گروه انتشاراتی ققنوس | قصه پر غصه مدرن شدن ما: دو نگاه به کتاب «تجدد آمرانه»
 

قصه پر غصه مدرن شدن ما: دو نگاه به کتاب «تجدد آمرانه»

تورج اتابکى را اولین بار، بهار امسال دیدم، در طبقه بالاى نشر ققنوس. چند نفرى آمده بودند. ابتدا متوجه حضورش‏نبودم، اما وقتى نسخه اصلى کتاب - به انگلیسى - را از کیفش درآورد و مشغول تورق آن شد، متوجه شدم که خوداوست. جلسه به مناسبت انتشار ترجمه فارسى کتابش ترتیب داده شده بود و گفتگویى خوب بر سر کتاب شکل گرفت‏که مرا تشویق به خواندن کتابى کرد که چند وقتى بود در مورد خواندنش، مردد بودم. براى همین، پیش از هر گونه‏توضیح یا معرفى، خواندن این کتاب را به کسانى که حوزه مطالعاتى‏شان علوم اجتماعى است، پیشنهاد مى‏کنم.

نگاه اول: دست رد بر سینه تاریخ‏گرایى
این یک کتاب تاریخى نیست. بحث بر سرى مدرنیته است و تاریخ سیاسى. سوى نگاه به تجدد است از منظر قدرت؛ ودولت و فرودستان را به کنکاش برگزیده است.
پرسشى که گویى در کانونى‏ترین نقطه کتاب قرار مى‏گیرد، این است که: اگر قرار است مدرن شویم، چگونه قرار است‏این رخداد «شدن» یابد.
اتابکى،نویسنده کل کتاب نیست. او کتاب را گرد آورده است، با جستارهایى توانمند از محمدعلى همایون کاتوزیان،متیو الیوت، کرونین، هوشنگ شهابى، جان پرى، اولیور باست و خودش. البته این نسخه فارسى، دربردارنده تمام‏مقالات کتاب نیست. گویى ناشر تشخیص داده بخشى‏هایى که اختصاصاً به ترکیه مربوط مى‏شود، ترجمه نشود، که‏گمان مى‏کنم تشخیص ناشر در این مقام، کاملاً نارواست، زیرا به نیت کاهش هزینه انتشار شیر بى‏یالى تحویل خواننده‏فارسى شده که باعث مى‏شود فقط از کلیت ماجرا آگاه شود و مثل فیلم‏هایى که از سیماپخش مى‏شود، این کتاب نیزگوشه‏هاى ناپیدایى دارد که در بایگانى ممیزى خاک مى‏خورد.
مدعاى اتابکى به عنوان گردآورنده کتاب این است که مدرنیته یک پروژه اروپایى نیست. یک پروژه جهانى است.
این‏که مدرنیته را اروپایى بدانیم، یک نگاه وبرى است و پیامد این نگاه اروپامدار به تجدد، به نوعى تاریخیت‏مى‏انجامد و دوره‏هاى محتوم تاریخى را براى جوامع انسانى تعیین مى‏کند. بر اساس این نگاه تاریخ گرایانه، جوامع‏انسانى در اتاق انتظار نشسته و منتظر اجراى مدرنیته اروپایى هستند.
گویى تجدد را محدود کرده‏ایم به اروپا. مارکسیسم نماینده بزرگ این اندیشه اروپامدار، دترمینیستى و وبرى از تجدداست و کار اتابکى دقیقاً در خلاف این جهت رقم مى‏خورد. از چنین منظرى، گویى باید زنگار تاریخ را از رخ مدرنیته‏بزداییم و مدرنیته را جهانى ببینیم، زیرا مدرنیته در واقع، تحولى است در رابطه انسان و قدرت. و این تحول رخدادى‏است مستمر و به قول هابرماس، پروژه‏اى است ناتمام. ما همچنان در حال تحول هستیم. این جمله، ما را به یادفیلسوف پیشاسقراطى، هراکلیتوس مى‏اندازد که مى‏گفت همه چیز، همواره در حال «شدن» است. بااین نگاه، اروپانیز همچنان در حال مدرن شدن است، و هند و ایران نیز. اینجاست که افرادى مانند اتابکى، تفاوت مى‏گذارند میان«غربى شدن» و «مدرن شدن.» و از این رهگذر، به ذات انگارى در بحث تجدد پایان داده مى‏شود.
ذات‏انگارى در مدرنیته یعنى فکر کنیم که «امروز» ممالک مشرق زمین، «دیروز» ممالک مغرب زمین است. با بررسى‏تحولات اجتماعى در کشورهایى چون هند، ترکیه، چین و ایران، به این نتیجه اساسى مى‏توان رسید که تجدد، لزوماًغربى شدن نیست، بلکه شناسه تجدد، «خودمختارى» و «فردیت» است.
این شناسه در هر کجا که برآید، چه در خاور و چه در باختر، مى‏تواند خبر از مدرنیته دهد.
 
 
<Page » 2>
نهایتاً این‏که تجدد از نگاه اتابکى، امرى است اصولاً آمرانه؛ و اقتدار، «ضرورت» تجدد است.
تجد غیرآمرانه آن‏جاست که مشارکت مردم در پروژه مدرنیته بیش‏تر است و مردم در نقش آسانگران </F<>F » tms10 St»’R’<>/F<>F » lts14 St»’R’<)Facilitator) این‏تحول میان رابطه فرد و قدرت ظاهر مى‏شوند. پس تجددى که با زور محقق مى‏شود، در «تجدد» بودنش حرفى‏نیست. ایده کتاب «تجدد آمرانه» چنین چیزى است و براى تبیین آن، دو نمونه ایران (دوره پهلوى اول) و ترکیه(دوره آتاتورک) را برگزیده که به تنهایى و در قیاس با یکدیگر مورد مطالعه قرار دهد و تا حدى هم در این قیاس وبررسى کامیاب بوده است.
نگاه دوم: قابل توجه دیکتاتورهاى جهان
مى‏خواهم دست بگذارم تنها روى یکى از مقاله‏هاى این کتاب، «جامعه و دولت در عصر رضا شاه» عنوان فرعى‏کتاب است که در حقیقت برمى‏گردد به مقاله نخستین کتاب. محمد على همایون کاتوزیان در این مقاله مى‏خواهد به‏تبیین این مسئله بپردازد که حکومت «خودکامه» تا زمانى شانس ماندن داردکه به حکومت «خودسر» تبدیل نشود،وگرنه زوال آن حتمى است و این مى‏تواند دریچه‏اى باشد براى نگریستن به یکى از علل زوال سیاست و توسعه‏نیافتگى در ایران؛ زیرا از بد حادثه حکومت خود سر در قرن‏هاى متمادى تاریخ ایران، شکل معمول حکومت بود،حال آن‏که حکومت استبدادى در کل قاره اروپا، حداکثر چهار قرن بود. کاتوزیان این ریشه یابى دقیق را با اشاره به‏تفاوت مهم‏تر این دو نظام با یکدیگر تبیین مى‏کند. «دولت مطلقه به طبقات مالک و صاحب نفوذ تکیه داشت و به یک‏چارچوب حقوقى معین مقید بود، در حالى که دولت خودسر از تمام طبقات اجتماعى مستقل بود و نه تنها در رأس،بلکه بر فراز جامعه مستقل بود و نه تنها در رأس، بلکه بر فراز جامعه قرار مى‏گرفت. از این‏رو هیچ قانون یا سنت تخطى‏ناپذیرى اراده‏اش را محدود نمى‏کرد، بلکه صرفاً دامنه قدرت فیزیکى‏اش بود که محدودش مى‏ساخت...». بر همین‏مبنا، اعتراض‏هاى اجتماعى در اروپا به شکل شورش طبقاتى (فقرا بر اغنیا) شکل مى‏گرفت، اما در ایران شورش‏هادر واقع طغیان ملت علیه دولت به شمار مى‏رفت و بر هیچ یک از طبقات احتماعى تکیه نداشت. این شورش‏ها به‏نیت فرو کشیدن «ظالم» و بر تخت نشاندن «عادل» بود. کاتوزیان این سیکل معیوب را «حکومت خودسر - آشوب- حکومت خودسر» مى‏نامد.
کاتوزیان همچنین مشروطه را وضعیت جدیدى مى‏داند که ریشه در فرهنگ نداشت و در برابر آن، سنتهاى کهن هرج ومرج و آشوب ناشى از سقوط دولت، مثل همیشه نیرومند بود. بعدها وقتى زمینه به قدرت رسیدن رضاشاه ایجاد شد،در 1304 در چارچوب مشروطه، یک دیکتاتورى وجود داشت، تا 1310 که یک حکومت خودسر پدید آمد. فرایندروى آوردن مردم و نخبگان به رضاشاه و بعد، رویگردانى آن‏ها از وى، در مقاله کاتوزیان به‏خوبى تبیین شده است.
کسانى که آمدن او را مساوى با اقامه امنیت و نظم مى‏دانستند و دیکتاتوریش را لازمه کارش، کم‏کم یا توسط خودرضاشاه تار و مار شدند یا ناامید و دلسرد هر یک به گوشه‏اى رفتند و کنج عزلت گزیدند. بسیارى از سیاست‏هاى‏افراطى او مورد انتقاد نخبگان فکرى و سیاسى جامعه قرار گرفت. موقعیت رضاشاه که در آغاز سلطنتش کاملاً باموقعیت آتاتورک قابل مقایسه بود، چند سال بعد که از دیکتاتورى اقتدارگرا به فرمانروایى مطلق و خودسرانه تغییرموضع داد، شروع به از دست دادن موقعیتش کرد و به زعم کاتوزیان، «حکومت خوسرانه و رفتار خشن و بى‏رحمانه،حتى نقش مفید او را در ایجاد ثبات و مدرن‏سازى بى‏اثر کرد.» رویگردانى سیاستمداران وفادار و نخبگان اجرایى،انعکاسى از رویگردانى طبقات اجتماعى بود. در همان دوره، مالکیت خصوصى به اجبار تضعیف شد. کاتوزیان نقل‏مى‏کند: «زمانى که شاه کشور را ترک کرد، مالک حدود ده درصد زمین‏هاى کشاورزى بود، اما از آن‏جا که این زمین‏هابالاترین کیفیت را داشتند، ارزش و درآمد سالانه آن‏ها بسیار بیش‏تر از ده درصد کل بود.»
 
 
مالکیت به عنوان یکى از اصول مهم حقوق بشر، مراعات نشدو متزلزل گشت و این خود بر سرعت تضعیف دولت‏افزود. سیاست‏هاى مربوط به پوشش هم تأثیر نامطلوب داشت و تقریباً بى‏اثر بود. چرا که بجز زنان طبقه متوسطمدرن، تقریباً همه پس از کناره‏گیرى شاه از سلطنت، دوباره چادربر سر کردند.
کاتوزیان تمام این سیاست‏ها را در تشریح اوصاف و نتایج حکومت خودسرانه رضاشاه مطرح مى‏کند و به‏خوبى‏فرایند مرحله رویگردان مردم، روشنفکران و سیاستمداران از رضاشاه را نشان مى‏دهد. 
 
باشد که چنین کتابى، راه را براى مطالعات بیش‏تر در حوزه‏هاى تطبیقى بگشاید؛ مگر دستاوردى!
مجله نقد و بررسى کتاب تهران - آذر 86 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه