گروه انتشاراتی ققنوس | میلر تنها؛ بوطیقای شور: در گفت و گو با سهیل سمی مترجم آثار میلر: روزنامه آرمان
 

میلر تنها؛ بوطیقای شور: در گفت و گو با سهیل سمی مترجم آثار میلر: روزنامه آرمان

نکته جالب درباره هنری میلر این است که در کمتر گلچین ادبی است که تکه‌ای از آثار او به‌عنوان نمونه‌ای از نوشتار در دوره‌ای خاص ارائه شده باشد. در گلچین‌های نثر و نظم همیشه بخش‌هایی از آثار هنری جیمز یا جیمز جویس یا جوزف کنراد هست، اما از میلر هیچ. پنداری ویراستاران صاحب‌نظر و ویراستاران غربی آثار میلر را معرف هیچ دوره‌ای از تاریخ ادبیات نمی‌دانند. هنجارشکنی‌های میلر هم در این مورد عذر موجهی نیست. چون حتی از ‌دی. اچ. لارنس هم بخش‌هایی در گلچین‌ها هست. پس میلر چه می‌شود؟ مدرنیست‌ها به این بهانه که مدار در سال ۱۹۳۴ درآمده و پایان اوج دوره مدرنیسم سال ۱۹۲۵ بوده است او را به سادگی حذف می‌کنند. پسامدرن‌ها هم که آثار او را عاری از عناصر پسامدرن می‌دانند. جی مارتین و کیتی ماسوگا و دیگرانی هم که درباره میلر نوشته‌اند او را مستقل و بدون دسته‌بندی در گروهی خاص یا جریانی مشخص بررسی کرده‌اند. پنداری میلر در عرصه نقد ادبی یتیم و بی‌حامی است. ویرجینیا وولف با کارکرد زمان در روایت کارهای نویی کرد. جیمز جویس روال منسجم و خطی روایت را شکست و با کلمات و جملات بازی‌های زبان‌شناختی کرد. این موارد نمونه‌های برجسته رمان مدرنیستی است. اما میلر به قول سینمایی‌ها از جایی شروع می‌کند و «یه‌‌تیک» پیش می‌رود. به گذشته رجعت نمی‌کند. خط زمانی روایت را نمی‌شکند. میلر فقط چیزی را که در نظر دارد می‌نویسد و پیش می‌رود. نمونه‌های رمان‌های شبه‌شرح‌حال‌گونه نیز کم‌شمار نیستند که جای خالی او را در گلچین‌هایی چون نورتن آنتالوژی توجیه کنند.

در آثار میلر شاهد ملغمه‌ای از بررسی شخصیت و نقد اجتماعی و تعمقات فلسفی هستیم. زبان سرراست و روشن و گاه تداعی‌های سوررئالیستی هم از مشخصه‌های آثار او هستند. اما هیچ یک از این موارد باعث نشده که میلر به سنت ادبی خاصی بسته شود. دلیل این امر شاید این باشد که میلر در عمل کانفورمیست نبود. او در زمینه ادبیات آموزش آکادمیک نداشت و از هرجهت نویسنده‌ای خودآموخته بود. کیتی ماسوگا از قول میلر می‌گوید: «من به اندازه پژوهنده‌های دانشگاهی یا کرم کتاب‌ها یا کسانی که از تحصیلات و آموزش خوب بهره‌مند بوده‌اند مطالعه نکرده‌ام، اما بی‌تردید صدبرابر بیش از آنچه برایم مفید بوده خوانده‌ام.» میلر نویسندگان موردعلاقه اش را در اودیسه روحی‌ای بسیار شخصی پیدا کرده است. در میان نویسندگان محبوب او اسامی‌ای هست که حتی هنوز هم جزو نویسندگان خوش‌اقبال و شناخته‌شده محسوب نمی‌شوند: الی فور یا رایدرهگرد و بسیاری دیگر نشان می‌دهند که میلر حتی در مطالعه نیز راه خود را می‌رفت. اما در میان نویسندگانی که میلر عاشقشان بود نام‌های بسیار آشنا و بزرگی هم دیده می‌شوند که او در نوشتار بسیار از آنها تاثیرپذیرفته است. از بزرگ‌ترین‌هایشان والت ویتمن و داستایفسکی بوده‌اند. میلر در اثر خود «فرزانگی قلب» می‌نویسد: «در آغاز رویای رقابت با داستایفسکی را در سر داشتم. امیدوار بودم که کشمکش‌های عظیم و هزارتوهای روحی‌ای عرضه کنم که جهان را زیروزبر کند. اما به زودی متوجه شدم که ما تا مرزهایی بسیار فراتر از داستایفسکی تکامل یافته‌ایم-منظورم به لحاظ انحطاط است. مساله روح برای ما دیگر منتفی شده یا خودش را در لفاف بلوری‌شکل و تحریف‌شده‌ای به ما می‌نمایاند.» در رمان «نکسوس» استازیا آشکارا در بحث با ول می‌گوید که‌ ای کاش خود داستایفسکی حالا با ما بود. مجادله میلر و جان استیمر در اوایل همین رمان درباره داستایفسکی بسیار خواندنی است. آن‌جا که استیمر به میلر می‌گوید که با مرگ داستایفسکی دوره مطرح‌بودن روح گذشته و حال دوران سیاه ذهن آغاز شده است. این گرایش به شر به معنای استعاری‌اش در تمام آثار میلر مشهود است.

منتقدان پایان رمان «مدار راس‌السرطان» را بسیار ویتمنی توصیف کرده‌اند. این درحالی است که در گلچین‌ها همیشه می‌توان اشعاری از ویتمن یافت. میلر اما به دلیل پرهیز از مراعات هرنوع تکنیک یا ترفندی که بتوان بر اساس آنها او را در دسته‌ای خاص قرار داد در جرگه هیچ گروهی قرار نمی‌گیرد، مگر به شکل قراردادی و فقط در مقام مقایسه یا بررسی نزدیک یا دوربودن او به این یا آن مکتب ادبی. آثار او برعکس کارهای جک کرواک یا سلینجر در میان دانشجویان و جوانان عاصی هیچ کالتی ایجاد نکرد. دلیلش روشن است؛ میلر زندگی و هنر را مسیری می‌دانست که در آن هرکس صلیب رنج‌های خودش را به دوش می‌کشد. این رنج‌ها اگر درست درک شوند نوعی بوطیقا دارند. از رنج به شوق و شور زندگی. این راهی است که فقط به تنهایی می‌توان طی‌اش کرد. کالت‌بردار نیست که بتوان با تکیه بر آن مثلا راهی جاده‌ها شد و جنبش ‌رایگان سواران حومه‌ها را راه انداخت، یا به نوعی ذن بودیسم شرقی با چاشنی و ادویه آمریکایی رسید. بیزاری و عشق میلر در برابر آمریکا بسیار خاص و منحصربه‌فرد است. میلر در جوانی به سوسیالیست‌ها ملحق شد و گویا در این مورد بسیار هم شوروشوق داشت. اما او خیلی زود از این گروه و شخصیت سوسیالیست محبوبش هیوبرت هریسن پس کشید. در اروپا نیز در آستانه جنگ بزرگ به کشورش بازگشت و حتی حاضر نشد در اسپانیا بجنگد. همین موارد برای محکوم‌کردن یک نویسنده به عدم تعهد و بی‌اعتنایی به امور سیاسی و اجتماعی کافی است. اما گوش میلر به این حرف‌ها بدهکار نبود.

می‌توان راه میلر در زندگی شخصی و هنری‌اش را خیلی ساده دسته‌بندی کرد: سپیده‌دمان بروکلین، توفان پاریسی و آرامش کالیفرنیایی. راه میلر، مسیری که او در آن با لذت تمام صلیبش را بر دوش کشید، با وجود تاثیری که او از داداییست‌ها و سوررئالیست‌ها پذیرفت همیشه یکه و مختص او است؛ مثل راهی که همتای فرانسوی‌اش فردیناند سلین در پیش گرفت. میلر در دورانی که مدرنیسم طلایه‌دار بود در پی ساختن مفهوم خویشتنش در نوشتار به معیارهای مدرنیسم پشت پا زد. جای خالی نام او در گلچین‌های ادبی شاید به همین دلیل باشد. برای جویس، این زئوس ایرلندی هنرش بسیار مهم بوده، اما برای میلر میان نوشتن و زندگی‌اش هیچ تفاوتی نیست. او در مقابله با شر نهفته در آثار داستایفسکی به ورطه سیاهی و هلاک نیفتاد. هرچه بود داستایفسکی هنوز روح را داشت. اما دوره میلر دوره بره‌کشان ذهن بود. میلر در این کشمکش راه شادی را یافت؛ شادی به معنایی خاص، نه کپسول ساده‌‌ای که امروز زیر پرچم لیبرالیسم آمریکایی اشاعه داده می‌شود، نه آن لذتی که سرمایه‌داری بر پرده‌های سینما نشانمان می‌دهد و امروز از شرق تا غرب عالم همه انسان‌ها را تحت‌الشعاع قرار داده است و مردم خوشبختی و شوربختی خودشان را هم با متر و معیار آن می‌سنجند.

* مترجم «مدار راس‌السرطان» و سه‌گانه «تصلیب گلگون»

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه