گروه انتشاراتی ققنوس | مرثیه‏اى براى سرنوشت محتوم تالاب: نگاهی به مجموعه داستان «زنی با چکمه ساق بلند سبز»
 

مرثیه‏اى براى سرنوشت محتوم تالاب: نگاهی به مجموعه داستان «زنی با چکمه ساق بلند سبز»

هفته نامه شرق

داستان نویسان، مفسران وقایع و رویدادهاى گوناگون اجتماعى نیستند، اما با نوع گزینش خود از وقایع و اتفاقات پیرامون خودبراى پس زمینه داستان‏هایشان، عملاً میل به تفسیر وقایع و رویدادهاى اجتماعى را در خود و مخاطبان آثارشان برمى‏انگیزند.تازه‏ترین مجموعه داستان نویسنده جوان مرتضى کربلایى‏لو با عنوان «زنى با چکمه ساق بلند سبز» تقریباً در این راستا قابل‏ارزیابى است. این مجموعه شامل هشت داستان کوتاه است که اخیراً توسط نشر ققنوس در تهران چاپ و منتشر شده است.کربلایى‏لو پیش از این توانایى خود در زمینه داستان کوتاه را در مجموعه داستان اول خود (من مجردم، خانوم) محک زده‏و در داستان «خیالات» تقریباً آشنایى خود با دنیاى داستان را به خوانندگان آثارش یادآورى کرده است.
حالا «زنى با چکمه ساق بلند سبز» از نویسنده تازه نفس و پرانرژى حکایت مى‏کند که آمده است  با داستان‏هاى کوتاهش‏معرف شخصیت‏هایى باشد که هر کدام متعلق به دنیاى خاص و در مجموع آشنا با خوانندگان امروزى داستان کوتاه هستند.اولین داستان کتاب که عنوان کتاب هم برگرفته از آن است، به رویداد بزرگ و آشناى این سال‏ها، جنگ، مى‏پردازد. راوى‏شخصیت «نگارنده» را براى پیشبرد طرح داستان برگزیده است. او به واسطه شغلش که گزارشگرى در کشورهاى اروپاى‏غربى است، با کتابى برخورد مى‏کند که در آن نامه‏هاى بچه مدرسه‏اى‏ها براى نظامیان حاضر در منطقه جنگى (در زمان‏جنگ) گردآورى شده است. نگارنده حس و حال حاکم بر نامه‏ها را احساسى مى‏بیند و از میان آن‏ها پیگیر نامه‏اى مى‏شود که‏در آن احساسات نویسنده نامه بیش از حد احساسى است. چنین طرحى مى‏تواند پایان جذابى داشته باشد، اما مخاطب‏هوشمند پیشاپیش آخر ماجرا را حدس مى‏زند. صغرى جهانگیرى نویسنده نامه که اکنون نزدیک به دو دهه از زمان نگارش‏نامه‏اش گذشته است، بى‏گمان به زنى میانسال در عصر حاضر تبدیل شده. نقد غلیان احساسات در بحبوحه جنگ از اصول‏ثابت این داستان است. با فاصله گرفتن از سال‏هاى جنگ رویکرد کنونى نویسنده تقریباً طبیعى جلوه مى‏دهد. داستان دوم‏کتاب (تالاب) به بازکاوى روحیات دو جوان طالب علوم دینى در شهر قم مى‏پردازد. شخصیت اول داستان که راوى اصلى‏هم محسوب مى‏شود، در راهى که انتخاب کرده تقریباً استوار است، اما دوست او (سعید) دچار تزلزل شده است. در این‏داستان نیز کشمکش نقش چندانى ندارد.
آن‏ها به تالاب در حال خشکیدن سرک کشیده‏اند. تلاش بیهوده پرنده ماهیخوار در مراجعه به تالاب رو به زوال، با ماهیت‏اهداف شخصیت‏هاى داستانى به صورت نمادین درهم تنیده شده و در پایان مرگ و نابودى پرنده، پایان غم انگیزى  را پیش‏روى دو شخصیت داستانى به نمایش مى‏گذارد. «روسان دارند از آب بالا مى‏آیند» سومین داستان کتاب است که باز هم‏حکایت دو دوست است که دغدغه‏هاى مشترک دارند. راوى به همراه دوستش (افروخته) در رستورانى قرار مى‏گذارند.حرف‏هاى آن‏ها راجع به تجربه‏هاى مشترکشان است. افروخته در جملاتى که درگذشته از آدم‏هاى مختلف شنیده دقیق‏مى‏شود و براى هر یک از آن حرف‏ها، مفاهیم تازه‏اى مى‏تراشد که با زمان حال آن‏ها تناسب چندانى ندارد.
این در حالى است که جملات و کلمات تازه‏اى همواره به شنیده‏هاى قبلى آن‏ها افزوده مى‏شود. «اتاق طبقه دوازدهم»داستان دیگر کتاب است که نسبت به بقیه داستان‏ها، از عمق کم‏ترى برخوردار است. باز هم دو رفیق در پى شخص سوم طرح‏داستان را شکل مى‏دهند. آن‏ها در پایان یافته‏هاى قابل اعتنایى ندارند. طبعاً مخاطب هم از این داستان توقع چندانى ندارد.کربلایى‏لو داستان دیگرى را در کتاب خود آورده است که پس زمینه موفق‏ترى نسبت به بقیه داستان‏ها دارد. «سینماى‏مخفى» راوى را به میان سه پیرمرد مى‏برد که هر یک گذشته‏اى متفاوت دارند. آن‏ها در دفتر هماهنگى ارتش مشغول بررسى‏فیلمنامه‏هایى هستند که نیاز به تجهیزات و سلاح‏هاى سنگین نظامى دارند. هر کدام از پیرمردها در این داستان، گذشته‏ترحم‏انگیزى دارند که نویسنده با مهارت این موقعیت‏ها را نمایش مى‏دهد: «سه نفر بودند: آقاى امیرى، آقاى محسنى وآقاى دکتر. پاتوق جوانى‏شان لاله‏زار بود؛ سینماها و کافه‏هاى آن روزها. نوازنده‏ها و خواننده‏ها را به اسم کوچک یاد مى‏کردند. از هنرپیشه‏هاى آن روزها  تقلید مى‏کردند. انگشت دستشان را مثل کلت مى‏گرفتند و تو دماغى، مثل هامفرى‏بوگارت، مى‏گفتند: «بهتره مواظب حرف زدنت باشى رفیق!» بعد قند را توى دهان مى‏انداختند و چایى مى‏خوردند.» (ص54)
گویى در دنیاى جدیدى که راوى جوان در داستان متعلق به آن است، پیرمردها دیگر جایى ندارند. آن‏ها سرخوشند به‏عادت‏هایى که سال‏ها با آن‏ها زندگى کرده‏اند و نداشته‏هاى خود را جزء داشته‏هاى خود فرض مى‏کنند. یکى از پیرمردها(امیرى) معمولاً در اوقات فراغت براى کسى نامه مى‏نویسد که آن شخص در زمان حال وجود خارجى ندارد. داستان مملواز توصیف موقعیت‏هاى ترحم‏آمیزى است که حرکت رو به زوال سه پیرمرد را لحظه به لحظه به نمایش مى‏گذارد: «آقاى‏امیرى صبح گشتى توى بازارچه مى‏زد و با دست پر مى‏آمد و پخت و پز مى‏کرد. روزنامه پهن مى‏کرد و سبزى پاک مى‏کرد و به‏رادیو گوش مى‏داد. یخچال را پر نگه مى‏داشت همیشه و آن پیراهن شلوغ یقه درازش را مى‏پوشید که از رویش صداى جنگل‏آمازون بلند بود با صداى افتادن نارگیل و جیغ میمون‏هاى روى شاخه‏ها و کلمات زمخت بومى‏هاى سیاه سوخته نیمه برهنه.از آن پیراهن‏ها که فقط مى‏شد لاشه‏اش را از توى گونى‏هاى فروشگاه‏هاى تاناکورا بیرون کشید.» (ص 68) ششمین داستان‏کتاب کربلایى‏لو عنوان طولانى دارد: «هیچ‏کس نفهمید که ما هر دومان به آن آدرس رفتیم و موهاى سفید یارو را کوتاه کردیم‏حتى خودمان» و همین عنوان طولانى بخشى از طرح داستان است. نویسنده سعى کرده از عنوان در بخشى از ساختار اثرش‏استفاده جدایى ناپذیرى بکند.
دریچه نگاه نویسنده به دنیاى داستان، داناى کل محدود و معطوف به خلیل آرایشگر و زنش صفیه است. ماجراهاى داستان‏هم بیش‏تر گذشته و روحیات کنونى این دو نفر را نشان مى‏دهد، اما در پایان داستان مخاطب وقتى عنوان آن را یک بار دیگرمرور مى‏کند، به جایگاه عنوان در ساختار داستان پى مى‏برد. در این داستان راوى نامحسوس است. اما مخاطب در پایان او رایکى از مشتریان مغازه آرایشگرى خلیل فرض مى‏کند. «قهوه ترک» از دیگر داستان‏هاى موفق کتاب است. «جعفر»شخصیت محورى قصه تعادل چندانى در محافظه کارى ندارد و گاه میزان صداقتش عمق بلاهت او را به نمایش مى‏گذارد. او درتقسیم بندى لایه‏هاى پیدا و پنهان زندگى، مهارت قابل قبولى ندارد و همین موضوع باعث تک افتادگى‏اش در اجتماعى‏مى‏شود.
آخرین داستان کتاب «به یاد استادم آقاى تنگو» صبغه علمى و تخیلى دارد که نویسنده سعى کرد، رویکرد شرقى و عرفانى به‏آن بدهد. نقش تخیل در این داستان تقریباً پررنگ است.
باورهاى نهفته در علوم و عرفان مشرق زمین در این اثر نمود عینى پیدا کرده و کربلایى‏لو تلاش کرده این بخش را باورپذیرتراز روایت‏هاى کهن و روایت کند. با در کنار هم چیدن هشت داستان کتاب «زنى با چکمه ساق بلند سبز» بیش‏ترموقعیت‏هاى داستانى خودنمایى مى‏کنند تا طرح‏هاى داستانى کلاسیک که از انواع ابزارهاى داستانى برخوردار بودند.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه