مجله بخارا
داستان 383 صفحهاى سنج و صنوبر بسیار سخت نوشته شده است. در گفتگو با نویسنده که در زمان کوتاهى در همین شهر برکلىرخ داد، شنیدم که او این حجم رمان را از یک مجموعه 2000 صفحهاى بیرون کشیده است. این خودش علامت مبارکىست. نویسندهحالا کار نوشتن را آنقدر جدى مىگیرد که مىنویسد و مىنویسد و از میان نوشتهها مجموعه کوچکى را بیرون مىکشد.
در خواندن احساس مىکردم که نویسنده به نوعى تحت تأثیر گابریل گارسیا مارکز است. مارکز در صد سال تنهایى، روستاى کوچکماکوندو را بوجود مىآورد. در رمان مهناز کریمى، ماکوندو جاى خود را با روستاى دلخواست عوض مىکند.
البته تفاوتى میان دنیاى مارکز و دنیاى مهناز کریمى وجود دارد. این تفاوت بسیار مهم است. آمریکاى لاتین منطقهاى تازه کشفشده است. البته بومیان آمریکا براى هزاران سال در آنجا زندگى مىکردند، اما آدمهایى که در نوشته مارکز وارد دنیاى رمان مىشوند،مهاجر هستند. آنان روستایى مىسازند که در طى زمانى کوتاه به یک شهر تبدیل مىشود. اما روستاى دلخواست، بهرغم آن کهکوچههایش اسفالت مىشود، به همان حالت قدیم باقى مىماند. چرا؟ فکر مىکنم به این علت که اگر این روستا در طى هفت هزار سالگذشته اقبال آنرا داشت که بزرگ شود، حتماً بزرگ مىشد، که نشده است. در نتیجه نمىتواند بزرگ شود.
داستان از آمریکا مىآغازد. زنى به نام آفاق به آمریکا مهاجرت کرده است. یعنى او را به زور فرستادهاند تا نتواند با مردى که دوستدارد پیوند محبت ببندد. او یک پسر دورگه آمریکایى را به فرزندى قبول کرده است، و حالا برحسب وصیتى که شده به ایران باز مىگرددتا تکلیفش را با مجموعه خاطراتى که براى او به ارث گذاشتهاند روشن کند. داستان راویان مختلفى دارد. جان، از آمریکا نخستینراوىست. او نمىداند با این مامان ایرانى چه باید بکند، اما مامان به ایران باز مىگردد و در میان راه، تکهتکه خاطرات دوران کودکى راواگو مىکند. به مقصد که مىرسد میدان واگویى به دست "دایه" مىافتد. دایه، دایى آفاق را بزرگ کرده است و عاشق خاطره اوست کهمرده است. دایى اما عاشقى بوده که در جریان ماجراى عاشقانهاش با "کبکى"، و بوجود آوردن دو بچه، تنها یک شب، این اقبال بلند راداشته است که در کنار این زن به آرامش تا صبح بخوابد. او طومارى براى آفاق به جاى گذاشته تا شرح زندگانىاش را تکهتکه براى ماتعریف کند. مردمان روستاى دلخواست، سنتگرا هستند. همه یکدیگر را مىشناسند. مردمان بىرحمى هستند و در شبهاى زفاف زنو شوهرهاى مختلف، به اتاق زوج نفوذ مىکنند تا ببینند چه اتفاقى مىافتد. جزییات رفتارى زوج را براى یکدیگر تعریف مىکنند و قالو مقال راه مىاندازند. از این نقطه نظر، این داستان حامل یک بار معنایى بسیار قابل تأملىست.
رمان گاهى دچار لغزش مىشود. در تکرار حوادث گاهى بعضى از شخصیتها دائم اعمالىرا انجام مىدهند که خواننده را کلافه مىکنند. دایى جان بلبل عادت دارد که "غوره" در چشممردم بتکاند. این صحنه به کرات تکرار مىشود. از آنجایى که فصل غوره محدود است، اینتکرارها به یکدستى داستان صدمه مىزند. اما صحنههاى یکنواخت دیگرى نیز تکرار مىشوندکه به مجموعه داستان کمک مىرسانند.به مناسبتهاى مختلفى مردم خیار با سرکه مىخورند.این صحنه خوبىست. نشان مىدهد که منطقه از نظر محصولى که از زمین برمىدارد کم باراست. نوعى تنگ نظرى در این جامعه کوچک دیده مىشود. زن نیمه دیوانه فقیرى که با سگىزندگى مىکند اسباب حرف و گفتگو شده است. شایع است که او بچههایى به صورت نیمه سگ- نیمه آدم به دنیا آورده است. در لحظهاى که سگ دارد ته مانده غذاى اربابان را مىخورد، یکىاز همین اربابان او را به گلوله مىبندد. میدان زندگى آنقدر تنگ است که مردم دائم یکدیگر رامىدرند.
رمان گاهى انسان را به شک و شبهه دچار مىکند. شمار دیوانگان زیاد است. شمار مردان وزنانى که رفتار نامعقولى دارند از حد مىگذرد. البته این مسئله به نظر من طبیعى مىآمد.جامعهاى که دارد پوست مىاندازد دچار نگاه انتقادى مىشود و در این نگاه انتقادىست کهمىتواند ارزشى را بیرون بکشد. مهناز کریمى بسیار خوب صد سال تنهایى را خوانده است. او مىداند که نمىتواند سرهنگى را وارد میدان کند که صاحب هفده پسر است و بارها جنگیده. امامىداند که این سرهنگ را مىتواند در اتاق خلوتى به چنگ بیاورد و نشان بدهد که چگونهنمازهاى عجیب مىخواند. در حقیقت در خواندن این رمان بر این پندار بودم که نویسنده باخودش به این نتیجه رسیده که اگر ماکوندو در ایران بود چه اتفاقى مىافتاد.
راویان داستان متفاوت هستند. هر کدام از زاویهاى داستان را شرح مىدهند. اما لحن روایتىداستان همیشه بر یک سیاق است. البته این اشکال بزرگى نیست. همهى آنها از اهالى دلخواستهستند، و همدیگر را مىشناسند. بسیارى از آنها معتاد به تریاک هستند. از آنجایى که نویسنده بادقت از میدان سیاست کنار مىایستد، فرصت بزرگى را براى شرح معانى از دست مىدهد ودرست به همین دلیل درگیر شرح روابطى مىشود که بدون علت هیجانانگیز هستند. بارها از پیچدرخت گلابى صحبت مىشود که مىشود روى آن نشست. راوى اغلب در گوشه و کنار درسرگردان است و در جستجوى دیدار معجزهاى تا براى دیگران بازگو کند.
من فکر مىکنم کمى دارم در بررسى داستان بىمهابا عمل مىکنم. در حقیقت برایم روشناست که نویسنده ماکوندوى مارکز را دارد در جاى دیگرى از زمین بررسى مىکند. ماکوندو اگر درایران بود چگونه جایى بود؟ آیا جز این بود که عمو جان دارند تریاک مىکشند و دو زن ایشاندارند غذا درست مىکنند؟
به طور معمول تا اینجا که من دیدهام، بخش مهمى از زنان نویسنده ایرانى کارشان بررسىزندگى زنان در حوزه خانواده است. زنى و مردى و مشکلات. مهناز کریمى اما از این میدان فراترمىرود و گروه بیشترى از مردم را وارد میدان مىکند. به نکاتى مىپردازد که تا بحال درباره آنهاگفتگو نشده است. منتهى گاهى آنچنان در جادوى حالت زمان قرار مىگیرد که درک کارش مشکلمىشود. من دلیل اخته کردن یکى از قهرمان کتاب را درک نکردم. توضیح برایم روشن و مجابکننده نبود.
فصل زندگى خاله فرنگیس بسیار خوب ترسیم شده و در یاد مىماند. فصل مربوط به کبکىو عشق او و دایى به یکدیگر نیز به شدت خواندنىست.
نثر مهناز کریمى شسته رفته است. از میدان نثر گلشیرى بیرون آمده. اما تا حدى خواننده راخسته مىکند. "کشش" ندارد. این ایراد کار مهناز کریمى نیست. این ایراد حالتىست که در ایناواخر دچار ایران شده. همه با هم مجبوریم به گونهاى بنویسیم که اگر پرسیدند تقصیر کىست؟با ادب بگوییم تقصیر من نیست. این را از این نظر مىگویم که مهناز کریمى ابداً به سیاست کارىندارد. حتى یک صحنه سیاسى در کتاب نیست. مشکل، از همین جا آغاز مىشود. جامعهاى کهبه شدت سیاسىست و نویسندهاى که باید سیاسى باشد، هر دوى اینها باید به گونهاى زندگىکنند که گویى چیزى به نام سیاست وجود ندارد. این مسئله به شدت قابل بررسىست.
همه، همانند ماهیانى که در آب لب مىزنند، اما حرفشان شنیده نمىشود، دست به قلمبردهاند، و چون طرح مشکل اصلى ممکن نیست، به مشکلاتى مىپردازند که کسل کننده هستندو به ضرب برخى رتوشها و میانگینها، جنبه هیجانانگیز به خود مىگیرند. عجیب نیست اگرکه طرفداران نثر گلشیرى روز بهروز بیشتر مىشوند. در پس و پشت این نثر مىتوان تمامواقعیت را پنهان کرد و گفت، بدون آن که چیزى را گفت.
اما تذکر این نکته ضرورىست که کتاب سنج و صنوبر از مقوله ادبیات جدى ماست.نویسنده به معناى جدى در زمینه نثر کار کرده و از جریان سیال ذهن مدد گرفته تا میدانى اززندگى را در ایران در معرض روشنایى قرار دهد