گروه انتشاراتی ققنوس | قداست زدایی از هیولا : نقدی بر هستی و زمان
 

قداست زدایی از هیولا : نقدی بر هستی و زمان

حسین پایا، مدیر خوش بیان انتشارات طرح نو، روزی حکایت شیرینی تعریف کرد. می گفت جایی با جمعی از علما و فضلا نشسته بودیم و درباره موضوعات فلسفی بحث می کردیم. کار به هگل کشید. یکی از فضلا انگار که به او وحی شده باشد، از جایش بلند شد و گفت؛ «من یک بار در حضور فلان استاد و بهمان فیلسوف، حرفی درباره هگل زدم که آنها هم تصدیق کردند.» جمع، که از تصدیق آن اساتید به وجد آمده بود از فاضل محترم درخواست کرد که درنگ نکند و بازگو کند آن نکته حکیمانه یی را که در حضور آن اساتید درباره هگل گفته است.او هم دستی به کمر زد و بادی به گلو انداخت و گفت؛ «من معتقدم هگل فیلسوف گردن کلفتی است.» تصاویر به جا مانده از گئورگ ویلهلم فردریش هگل، فیلسوف قرن هجده آلمان که احتمالاً بیش از یکی دو فقره نیست، سخنان این فاضل گرانمایه را تصدیق می کند. به عبارت دیگر اگر دخل و تصرفی در میزان بزرگنمایی اجزای تصویر هگل نشده باشد و فرض هم بر این باشد که نخبگان آلمان سده هجدهم هنوز به کشف کیمیای «فتوشاپ» نائل نشده باشند، می توان نتیجه گرفت قطر گردن فیلسوف گرانقدر، اندکی بیش از حد متعارف در قیاس با آریایی تباران آن زمان آلمان است. از این رو تصدیق آن دو استاد فلسفه را نیز باید به حساب تخصص شان در هگل پژوهی گذاشت.فقط می ماند یک نکته. چرا مسائل فلسفی در سرزمین ما به سادگی تبدیل به مسائل فیزیولوژیک می شوند؟ هنوز هم که هنوز است مجامع آکادمیک و غیرآکادمیک ما در حوزه فلسفه سرشار است از رجزخوانی و هل من مبارزطلبی به نفع یا علیه یک فیلسوف. اهالی این قوم بسیار شنیده اند تعابیری از این دست که یک موی پوپر می ارزد به هیکل هایدگر. یا مثلاً اگر هگل نفس تازه کند، کل پوزیتیویسم را باد می برد. اشتباه نکنید اینها وعظ و خطابه هایی از سر شکم سیری نیستند؛ گزار ه هایی فلسفی اند که تقریباً همه دانشجویان در کلاس ها و نشست ها نظیر آن را بسیار شنیده اند. در حال حاضر ملاک روشن و واضحی برای مقایسه «مو» با «هیکل» وجود ندارد. حجم باد موجود در ریه های هگل هم چیزی نیست که از روی تصاویر به جا مانده مشخص شود. قاعدتاً این وظیفه علمای علم فیزیک است که با همیاری دانشمندان علم الابدان، بتوانند درباره گزاره هایی از این دست قضاوت کنند. فقط می ماند یک نکته؛ چگونه می شود که در سرزمینی مسائل فلسفی به سادگی قابل تحویل به مسائل فیزیکی اند؟

 
 
می توان همین طور ادامه داد و مثال های مختلفی زد و در انتها پرسید چرا فلسفه در سرزمین ما به همه چیز شباهت پیدا کرده است غیر از فلسفه. مسابقه نانوشته یی که سال هاست در محافل فلسفی ما برای انتخاب بزرگ ترین فیلسوف قرن بیستم برگزار شده است، تنها دو کاندیدا دارد؛ پوپر و هایدگر. در تمام این سال ها حرف کسانی که پرسیده اند مگر این دو فیلسوف چه تخم دوزرده یی کرده اند که بقیه از تولیدش عاجز بوده اند، ناشنیده مانده. جالب اینکه یک تحقیق مختصر جامعه شناختی به سادگی آشکار می کند که دلیل این گزینش، بیش از آنکه فلسفی باشد، سیاسی، روانشناختی و حتی در بسیاری موارد شخصی است. قضاوت در مورد نفر دوم به دلیل کمتر ترجمه شدن آثارش چندان ممکن نیست. اما در مورد کاندیدای اول، هر دانشجویی می تواند با مطالعه همین ترجمه های فارسی به این نتیجه برسد که پوپر هر چقدر هم «گردن کلفت» باشد، نمی تواند در هیچ رقابتی همه فیلسوفان قرن بیستمی را کنار بزند و به راحتی به فینال مسابقه یی برسد که اساساً شرکت کننده یی جز این دو نفر نداشته است؛ او احتمالاً باید در نیمه نهایی ویتگنشتاین را ضربه فنی کرده باشد. جالب اینکه در بسیاری از این محافل چنین اظهارنظری حمل بر مخالفت سیاسی با پوپر یا هایدگر شده و شنوندگان را به این اندیشه فرو برده که احتمالاً طرف می خواهد فیلسوف دلخواه خودش را وارد گود کند.
 
 
شک نیست که هم پوپر و هم هایدگر از فیلسوفان بزرگ عصر ما بوده اند. اما فقط می ماند یک نکته. چرا ما از فلسفه، بیشتر همین مسابقات و منازعات را، آن هم با فرم و صورتی کاملاً ایرانیزه و منحصر به فرد به رسمیت می شناسیم؟
 
 
بگذارید همین جا «دفع شر مقدر» کنم. اتفاقاً بحث بر سر ضرورت ترجمه آثار کلاسیک، یکی از مهم ترین بحث های فلسفی بوده است که در کشور ما وجود داشته. دلایل موافقان این «ضرورت» کم و بیش روشن و آشکار است. اما بوده اند کسانی که نسبت به افراط گرایی در حوزه توجه به آثار کلاسیک هشدار داده اند. به زعم آنان تاکید بیش از حد بر این موضوع، فی حد ذاته می تواند فلسفه را برای ما تبدیل به فعالیتی اداری کند و آن را از عنصر خلاقیت و تعقل تهی کند. آنها معتقدند محصولات کارخانه کلاسیک سازی، متخصصانی خواهند بود که تمام هم و غم شان تحلیل پی نوشتی از یکی از جملات یکی از رساله های افلاطون است.بنده اما گمان می کنم وضعیت آثار فلسفی ما آنقدر بلبشو شده است که بتوانیم در عین توجه به هشدارهای فیلسوفان «آنتی کلاسیک » باز هم از همین کلاسیک بازی دفاع کنیم.«وجود و زمان» یا «هستی و زمان» یا «بینگ اند تایم» یا هر چیز دیگری، بخواهیم یا نخواهیم یکی از تاثیرگذارترین آثار فلسفی در دویست سال اخیر بوده است. اگر تعداد شرح ها و تفسیرهای فلسفی نگاشته شده بر یک اثر را ملاکی برای اهمیت آن بدانیم (اگر ندانیم که هیچ)، شاید بتوانیم این کتاب را مهم ترین اثر در فلسفه معاصر به شمار بیاوریم. حدود چهل سال است نام این کتاب، تاکید می کنم نام این کتاب، وارد فرهنگنامه فلسفی فارسی زبانان شده است. درباره آن در همین زبان فارسی بسیار گفته اند و بسیار نگاشته اند. نویسنده اش شهرتی در حد آلن دلون کسب کرده است و فصلی نوین در تفکرات سیاسی سرزمین ما رقم زده است.اما بعد از این همه سال، که برای خودش یک عمر است، تازه امروز است که اهل فلسفه با ترجمه یی از این کتاب روبه رو می شوند. احتمالاً در آینده نزدیک نقدهای فراوانی بر ترجمه آقای جمادی از کتاب هایدگر نگاشته خواهد شد. احتمالاً بسیاری افراد از همین ابتدا تکلیف شان را با ترجمه روشن می کنند و می گویند ای بابا، مگر می شود وجود و زمان را به فارسی برگرداند (هنوز یادمان نرفته برخوردهایی که اهل فلسفه با ترجمه های مرحوم لطفی از افلاطون کردند که حقوقدان را چه به فلسفه اولی). اما گمان می کنم حتی اگر نخواهیم از آقای جمادی به خاطر تلاشش تشکر کنیم و او را شایسته قدردانی بدانیم، در یک مورد باید دست او را صمیمانه بفشاریم.ترجمه آقای جمادی احتمالاً یک نکته جالب را آشکار خواهد کرد. تعداد کسانی که در این چهل سال از ترجمه نشدن آثار کلاسیک نانی به جیب زده اند و با مطالعه تکه و پاره شرح های دسته چندم، داعیه هایدگرشناسی و هگل شناسی سر داده اند اندک نیست. اتفاقاً آثار تالیفی ما سرشار است از نقل قول ها و ارجاعاتی به هایدگر و امثال او که کتاب هایشان ترجمه نشده و بنابراین تایید صحت ارجاعات آنان کاری بوده است دشوار و صعب. بگذارید مدتی از ترجمه آقای جمادی بگذرد. احتمالاً دست کسانی که ارجاعات عجیب و غریب به هایدگر داده اند و از او اسطوره یی دست نیافتنی یا هیولایی خونخوار ساخته اند رو خواهد شد و احتمالاً دست کسانی که صرفاً جمله یی از هایدگر می دانسته اند و نقلش کرده اند و حواس شان نبوده که این جمله، هر چه باشد، ربطی به «هستی و زمان» ندارد. شاید هم عده یی پیدا شوند و این کتاب را بخوانند و دریابند حرف های او ربط چندانی به آمال و آرزوهای آنان ندارد و کلاً از هایدگربازی و سینه چاک کردن برای او منصرف شوند. فلسفه و هایدگر به کنار؛ احتمالاً روزهای مفرحی خواهیم داشت. فقط کمی صبر کنید.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه