روزنامه اعتماد، شماره 2614 صفحه 11 (کتاب ایران)
«کتلت سرد» نخستین مجموعه داستان امید پناهی آذر، شامل هشت داستان کوتاه در ژانر واقع گرای اجتماعی است. مجموعه از آسیب دیدگان اجتماعی می گوید که هر یک در پی ظلم زمانه به سوی نیستی روانی، رفتاری و گاه سرنوشتی گام برمیدارند. نویسنده با تمرکز بر طبقه ستمدیده، شخصیت هایی ساده، مهربان و قدیسگونهیی را به تصویر میکشد که یا به راحتی خام دیگران می شوند یا مورد بیعدالتی قرار می گیرند. مظلومانی که معمولاسعی در فایق آمدن بر سلطه تحمیل شده را ندارند و اغلب منفعلانه رفتار می کنند. افرادی که دست به تعارض نمیزنند و موضعگیری سریعی از خود نشان نمی دهند. به همین جهت، روایت داستان ها بیشتر بر عهده راویان اول شخص ناظری است که خاطره/داستانشان را تعریف می کنند: راویان ناظر منفعل و خونسردی که تنها به ترسیم صحنه میپردازند تا بیان نگاه انتقادی- اجتماعی شان.
مواد خام نوشته های پناهی آذر بیشتر مردمند و زندگی. از همین رو ساختار ذهنی نویسنده را بیشتر مسائل بیرونی دربرگرفته است تا موضوعات درونی و روانشناسی، به همین دلیل گرچه مشکلات و گره شخصیت های مجموعه فردی و برساخته از مسائل روزمره اجتماعی به نظر میآید، اما در دیدی وسیعتر می توان گفت: نویسنده با بیان رفتار شخصیت، جنبه هایی از سازوکار و رفتار اجتماعی انسانها را به نمایش میگذارد تا از این طریق، به تضاد بین افراد جامعه اشاره داشته باشد.
جورج لوکاچ، جامعه شناس و منتقد مجارستانی، معتقد است متنی پاینده است که نسبتی معنادار با حقیقت پیدا کند و راه به آگاهی ببرد «هنر باید بانی آگاهی اجتماعی، ارتقای سطح فرهنگی جامعه و وسیلهیی برای به نمایش درآوردن مسائل جامعه باشد. » از این دیدگاه، کار پناهیآذر درخور اعتناست: چرا که او در متنش، تنش بین دو جایگاه اجتماعی را برجسته ساخته است. نویسنده با استفاده از تقابلهای: عدالت-بیعدالتی/ طبقه مظلوم، طبقه غالب/ خود- دیگری/ قدرت، ضعف و اخلاق- بیاخلاقی که در هر داستان یکی از این تقابلها نقش کلیدیتری به عهده دارد، بیانگر تنش بین گروه های اجتماعی است. در دو داستان اول این مجموعه که نوع روایت، انتخاب نظرگاه ناظر و مکان پادگان، نوعی داستان خاطره را شکل می دهد، نویسنده افرادی قدیسگون، مهربان، منفعل و عدالتخواه را به تصویر میکشد که هر یک به نوعی مورد سوءاستفاده و ظلم دیگری قرار می گیرند: چه این شخصیت حبیب داستان اول باشد که هم پدر را راضی می کند در مقابل ستم برادر ناتنی (بریدن سر خرگوش خواهر و حتم آزار بعدی به خواهر) سر تعظیم فروآورد و هم با سیسیلی پیمان برادری میبندد تا نصف ارثیهاش را با او تقسیم کند و تن به ازدواج با خواهرش بدهد. «کتلت سرد» چه در داستان دوم «قارداش منتظر» از عشق خود نسبت به دخترخاله عاشقش به این دلیل که «اگه زن من بشه بدبخت میشه. باید تا جون داره گالی ببافه» (ص30) میگذرد تا او با دیگری (حالاکلبایقادرپیر یا کمالچوری) ازدواج کند. «هر چی باشه که تو از اون پیرمرده بهتری!» « چی؟! نه کلبایقادر بهتره. » (ص30) حتی برادر سوسنگردی داستان اول نیز با وجود ترکشهای فراوان حاصل از جنگ، تا سینه توی استخر گازوییل فرو میرود و مورد تمسخر رسمیهای قدیمی قرارگیرد. درحالی که «چند روز بعدش جانشین فرمانده» می شود. (ص17) به غیر از شخصیت هاینام برده، دیگر شخصیت های مجموعه نیز منفعلانه زیر سلطه قرار می گیرند. سلطه از دید «میشل فوکو» امری مقطعی، وابسته به موقعیت و شکلی از نابرابری قدرت ها در میان کنشگران است. در موقعیتهای خاص وقتی یکی از کنشگران به خاطر دسترسی به قدرتی خارج از تناسب، بتواند خواسته های خود را بر دیگری تحمیل کند و دیگری به دلیل عدم تواناییاش یا حد فاصل زیاد بین دو قدرت، مقاومت را غیرممکن یا بی نتیجه بداند و شرایط دیگری را بپذیرد به تعبیر فوکو زیر سلطه قرار می گیرد.
در دو داستان دیگر مجموعه که راویان نوجوان، ناظر- شاهد، راوی داستان و مظلومیت «زن دهشاهی و داداشمعصوم» هستند، نویسنده با استفاده از بار خاطره در داستان، از طبقه ستمدیده و زیر سلطهیی می گوید که گرفتار تقابل قدرت، ضعف/ قانون، بیقانونی قرار گرفتهاند. نه تنها داداش معصوم به خاطر معصومیتش مورد سوءاستفاده دیگری قرار می گیرد (خرید اتوبوس و به آتش کشیده شدن آن) و به مرگ و نیستی میرسد، بلکه طیاره نیز به دلیل ناآگاهی، معصومیت و سادگی باطنی، به علت حمل قاچاق به اعدام محکوم می شود.
با وجود این دلالتهای متنی می توان گفت، آنچه فضای کلی مجموعه را دربرمی گیرد: تنهایی، واماندگی، عدم ارتباط عاطفی، تباهی و مرگ است که شخصیت های داستانی مجموعه با آن دست به گریباناند. چه این تنهایی اختصاص یافته باشد به داستان «مایل به خاکستری» و زنی به ظاهر خوشبخت که منتظر حضور دیگری است و چه زن چهل ساله داستان «کارواش با آب سرد» که به علت تنهایی و سرگشتگی روحی «چند وقتی یه که گیر داده به ماشین.» (ص76) اما آنچه به عنوان یکی از نکات عناصر داستان نویسی باید گوشزد کرد، استفاده از نام کلیشهیی برای شخصیت های داستانی است. اسامی که بار معنایی خاص را با خود به دوش میکشند و به گونهیی افشاگر درون مایه داستانیاند. چه این اسم بیانگر مهربانی و دوستی «حبیب» باشد و چه قدرت و زورگویی پیرمردی به نام «کلبای قادر» که نشانگر قدرتش در تمامی ده است: یا مردی به نام «طیاره» که عاشق است و قبل از اعدام با پرواز جسم از بدن به معشوق میرسد.
«مامور دستش را از روی گردن طیاره برداشت و گفت: فکر کنم پریده. » (ص72)
داستان آخر مجموعه تنها داستانی است که در ژانر واقع گرا نمیگنجد. داستان با نظرگاه محدود به مرد، از اتفاقی شگفت می گوید. مردی در یک روز بارانی وقتی زیر طاقی سقف خانه میایستد، با دیدن اعلامیه و عکس مردی با کلاه شاپو و سپس حضور و برخورد عینی مرد داخل اعلامیه در کنارش برای لحظهیی از دنیای واقعی جدا می شود. او که در تمامی این مدت با ارواح دیگر به گفت وگو پرداخته با صدای بوق بوتور به دنیای عادی برمی گردد و متوجه می شود که ساعتش در این چند دقیقه ثابت مانده است. داستان گرچه در وهله اول، داستانی وهمی به نظر میرسد، ولی چون نظرگاه داستان بیرونی و محدود به ذهن است و از امری روایت می کند که با تجربه زیستی ما همخوانی ندارد، بر اساس تقسیمبندی تزوتان تودوروف، جزو داستان های شگفت محسوب می شود. داستانی که در آن امر عجیبی رخ می دهد که علت و معلول خاصی برای آن نمی توان در نظرگرفت.