گروه انتشاراتی ققنوس | فقط برای کسانی که «خاله‌بازی» را خوانده‌اند: گونیا
 

فقط برای کسانی که «خاله‌بازی» را خوانده‌اند: گونیا

گونیا 

اریک برن می‌نویسد: «بازی» رشته‌ای تبادل مکمل با هدف نهفته است که تا حصول به نتیجه‌ی پیش‌بینی‌شده و کامل مشخص پیش می‌رود و جریان می‌یابد. یعنی هر بازی رشته‌ای تبادل مشخص و تکراری است، با ظاهری قابل قبول و دارای انگیزه‌ای پنهانی یا به زبان عامیانه‌تر رشته‌ای حرکت است با دام یا کلک. (اریک برن، بازی‌ها)
 
 
این‌که نویسنده‌ای تصمیم می‌گیرد در نام سه اثرش کلمه‌ی تکرارشونده‌ی «بازی» را بیاورد، بنا بر تعریفی که اریک برن از بازی ارائه می‌دهد، حتما انگیزه‌ای پنهانی را دنبال می‌کند. شاید می‌خواهد خواننده‌اش را به بازی بگیرد و یا حتا تصویرگر باز‌ی‌های پنهان و آشکار زندگی باشد و یا تعریفی فلسفی ـ با توجه به رشته‌ی تحصیلی‌اش ـ از این باز‌ی‌های مکرر در ذهن مخاطب بپروراند. به هر روی بلقیس سلیمانی تصمیم گرفته است نام تازه‌ترین اثرش را هم با بازی عجین کند و یک «خاله‌بازی» ادبی راه اندازد. اما چرا «خاله‌بازی»؟ چون به نظر می‌رسد از میان تمام بازی‌های کودکانه، تنها بازی‌ای‌ است که با قاعده‌ی زندگی پیوند عمیق دارد: «دید» در برابر «بازدید»؛ و تنها بازی‌ای ‌است که به رغم ورود افراد متعدد در آن ـ از عمه گرفته تا دایی و عمو و ... ـ هم‌چنان نامش‌ «خاله‌بازی» مانده است. مثل یک آرمان تغییرناپذیر که آرمان‌خواهان این رمان هم در پی آن‌اند.
نویسنده هم از ابتدا مبنا را بر بازی گذاشته است حتا ابایی ندارد که خواننده را تا نیمه‌ی داستان بفریبد و این تصور را ایجاد کند که ناهید، زن دوم مسعود است. از سوی دیگر ناهید نیز در سراسر اثر مشغول بازی ‌است و فقط در این میان این «حمیرا»‌ست که این جریان را کشف می‌کند و با بر هم زدن قاعده، حتا اجازه‌ی بازی را به نوعی از او می‌گیرد و آن را تمام می‌کند.
بیش از این وارد فضای داستان نمی‌شوم. فارغ از این‌که دیدگاه‌ام درباره‌ی این اثر چه باشد، به احترام «بلقیس سلیمانی»، سعی کردم در حداقل زمان‌های دست داده این اثر را بخوانم. با وجود این، نمی‌توانم فارغ از محتوا و تکنیک به بخش آزارنده‌ی این رمان نپردازم. 
به نظرم کشف «ویراستار» در عرصه‌ی نویسندگی مانند کشف پنی‌سیلین است در علم پزشکی! این روزها بیش‌تر داستان‌نویسان با حضور در کلا‌س‌های ویراستاری سعی می‌کنند آداب نگارش را بیاموزند و حتا در اوقات بیکاری به جای نوشتن داستان، متون دیگران را ویرایش کنند. اما آن‌ها فراموش کرده‌اند که وقتی بزرگ‌ترین ویراستاران دنیا هم اثری خلاقه و ذوقی می‌نویسند، متن‌شان نیازمند بازنگری شخص دومی است که با دید دیگر، آن را بخواند و نظر دهد. چه اشکالی دارد که نویسنده به جای آن‌که دغدغه‌اش را بر این بگذارد که در این‌جا چه واژه‌ای بهتر است و این جمله تا چه حد به ساختار جملات سلیس فارسی نزدیک‌تر، خلاقانه بنویسد و پس از اتمام کار آن را به دست ویراستاری کاربلد بسپارد تا دست‌اندازهای آن را بگیرد؟ 
حقیقتا نمی‌دانم «خاله‌بازی» ویراستار داشته یا نداشته؟ اگر نداشته که تنها توصیه‌ام به بلقیس سلیمانی این است که یک بار پیش از آن‌که این اثر به چاپ‌های دیگر برسد این متن را از دیدگاه دیگری جز مولف اثر بخوانند و اگر هم ویراستار داشته است که دیگر نمی‌دانم چه بگویم. چون به نظر می‌رسد حتا ویراستار فرضی این اثر، حوصله نکرده است تا در حداقلی‌ترین شکل ممکن، سطح واژگانی آن را یکدست و بدیهی‌ترین نکات ویرایشی را رعایت کند . به این نمونه دقت کنید:
«یا مردهایی هستند که زن‌های هم‌مسلکشون رو به صرف هم‌مسلک بودن انتخاب می‌کنند، اما مطمئنم از راه رفتن در کنار اون‌ها در کوچه و خیابان دچار اشمئزاز می‌شوند.»
انصافا یکی به من بگوید وسط این جمله این «دچار اشمئزاز می‌شوند»، چه کار می‌کند؟ یعنی حتا اگر بخواهیم همین سطح نگارش را هم رعایت کنیم  واقعا نمی‌توانستیم واژگان دیگری بیاوریم؟
 و یا این گفت‌وگو:  
«از خانم می‌پرسد: کی انشاء الله
خانم می‌گوید: هفته دیگه سه‌شنبه
می‌گوید: کدام بیمارستان؟
آزادی
می‌گوید: به سلامتی
سرم را پایین می‌اندازم و مثل یک پسر نجیب حدس می‌زنم صحبت بر سر فارغ شدن خانم است.» 
و اما پرسش‌هایی که در ذهن من با خواندن این گفت‌وگو ایجاد می‌شود: 
با این همه توضیح واضحات، آیا اگر یک پسری نانجیب باشد چنین حدسی نمی‌تواند بزند؟ آیا اصلا آوردن چنین توضیحی ضروری است؟ و حتا با اصرار بر حفظ چنین جمله‌ای آیا نباید به جای آن‌‌که حدس زدن ویژگی ممیز پسر نجیب باشد، جمله به این صورت تغییر می‌کرد: «سرم را مثل یک پسر نجیب پایین می‌اندازم». هرچند که من با رابطه‌ی نجابت و سر پایین آمدن هم مشکل دارم و به گمان من، آدم‌های خجالتی الزاما نجیب نیستند!
به هر روی من از نیمه‌ی خواندن این اثر، تصمیم گرفتم برخی اشکالاتی را که کاملا تصادفی به چشم من می‌آمد و ذهن را متوقف می‌کرد، مشخص کنم. در این‌جا هم نمونه‌وار آن‌ها را می‌آورم. با حداقل درک از ساختار و واژگان فارسی، درخواهید یافت که تمام این‌ جملات صورت‌های بهتری هم دارند ـ لطفا به مواردی که سیاه شده‌اند، توجه بیش‌تری کنید: ص ۱۱۱:
 
 
«آن روز وقتی اطلاع یافتم مسئول رسیدگی پرونده‌ام به دلیل پیش آمدن یک کار ضروری ساختمان را ترک کرده‌ است»
«وقتی از کنارم رد می‌شد، به نحو کاملا تصادفی نگاهش کردم، لبخند زدم و نتیجه‌ اعتراضش را جویا شدم.»
«یک الهام غیبی مدام در گوشم فریاد می‌زد.»ص ۱۵۰:
 
 
«بعد می‌فهمم شوهرش مهندس شرکت نفت است و هر ماه پانزده روز در مناطق نفت‌خیر به سر می‌برد و پانزده روز در کنار خانواده‌اش است.»ص ۱۴۳:
 
 
«لوبیای پخته را جلو سینما بهمن می‌خورم و به سختی جلو خودم را می‌گیرم و از لبوفروشی که در دست‌هایش ها می‌کند و مطمئن است مشتری‌اش هستم، می‌گذرم.»ص ۱۵۲:
 
 
«حرف‌های اروتیک خانم دکتر نمی‌گذارد به خوبی مسئله را دریابم.»ص ۱۵۴:
 
 
 
«شاید هم حرف‌های اروتیک‌وار خانم دکتر این چنین مصمم کرده بود.»ص ۱۵۵:
 
 
«تا برسیم خانم دکتر از خصلت‌های نیکوی ناهید خانم حرف زد.»ص ۱۶۱:
 
 
«اکرم سربسته خبرها را به من می‌داد و همو بود که پیشنهاد کرد از بهزیستی بچه بیاوریم.»ص ۱۶۴:
 
 
«آن‌وقت بود که متوجه سینه‌های کوچکش شدم که بلوغ دیررس او را به نمایش می‌گذاشتند.»ص ۱۷۳:
 
 
«دست و رویش را توی چشمه‌ کنار مقبره می‌شورد. بعد که به نماز می‌ایستد، می‌فهمم وضو گرفته است.»ص ۱۷۳:
 
 
«به نحو شگفت‌انگیزی نومید هستم»ص ۱۸۰:
 
 
«می‌گفت او می‌خواهد شما را برای یک کار عملی آماده سازد.»ص ۱۸۱:
 
 
«فکر نکن فقط تو افسانه شخصی‌ات را ساخته‌ای، پیش از تو  این منم که افسانه‌ شخصی‌ام را ساخته‌ام، زیرا گرفتن زن دوم برای مردی که زن اولش بچه‌دار نمی‌شود امری عادی است، اما این‌که زن تحصیل‌کرده‌ای یک هووی عامی را بپذیرد، در زمانه کنونی افسانه است» ص ۱۹۹:
 
 
«دل توی دلم نیست، پرهیب رعنای خاله صنوبر را می‌بینم.»ص ۲۲۶:
 
 
«اون به اهریمن یاد داد در بدن انسان اول، زهر پدید بیاره و نیازمندی و .... رو بر اون مسلط گردوند و دیو تنبلی و دیو مرگ را بر اون برانگیزوند.» 
«بلقیس سلیمانی»، فوق‌لیسانس فلسفه است، فضای حاکم بر نوشتارش، انتزاعی و هماهنگ با دغدغه‌های خاص خود اوست. ردپای این گرایش فلسفی در این اثر نیز به چشم می‌خورد. او پروای آن را ندارد که در جای جای اثر نقبی بزند به رشته‌ی دلخواهش؛ همین گرایش و شخصیت منطقی‌ای که در او سراغ دارم، باعث شد بتوانم بی‌دلهره درباره‌ی «خاله‌بازی»‌‌اش بنویسم و امیدوار باشم در چاپ‌های دیگر این اثر، مشکلاتی از این دست رفع شوند. 
 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه