گروه انتشاراتی ققنوس | نجات معنایى ندارد: نقدی بر تبعید و سلطنت
 

نجات معنایى ندارد: نقدی بر تبعید و سلطنت

روزنامه شرق

 «تبعید و سلطنت» داستان تنهایى و سردرگمى آدم ها است، داستان آدم هایى که توامان، درون و بیرون خویش زندگى مى کنند. درون خویش مثل یک زندانى که هیچ ارتباطى با جهان خارج ندارد و بیرون از خویش چون این فقدان ارتباط، حتى تا درون وجودشان کشیده شده است. آنها انگار حتى بر کنش هاى خویش هم آگاهى ندارند یا حداقل دلیل کنش هایشان، بر خودشان هم نامعلوم است. آدم هاى داستان ها همه به گونه اى در انتظار هستند؛ انتظارى که هیچ حاصلى برایشان ندارد و تنها انگیزه کنش هاى گاه و بیگاه آدم ها است که از جهان ذهن به عینیت مى آید. افراد براساس تلقیات خود از جهان است که وارد تعامل با آن مى شوند و این تلقیات معمولاً کنش هایى انتزاعى را شکل مى دهند، چرا که درون ذهن قهرمانان اثر جهان بازتابى انتزاعى از تصاویر و کلمات است.
و خود افراد داستان ها نیز انگار بیش از آنکه کنشگر باشند ناظر وقایعى هستند که بر ایشان مى گذرد؛ وقایعى که در هر گام آنها را به سرنوشت محتومشان نزدیک تر مى کند. انگار آدم ها در اتوبوسى به مقصد ناکجا در حرکتند، بادهاى تغییرات، جوشش هاى درونى و تصمیمات آدم ها، همانند نسیمى از پنجره سقفى اتوبوس، به درون مى آید اما از ایجاد تغییر در مسیر محتوم ناتوان است. نسیمى که مى وزد، امیدى است کمرنگ که دیرزمانى ادامه نخواهد یافت. انسان ها گهگاه از دنیاى اوهام و تلقیات خویش بیرون مى آیند، عملى را انجام مى دهند و دوباره به میان سایه ها بازمى گردند؛ عملى که بیش از هر چیز طغیان علیه یکنواختى و ملالى است که درون هر یک را مى خورد، ملال در جهانى میان حقیقت و وهم.
کتاب شامل شش داستان است که بیشتر با وحدت فضاى ذهنى است که به هم پیوند یافته اند. از میان این داستان ها، داستان ژونا، هنرمندى در حین کار، داستان هنرمند نقاشى است که در مسیرى نیمه آگاه گام برمى دارد. داستان در فرم، از طرف سادگى به پیچیدگى غیرقابل دسترسى دچار مى شود، هنرمندى که با هنرش یکى است، با هنرش زندگى مى کند. این مرد شاید تجلى هنر اصیل است؛ تجلى روح هنر و درواقع هرگز بر آن آگاهى نمى یابد، کنشگرى او به عنوان یک هنرمند چیزى میان خودآگاه و ناخودآگاه است، انگار نقاش بودن بخشى از سرنوشت او باشد. او یک نیمه شبح است، تعاملش با جهان پیرامون گنگ و مبهم است. او مردى است که انگار وجود ندارد. اگر نقاشى مى کند از آن رو است که «مجبور» است و این جبر سرنوشت است، نه تصمیم او، که او را براى رها شدن از خیل دوستان و دوستداران به کار کردن در اتاق خواب و سپس به انبارى نیمه معلق در میانه زمین و سقف دیوارهاى بلند خانه وامى دارد که خودش با الوار ساخته است. دقیقاً در همین موقعیت عدم تعادل است که مى تواند انگار به تصمیمى نهایى پیرامون وضعیت خویش برسد.
او انسان زمان خویش است، انسان زمان آلبر کامو که جنگ و ایده هاى نو وضعیت عدم تعادل ژونا را در انبارى میانه دیوار تداعى گر است.
انسان باید تصمیمى بگیرد و ژونا تصمیم مى گیرد. آخرین تابلوى او بوم سفیدى است با کلمه اى ناخوانا که نمى توان فهمید وابستگى است یا وارستگى، انگار آخرین تابلوى او آخرین حرف کامو باشد. انسان شاید که تصمیم بگیرد، اما این تصمیم هم ابهامى بیش نخواهد بود؛ چرا که انگار هیچ پاسخ نهایى اى وجود ندارد. داستان دیگر مجموعه، میهمان، نیز نمونه خوبى از محتومیت است.
ژاندارم منطقه مرد عربى را که قرار است به جرم قتل روانه زندان شود به «دارو»ى معلم مى سپارد. دارو با مرد عرب نه به عنوان یک زندانى که چونان میهمان رفتار مى کند، با او بر سر یک میز مى نشیند و برایش ننویى در اتاق خود ترتیب مى دهد. وقتى نیمه شب مرد عرب اتاق را ترک مى کند، دارو با تمام وجود آرزو مى کند که مرد فرار کند. 
مرد عرب اما برمى گردد و فردا صبح هنگامى که او مرد عرب را رها مى کند، به او هر دو راه آزادى و زندان را نشان مى دهد و خود مى رود. دیرزمانى بعد، وقتى سر برمى گرداند، مرد را مى بیند که راه زندان را پیش گرفته است. در این تصویر فاقد قضاوت و فاقد تحلیل هاى روانى دو مرد در تعامل زندانى و زندانبان، شبى را با هم شریک مى شوند و در این نتیجه پایانى اثر، باز هم همان افسانه سیزیف نهفته است: مرد به سرنوشت محتومش تن مى دهد و دارو مى ماند تا باز هم سنگ را از کوه زندگى بالا ببرد، نجات معنایى ندارد.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه