گروه انتشاراتی ققنوس | ماجرای تقابل عشق و کینه:نگاهی به اثر جدید محمدرضا کاتب؛ نسیم بیداری
 

ماجرای تقابل عشق و کینه:نگاهی به اثر جدید محمدرضا کاتب؛ نسیم بیداری

مجله نسیم بیداری 

آفتاب‌پرست نازنین عنوان رمان جدید محمدرضا کاتب است که نشر هیلا منتشر کرده است. جلد را که باز می‌کنی صفحه اول، نام کتاب را نوشته نحر سنگ‌ها. کتاب از فصل‌هایی تشکیل شده که تحت دو عنوان بسیار زیبا و همخوان، یکی در میان نامگذاری شده‌اند: «بی‌دهان حرف می‌زنم» که فصل آغاز کتاب است و دیگری «این‌طوری هم می‌شود گفت». 
اگر از کاتب چیزی خوانده باشید ولی خودتان را خوره کارهای او ندانید، شاید کتاب را سخت به ‌دست بگیرید، زیرا نگاه او به روایتگری داستان با آنچه اذهان عموم ما به آن عادت کرده، تفاوت‌هایی دارد که ممکن است متن‌های او را کمی سخت‌خوان یا سخت‌فهم کند، اما در خصوص این کتاب با خیال راحت‌تری شروع کنید. به راحتی ماجرا را درک خواهید کرد و به‌زودی از آن لذت می‌برید، البته باید چند صفحه‌ای صبر و تحمل داشته باشید. «بی‌دهان حرف می‌زنم»ها گفتگوی درونی‌ است؛ از زبان دختری که سومین هفت سال عمرش را می‌گذراند و به ظاهر شیرین‌عقل است، اما این شیرین‌عقلی گاهی مواقع با حرف‌های او جور درنمی‌آید. البته این، سهو و خطای نویسنده نیست، هوشمندی اوست برای بیان این‌که دختر شیرین‌‌عقل نیست و فقط کم آورده. برای مواجهه با همه سختی‌هایی که با آن‌ها رو‌در‌روست، برای گذشتن از مسائلی که سینه به سینة او ایستاده‌اند و برای هضم همه آنچه خارج از اراده بر سرش خراب شده... و این‌ها همه باعث شده تا او در پی مهلتی برای ترمیم ظرفیت‌های سرریز شده تحمل خود بگردد. 
اما کاتب ماجرا را از زاویه دیگری هم دیده است. «این‌طوری هم می‌شود گفت»ها، دقیقاً مثل عنوانش قصه را جور دیگری تعریف کرده، از دید دانای کل. این‌گونه دیگرانی که از جهاتی دیگر درگیر ماجرا هستند، داستان را پیش می‌برند و بسط و توسعه می‌دهند. 
ماجرای کتاب در مورد چند خانواده نیمه ایرانی‌ـ نیمه عراقی است که با الطاف صدام، مشمول قانون معاودین شده‌اند. یعنی به جرم این‌که اجدادشان همگی عرب نیستند و در بین آن‌ها تعدادی ایرانی هم دیده می‌شود از کشور خود اخراج شده‌اند. هر کدام که توانسته‌اند به ایران آمده‌اند یا پس از این‌که بخت خود را در کشورهای دیگر آزموده‌اند، سرنوشتشان به ایران گره خورده تا بتوانند زندگی خود را ادامه دهند. در این بین خانواده‌هایی هم بوده‌اند که مجبور به جدایی شده‌اند و حالا دختر قصه، تک و تنها مجبور است در کارخانه سنگبری زندگی و کار کند تا بتواند با آنچه بر او گذشته کنار بیاید. برای این‌که با داستان راحت‌تر کنار بیایید و زودتر حرف آن را بفهمید، دقیقاً همین کار را بکنید! یعنی با داستان راحت کنار بیایید. خودتان را درگیر قضاوت کردن در خصوص خوبی و بدی آن نکنید. به همین سادگی. کتاب را به دست گرفته‌اید و زمان خود را صرف آن می‌کنید؛ پس تنها کاری که باید انجام دهید این است که کتاب را بخوانید و در آن شناور شوید. اگر بخواهید به جمله جملة آن با دقت فکر کنید که آیا با منطق عقلانی شما جور درمی‌آید یا نه، اولین اشتباه خود را مرتکب شده‌اید و پایتان در بندهایی گیر خواهد کرد که البته جواب مناسبی برای سؤالات شما خواهند داشت، ولی این جواب‌ها به قیمت دور شدن از لذت ماجرا برایتان تمام خواهد شد. اگر برای خواندن کتاب به خودتان سخت نگیرید، عمق داستان خودش را به شما می‌رساند و آن‌وقت می‌توانید به راحتی از جملات نابی لذت ببرید که جایی تجربه‌اش نکرده‌اید و کاتب با استادی تمام سخت‌ترین آن‌ها را با کلمات عیان کرده است. آفتاب‌پرست نازنین، ساده‌تر از آنچه گفتم است. ماجرای تقابل عشق و کینه است؛ کینه‌ای که سال‌ها از خشم صاحبدلان، آب ‌خورده و آن‌قدر تنومند شده که قلب را به آهن بدل کرده و حالا دیگر برای صاحبش چاره‌ای نگذاشته مگر نابودی انسانیتش و البته از سوی دیگر قلب‌هایی هم هست که از این دام رها می‌شود و از چشمه محبت می‌نوشد و کینه را تکه‌تکه از خود بیرون می‌کند. به این جملات دقت کنید: «استادم می‌گفت خداوند خوب‌ها را به اندازه بدها گاه عمر می‌دهد، اما چون خوب‌ها با رفتنشان دلمان را غمگین می‌کنند و ما دوست داریم سال‌ها با آن‌ها بمانیم، فکر می‌کنیم آن‌ها را خداوند زودتر می‌برد... انسان دلش برای اعمال خوب آدم‌های دیگر است که تنگ می‌شود نه برای خود آن آدم‌ها.» یا «آدم گاهی راهی را بلد است، اما جرئت نمی‌کند ازش برود. وقتی دیگران می‌روند او هم کیف می‌کند. این ذات آدم لامذهب است.» 
از ارنست همینگوی نقل شده که می‌گوید داستان‌های خوب یک ویژگی مشترک دارند و آن این‌که همه آن‌ها واقعی‌تر از آن هستند که بتوانند اتفاق بیفتند. شاید شما هم پس از خواندن این کتاب کمی به این جمله فکر کنید. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه