گروه انتشاراتی ققنوس | سرشت تلخ بشر در ماهنامه فرهنگی خردنامه
 

سرشت تلخ بشر در ماهنامه فرهنگی خردنامه

ماهنامه فرهنگی خردنامه،

وضعیت زندگى بشر در این دنیا چگونه بوده، هست و باید باشد؟ حکومت‏ها و مردم با یکدیگر چگونه تعاملى باشد داشته‏باشند؟  عدالت چیست؟ اخلاق چیست؟ شیوه آرمانى زندگانى آدمى چگونه است؟ آیا براى سعادت جاویدان بشر راه حلى‏نهایى وجود دارد؟
این پرسش و چندین پرسش دیگر نظیر همین‏ها موضوع تأملات اندیشه‏اى آیزیا برلین است. در کتاب «سرشت تلخ بشر» که‏مجموعه‏اى است متشکل از چند گفتار مستقل اما مرتبط به هم، از آزادى بشر تا فاشیسم و نسبى‏گرایى و آرمان‏گرایى. یکى ازمفاهیمى که در جاى جاى این اثر بسیار بر سر آن تأمل شده است، مفهوم، چیستى و تاریخ آرمان‏گرایى است واندیشه‏ورزى‏هایى که متفکران برجسته جهان از هزاره پیشین تا به امروز در باب آن داشته‏اند و تطبیق این نظریه‏ها باواقعیت‏هاى بیرونى.
برلین در این اثر از سویى به سیر تاریخى این اندیشه‏هاى آرمان گرایانه نظر دارد و از دیگر سو تحولات اندیشه خود را در باب‏از دوره جوانى تا روزگار پیرى تشریح مى‏کند. برلین نشان مى‏دهد که همان گونه در باب مفهوم و حقیقت آرمان‏گرایى و عدالت‏و آزادى و حقوق مسلم انسان، نظریه‏هاى فراوان و گاه ضد و نقیضى وجود دارد، او هم به تناسب رشد فکرى و عقلى خود هردوره به یکى از سویه‏هاى این مفاهیم مایل بوده است؛ به این معنا که روزگارى فکر مى‏کرد حقیقت برترى وجود دارد که همه‏انسان‏ها باید به آن روى بیاورند، اما روزگارى درست عکس آن مى‏اندیشیده و اگر چه به وجود حقیقت ناباور نبوده، اما دیگرنه یک حقیقت بلکه به حقایق متکثر باور داشته است.
برلین در این اثر مى‏خواهد به انیجا برسد که «آزادى» گوهر زندگى بشر است و بى‏جود آن سرشت راستین انسان، آن گونه که‏باید، تحقق نمى‏یابد. در عین حال او آزادى را آزادى محدود مى‏داند؛ چرا که آزادى تام، آزادى نیست: «گاهى لازمه برابرى،محدود کردن آزدى آن کسانى است که میل به سلطه دارند؛ شاید لازم باشد آزادى را محدود کنیم تا بتوانیم براى آزادى‏دیگران و برقرارى عدالت جایى باز کنیم.»
از سوى دیگر برآوردن این آزادى و تحقق بخشیدن به خواسته‏هاى آرمانى بشر در طول تاریخ، دغدغه بسیارى از متفکران وحکومت‏ها بوده است. آن‏ها صادقانه یا مزدورانه به دنبال تدوین قوانین و پى ریزى جوامعى بوده‏اند که به زعم خود، بهترین‏قانون و برترین جامعه ممکن براى انسان است: آرمان‏شهر. برلین مى‏گوید اندیشه آرمانشهر اندیشه‏اى دوست داشتنى است،اما به دلایل بسیار، تحقق آن و تلاش براى رسیدن به آن امرى گزاف و گاه بسیار خطرناک است. به باور برلین ما نمى‏توانیم‏براى تمام موقعیت‏ها و شرایط پیش روى انسان، نسخه از پیش نوشته‏اى داشته باشیم و بعد از آن دیگر تفکر را تعطیل کنیم وتنها بر اساس آن مرامنامه ابدى عمل کنیم.
در نظر برلین، بشر براى رسیدن به وضعیت شایسته هرگز نباید به دنبال راه‏حل قطعى باشد. نباید فراموش کنیم که هم‏انسان‏ها، هم شرایط زیستى آن‏ها، هم مفاهیم و ایده‏ها و تصورات، همگى، امور متغیرند. از رسیدن به راه‏حل غایى باید چشم‏بپوشیم؛ چرا که «راه‏حل غایى نه تنها غیرعملى است، بلکه فاقد انسجام هم هست.» او این راه‏حل  را توهمى خطرناک‏مى‏داند و علت آن را چنین تشریخ مى‏کند: «اگر آدمى به راستى معتقد باشد که چنین راه‏حلى امکان‏پذیر است، بى‏تردیدرداختن هر بهایى براى دستیابى به آن به نظرش گزاف نمى‏رسد. براى این که نوع بشر تا ابد زندگى عادلانه، سعادتمندانه و خلاقانه و هماهنگ داشته باشد، پرداختن چه بهایى ممکن است گزاف باشد؟» او راه‏حل غایى را به سان املتى مى‏داند که‏براى پختن آن «بى‏تردید محدودیتى در مورد تعداد تخم‏مرغ‏هایى که در آن مى‏شکنیم وجود ندارد. این اعتقاد لنین،تروتسکى و مائو بود. از آن‏جا که من از یگانه راه حل درست و غایى مسائل جامعه با خبرم، مى‏دانم که کاروان بشر را از کدام‏راه به پیش ببرم و از آن‏جا که شما از آنچه من مى‏دانم غافلید، اگر بنا باشد به هدف برسیم، حتى به داشتن حداقل آزادى‏انتخاب هم مجاز نیستید. من مى‏دانم که شما به چه چیز نیاز دارید و اگر به دلیل نادانى یا بد نهادى مقاومتى صورت گیرد، بایدآن مقاومت در هم شکسته شود و شاید لازم باشد صدها هزار تن از میان بروند تا میلیون‏ها تن براى همیشه سعادتمندشوند.»
راه‏حلى که برلین در برابر این راهکار غایى اراده مى‏کند، راه‏حلى متواضعانه است. او مى‏گوید از هیچ راهى نمى‏توانیم براى‏همیشه رنج و آزار و مصیبت را پایان بدهیم، اما در عین حال نباید ناامید باشیم که مى‏توان میزان رنج هاغى بشر را بکاهیم.نخستین گامى که همه مردم براى رسیدن به این هدف باید بردارند «پرهیز از رنج‏هاى بیش از حد» است. درست است که‏نمى‏توانیم همیشه جلوى جنگ‏ها و کشتارهاى جمعى را بگیریم. چه بسا در شرایطى بحرانى، توسل به این اقدامات ضرورى‏هم باشد، اما باید بدانیم و به یکایک انسان‏ها بفهمانیم که نتیجه این اعمال الزاماً همانى نیست که مدنظر داشته‏ایم.
نکته مهم این است که بدانیم همواره ممکن است دچار اشتباه شویم. پس چه کار باید کنیم؟ به باور برلین «بهترین کار یکه به‏عنوان قاعده‏اى کلى مى‏شود کرد، این است که تعادلى متزلزل را حفظ کنیم.» منظور او از این «تعادل متزلزل» این است که‏وقتى نمى‏توانیم و نباید کار را براى همیشه تمام کنیم یا تمام شده بپنداریم، مى‏بایست تلاش کنیم تا جایى که مى‏وشد از رخ‏دادن شرایط بحرانى پرهیز کنیم؛ سعى کنیم که همواره مواضعى جزمى و یکه پیش چشم نداشته باشیم و گزینه‏هاى احتمالى‏دیگر را از نظر دور نداریم.
برلین در انتقاد از کسانى که علت همه مشکلات ابناى بشر را در این مى‏دانند که به دلیل تفاوت‏هاى فرهنگى، نژادى، مذهبى،
زبانى و... شناخت درستى از همدیگر نمى‏توانیم داشته باشیم و ناگزیر انسان‏ها هرگز به هیچ نوع وحدت و آرامشى دست‏نخواهند یافت، مى‏گوید: نمى‏توان منکر شد که حداقلى از ارزش‏ها وجود دارند که همه جوامع بدان‏ها پابندند و نمى‏توانندبدون آن‏ها به حیات خود ادامه دهند. به همین دلیل توافق کردن بر سر همین ارزش‏هاى حداقلى، نخستین راه چاره است. دربرابر این ارزش‏هاى حداقلى همان راه‏حل غایى قرار دارد که به نظر برلین «تلاش براى رسیدن به کمال، به نوعى، نسخه‏اى‏براى کشتار است.» او براى اثبات مدعاى خود به کانت استناد مى‏کند که با همه اخلاق‏گرا بودنش گفته بود: «سرشت تلخ‏بشر هرگز میوه‏اى شیرین به بار نمى‏آورد.»
برلین این گفته کانت را، که البته توسط خود او اندکى تغییر یافته است، بسیار مى‏پسندد و نگاهى که به انسان و سرشت اودارد، به نوعى برآمده از چنین سنتى است. او به درستى معتقد است که تفاوت در میان انسان‏هاى جوامع مختلف که هیچ،تفاوت در میان شهروندان یک جامعه کوچک هم گاه آن قدر عمیق است که هرگز نیم شود در میانشان به یگانگى همه جانبه‏رسید و کسى که به دنبال همشکل‏سازى کامل مردم باشد، ناچار به «خشونت و وحشیگرى» متوسل مى‏شود. برلین نه تنهااین یکسان‏سازى و هماهنگى را رد مى‏کند، بلکه مى‏گوید اساساً نمى‏توانم درک کنم این هماهنگى یعنى چه. او به طعنه به‏آنهایى که زیر سلطه هر نظامى به یکرنگ شدن تن مى‏دهند، مى‏گوید: «خوشا به حال آن کسانى که بدون چون و چرا کردن،تحت مقرراتى زندگى مى‏کنند؛ کسانى که به اراده خود از فرمان‏هاى رهبران اطاعت مى‏کنند؛ رهبرانى که کلامشان نزد همگان‏به مثابه قانونى نقض نشدنى پذیرفته شده است، یا کسانى که با روش‏هاى خودشان در این مورد که چه باید بکنند و چگونه‏باید باشند، به یقین‏هایى روشن و تزلزل‏ناپذیر رسیده‏اند که جاى هیچ تردید ندارد.»
برلین در  باره انسان‏هایى که متصف به چنین  صفاتى هستند، مى‏گوید این‏ها «قربانى شکل‏هایى از نزدیک بینى خودانگیخته هستند؛ در بند چشم بندهایى هستند که شاید مایه رضایت خاطر باشند، ولى مانع درک این نکته مى‏شوند که انسان بودن چه‏معنایى دارد.» این جمله آخر برلین نشان از غم عمیق اوست نسبت به وجود چنین انسان‏هایى؛ انسان‏هایى که دیگر به باوربرلین چیزى از موجود مختار و گزینش‏کننده در وجودش نیست.
برلین در نفى آرمان‏گرایى سیاسى جامعه، آرمان‏گرایى‏اى که به دنبال وحدت و یکرنگى و یک شکلى همه‏کس و همه چیزاست، به اندیشمندانى چون ماکیاولى روى مى‏آورد. ماکیاولى اندیشمندى است که برلین ارادت فراوانى نسبت به او دارد؛چرا که ماکیاولى در مقابل دیدگاه وحدت‏گراى سیاسى، به نوعى ثنویت معتقد است: 1- قدرت و دنیا 2- ترک دنیا و عزلت که‏دو سویه آن قیصر و مسیح است که در گذر تاریخ انسان و جهان خود را نشان داده است.
برلین به مفاهیم فراوانى گریز مى‏زند، اما مى‏توان جان مایه همه اندیشه‏هاى او را «آزادى» و «عدالت» دانست. او براى«انسان» و «زندگى» ارزش فراوانى قائل است و تمام هم و غمش این است که تا آن‏جا که مى‏شود از تاریخ انسانى بیاموزیم وزندگى انسانى‏ترى داشته باشیم؛ زندگى‏اى به دور از خشونت‏ها و خونریزى‏ها و وحشیگرى‏هاى بیجا.
با این که برلین چه در این اثر و چه در سایر آثارش مثل «چهار رساله در  باره آزادى» یا «محبوس شمال» در قامت یک‏فیلسوف سیاسى بزرگ و جامع‏نگر جلوه مى‏کند، اما جالب است که خود او تعریف خاصى از فلسفه سیاسى دارد «فلسفه‏سیاسى چیزى نیست مگر به کار بستن علم اخلاق در مرود جامعه.» از همین جاست که مى‏توان برلین را یک فیلسوف یا عالم‏اخلاق به شمار آورد و آموزه‏هاى او را در پرتو علم اخلاق خواند و فهمید. او مى‏گوید: امید ما باید بر این پایه استوار باشد که‏در یک «دنیاى اخلاقى مشترک» زندگى کنیم و این به نوعى تمام تلاش برلین است در تمام تأملات و نوشته‏هایش.
 
 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه