گروه انتشاراتی ققنوس | رمانی پررمز و راز، خوش‏خوان و تکنیک‏گرا؛ متنى براى آموزش داستان‏نویسى مرورى کوتاه بر «نوسترمو» شاهکار جوزف کنراد: بهار
 

رمانی پررمز و راز، خوش‏خوان و تکنیک‏گرا؛ متنى براى آموزش داستان‏نویسى مرورى کوتاه بر «نوسترمو» شاهکار جوزف کنراد: بهار

درونمایه و بینش کنراد، این نویسنده لهستانى‏الاصل انگلیسى، که در رمان کوتاهش «دلِ تاریکى» بازتاب پیدا مى‏کند، در این شاهکار پر رمز و راز که شخصیت‏ها و رویدادهاى پرشمارى دارد، به‏شکل بارزترى جلوه مى‏کند. برخلاف رودیارد کیپلینگ دیگر نویسنده انگلیسی که از حضور شخصیت های انگلیسی اش در دیگر سرزمین ها بهره می گیرد تا برتری آنها را نسبت به دیگر ملل ثابت کند، کنراد آدم ها را از سرزمین مادری شان جدا می سازد تا نشان دهد که غربت چه مصایبی برای آنها پدید می آورد. به همین دلیل امروزه با ژرف‏نگرى هر چه بیشتر منتقدان و صاحب‏نظران عرصه ادبیات، دیدگاه ساده‏انگارانه‏اى که مى‏پنداشت نوشته‏هاى کنراد بیان هنرى نفوذ و اقتدار پیش‏رونده استعمار و امپریالیسم است، مردود شمرده شده است. درواقع، امروزه عقیده بر این است که کنراد اولاً به‏اتکاى تجربه شخصى‏اش (هفده سال دریانوردى در گستره وسیعى از آب‏هاى جهان)، ثانیاً به اتکاى امکاناتى که زمینه داستان‏هایى نظیر «لرد جیم»، «مطرود جزایر» به او داده بود، در پى افاده این حقیقت بود که «آزادى، کشف ضرورت‏ها و انگیزه‏ها و کاربرد منطقى آنهاست؛ منطق به‏این معنا که نویسنده، بیشتر تخیل، سبک و زبان خود را در دو سمت هدایت مى‏کند: نخست انزواى دهشتناک عینى - ذهنى شخصیت‏ها، دوم ترس و به‏طور مشخص ترس از تازگى‏ها، عجایب و غرایب. نوسترمو و مارتین دیکود در همین رمان، جیم در رمان «لرد جیم»، رازاموف در رمان «از چشم غربى»، هیست در «پیروزى»، مارلو در «دل تاریکى» و یانکو در «امى فاستر»، کایرتز و کارلیر در «پایگاه پیشرفت»، موجودات مطرودى هستند که اسیر همین انزوا و ترس هستند. در واقع، کنکاشى ساده نشان مى‏دهد که کنراد براى القاى این دو امر یا از شهروندان سرگردان و آواره کشورهاى اروپایى استعمارگر استفاده مى‏کند، یا از غریبه‏هاى که از بد سرنوشت در کشورى پیشرفته افتاده‏اند. بى‏دلیل نیست که او را «راوى اضطراب، انزوا و هراس از غرایب و مرگ و بى‏خوابى غربت‏زده‏ها» مى‏نامند. در این رمان هم نوسترمو ایتالیایى، مردى جسور و مغرور و جاه‏طلب براى کسب مال و منال به شهر بندرى سوکولا از کشور کوستا گوانا مى‏رود و مردم از او یک موجود افسانه‏اى مى‏سازند. این کشور آمریکاى لاتین تلاقى‏گاه انقلابیون، دزدها، اشرار، شورشیان است و نوسترمو و روزنامه‏نگارى به نام دکود مأمور مى‏شوند پول‏هاى مدفون در زیرزمین‏هاى گمرک را پیدا کنند. این عملیات پرفراز و فرود و مفقود شدن بخشى از پول‏ها و توهم‏زدگى بیشتر افراد داستان نسبت به موضوع‏هاى مختلف، خصوصاً همین قضیه، و درگیرى بیمارگونه ذهن ناآرام و مرحوم از خواب نوسترمو و فاجعه‏هاى پى در پى در این رمان 500 صفحه‏اى چنان نفس‏گیر است که خواننده هم دستخوش التهاب مى‏شود. التهابى بیشتر از دیگر آثار کنراد؛ مثلاً جنون آلمایر، خط سایه، مأمور مخفى، توفان، جوانى و زنگى نارسیسوس. 

در ادبیات مدرنیستى، هیچ نویسنده‏اى در حد و به‏خوبى کنراد از غربت، از له شدن توسط محیط پیرامون، از بى‏تابى و مرگ تدریجى تحمیل‏شده از سوى دیار غریب ننوشته است. اگر این امتیاز در مورد مقهور بودن انسان در چنگال نیروهاى حاصل از مناسبات جهان مدرن از آنِ کافکا است، اگر این برترى در امر تبعیض نژادى و فروپاشى خانواده‏هایى که یا خیلى از زمانه خود عقب مانده‏اند یا خیلى پیشى گرفته‏اند، از آنِ فاکنر است و اگر این امتیاز در چندپارگى شخصیت در ادبیات مدرن بیشتر به ناباکف داده مى‏شود، به گفته شمار کثیرى از منتقدین و نویسندگان، امتیاز برجستگى روایت‏هاى غریب‏مرگى بى‏شک به کنراد اختصاص دارد. صد البته که او براى ساختن فضاى غربت، یا به اعتبارى در ساختن »زمینه« استاد است. فضا در این داستان کارکرد ساختارى دارد و عنصرى اختیارى نیست. رازناک بودن و غرابت فضا، به میزان زیادى به‏دلیل ناشناخته بودن زمینه (Setting) است. شحصیت‏ها آن چه را نمى‏شناسند، اسرارِآمیزش مى‏دانند و رفتارشان بر همین اساس شکل مى‏گیرد، در نتیجه به‏خودى خود فضا از رخدادها مهم‏تر جلوه مى‏کند و ریشه »تب«ِ معروف و کشنده داستان‏هاى کنراد در همین جاست؛ براى نمونه گرفتارى جنون‏آمیز ذهنى نوسترمو، امرى است خاص خود او نه انسان‏هایى که براى بقا مثل ماشین کار مى‏کنند تا »زمان« را بکُشند، و کم و بیش شبیه دیگران هستند. به‏بیان دیگر نقطه خاصى از زندگى نوسترمو زیر دوربین روایت مى‏رود و به این ترتیب داستان خصلت آمپرسیونیستى پیدا مى‏کند. انزواى گنگ و مطلق نوسترمو و دیگر شخصیت‏ها در پایان عمر عظیم است اما به آن اندازه در آنها اثر نداشت که احساس ناگفتنى خالى شدن درون‏شان از چیزى‏که در سلامت‏شان مؤثر بود. آنها با خشم یا با حرارت صحبت مى‏کنند؛ درباره ظلم، بیرحمى، خیانت، ولى در وراى این کلمات، واقعاً هیچ نمى‏دانند. هیچ‏کس نمى‏داند رنج یا فداکارى یعنى چه مگر شاید قربانیان هدف‏هاى مرموز این ابهامات: «تا چشم کار مى‏کرد، تنابنده‏اى در کار نبود، نه بادبانى در دوردست و نه هیچ‏چیز دیگر؛ و پندارى براى گریز از آن تهایى به غم مالیخولیاوارش پناه برد. نخستین احساس ملهم از مردانگى‏اش آگاهى مبهمى از زندگى بود که ه بیراهه رفته بود، اما در عین حال، احساس ندامت نمى‏کرد. چرا باید احساس ندامت مى‏کرد؟ او به جر هوش و عقل انسان به هیچ فضیلتى اعتقاد نداشت. در آن تنهایى و انتظار دیگر نه به هوش باور داشت و نه به احساس. بى‏خوابى اراده‏اش را ذوب کرده بود. غمش غم ذهنى شک‏گرا بود. او جهان را سلسله‏اى از تصاویر غیرقابل درک مى‏دید. [براى ]نوسترمو همه چیز در نهایت زشتى و کراهت به شکست انجامیده بود. دیگر جرأت فکر کردن به آنتونیا را نداشت. او هم زنده نمانده بود. اما حتى اگر زنده هم بود، او دیگر نمى‏توانست با آنتونیا رو به رو شود و تلاش بى‏فایده بود.» (صفحه 470) حال براى پى بردن به ماهیت این نوع نگاه به جمله‏هایى بالا توجه شود و نیز این ذهنیت مقایسه شود با ذهینت شخصیت‏هاى کافکا و فاکنر در واپسین روزهاى زندگى‏شان. 
البته گاهى هم کنراد پرگویى مى‏کند؛ داستان روایت نمى‏شود، بلکه به‏تناوب از خلال انبوهى از جمله‏ها دیده مى‏شود. بعضى جاها هنر ناگفته گذاشتن بسیارى از چیزها را نادیده مى‏گیرد. با این حال نوسترمو به عقیده من یکى از بهترین رمان‏هاى خارجى است که امسال روانه کتابفروشى‏ها شده است؛ آن هم با ترجمه ای تحسین انگیز
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه