری باقی مانده بود. صورت جلو بردم. می‌خواستم پیشانی بر خاکستر بسابم. 
می‌خواستم خاکستر بر سر بریزم. بر شیطان لعنت فرستادم و به خود نهیب زدم که مرتیکه الدنگ هر چه بوده و نبوده لابد در مکه معظمه توبه‌اش را کرده و پاک و مطهر برگشته، خدا را خوش نمی‌آید که باز به گناه ملوثش کنی! اما مگر دل صاحب مرده‌ام حرف حساب حالیش بود! مستاصل چادر خیسش را از گوشه اتاق برداشتم و به سینه چسباندم و سر کنار سرش گذاشتم. 
کتاب پایان‌بندی سنجیده‌ای دارد و نثر روان رمان به ویژه در بخش‌های پایانی، سخت دلنشین است و با اغماض از چند پاره در هم و ناهمگون بر بخش‌هایی که به زبان محاوره نوشته شده، می‌بینیم که مهناز کریمی نویسنده توانایی است. 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه