درونمایه و بینش کنراد، این نویسنده لهستانىالاصل انگلیسى، که در رمان کوتاهش «دلِ تاریکى» بازتاب پیدا مىکند، در این شاهکار پر رمز و راز که شخصیتها و رویدادهاى پرشمارى دارد، بهشکل بارزترى جلوه مىکند. برخلاف رودیارد کیپلینگ دیگر نویسنده انگلیسی که از حضور شخصیت های انگلیسی اش در دیگر سرزمین ها بهره می گیرد تا برتری آنها را نسبت به دیگر ملل ثابت کند، کنراد آدم ها را از سرزمین مادری شان جدا می سازد تا نشان دهد که غربت چه مصایبی برای آنها پدید می آورد. به همین دلیل امروزه با ژرفنگرى هر چه بیشتر منتقدان و صاحبنظران عرصه ادبیات، دیدگاه سادهانگارانهاى که مىپنداشت نوشتههاى کنراد بیان هنرى نفوذ و اقتدار پیشرونده استعمار و امپریالیسم است، مردود شمرده شده است. درواقع، امروزه عقیده بر این است که کنراد اولاً بهاتکاى تجربه شخصىاش (هفده سال دریانوردى در گستره وسیعى از آبهاى جهان)، ثانیاً به اتکاى امکاناتى که زمینه داستانهایى نظیر «لرد جیم»، «مطرود جزایر» به او داده بود، در پى افاده این حقیقت بود که «آزادى، کشف ضرورتها و انگیزهها و کاربرد منطقى آنهاست؛ منطق بهاین معنا که نویسنده، بیشتر تخیل، سبک و زبان خود را در دو سمت هدایت مىکند: نخست انزواى دهشتناک عینى - ذهنى شخصیتها، دوم ترس و بهطور مشخص ترس از تازگىها، عجایب و غرایب. نوسترمو و مارتین دیکود در همین رمان، جیم در رمان «لرد جیم»، رازاموف در رمان «از چشم غربى»، هیست در «پیروزى»، مارلو در «دل تاریکى» و یانکو در «امى فاستر»، کایرتز و کارلیر در «پایگاه پیشرفت»، موجودات مطرودى هستند که اسیر همین انزوا و ترس هستند. در واقع، کنکاشى ساده نشان مىدهد که کنراد براى القاى این دو امر یا از شهروندان سرگردان و آواره کشورهاى اروپایى استعمارگر استفاده مىکند، یا از غریبههاى که از بد سرنوشت در کشورى پیشرفته افتادهاند. بىدلیل نیست که او را «راوى اضطراب، انزوا و هراس از غرایب و مرگ و بىخوابى غربتزدهها» مىنامند. در این رمان هم نوسترمو ایتالیایى، مردى جسور و مغرور و جاهطلب براى کسب مال و منال به شهر بندرى سوکولا از کشور کوستا گوانا مىرود و مردم از او یک موجود افسانهاى مىسازند. این کشور آمریکاى لاتین تلاقىگاه انقلابیون، دزدها، اشرار، شورشیان است و نوسترمو و روزنامهنگارى به نام دکود مأمور مىشوند پولهاى مدفون در زیرزمینهاى گمرک را پیدا کنند. این عملیات پرفراز و فرود و مفقود شدن بخشى از پولها و توهمزدگى بیشتر افراد داستان نسبت به موضوعهاى مختلف، خصوصاً همین قضیه، و درگیرى بیمارگونه ذهن ناآرام و مرحوم از خواب نوسترمو و فاجعههاى پى در پى در این رمان 500 صفحهاى چنان نفسگیر است که خواننده هم دستخوش التهاب مىشود. التهابى بیشتر از دیگر آثار کنراد؛ مثلاً جنون آلمایر، خط سایه، مأمور مخفى، توفان، جوانى و زنگى نارسیسوس.
در ادبیات مدرنیستى، هیچ نویسندهاى در حد و بهخوبى کنراد از غربت، از له شدن توسط محیط پیرامون، از بىتابى و مرگ تدریجى تحمیلشده از سوى دیار غریب ننوشته است. اگر این امتیاز در مورد مقهور بودن انسان در چنگال نیروهاى حاصل از مناسبات جهان مدرن از آنِ کافکا است، اگر این برترى در امر تبعیض نژادى و فروپاشى خانوادههایى که یا خیلى از زمانه خود عقب ماندهاند یا خیلى پیشى گرفتهاند، از آنِ فاکنر است و اگر این امتیاز در چندپارگى شخصیت در ادبیات مدرن بیشتر به ناباکف داده مىشود، به گفته شمار کثیرى از منتقدین و نویسندگان، امتیاز برجستگى روایتهاى غریبمرگى بىشک به کنراد اختصاص دارد. صد البته که او براى ساختن فضاى غربت، یا به اعتبارى در ساختن »زمینه« استاد است. فضا در این داستان کارکرد ساختارى دارد و عنصرى اختیارى نیست. رازناک بودن و غرابت فضا، به میزان زیادى بهدلیل ناشناخته بودن زمینه (Setting) است. شحصیتها آن چه را نمىشناسند، اسرارِآمیزش مىدانند و رفتارشان بر همین اساس شکل مىگیرد، در نتیجه بهخودى خود فضا از رخدادها مهمتر جلوه مىکند و ریشه »تب«ِ معروف و کشنده داستانهاى کنراد در همین جاست؛ براى نمونه گرفتارى جنونآمیز ذهنى نوسترمو، امرى است خاص خود او نه انسانهایى که براى بقا مثل ماشین کار مىکنند تا »زمان« را بکُشند، و کم و بیش شبیه دیگران هستند. بهبیان دیگر نقطه خاصى از زندگى نوسترمو زیر دوربین روایت مىرود و به این ترتیب داستان خصلت آمپرسیونیستى پیدا مىکند. انزواى گنگ و مطلق نوسترمو و دیگر شخصیتها در پایان عمر عظیم است اما به آن اندازه در آنها اثر نداشت که احساس ناگفتنى خالى شدن درونشان از چیزىکه در سلامتشان مؤثر بود. آنها با خشم یا با حرارت صحبت مىکنند؛ درباره ظلم، بیرحمى، خیانت، ولى در وراى این کلمات، واقعاً هیچ نمىدانند. هیچکس نمىداند رنج یا فداکارى یعنى چه مگر شاید قربانیان هدفهاى مرموز این ابهامات: «تا چشم کار مىکرد، تنابندهاى در کار نبود، نه بادبانى در دوردست و نه هیچچیز دیگر؛ و پندارى براى گریز از آن تهایى به غم مالیخولیاوارش پناه برد. نخستین احساس ملهم از مردانگىاش آگاهى مبهمى از زندگى بود که ه بیراهه رفته بود، اما در عین حال، احساس ندامت نمىکرد. چرا باید احساس ندامت مىکرد؟ او به جر هوش و عقل انسان به هیچ فضیلتى اعتقاد نداشت. در آن تنهایى و انتظار دیگر نه به هوش باور داشت و نه به احساس. بىخوابى ارادهاش را ذوب کرده بود. غمش غم ذهنى شکگرا بود. او جهان را سلسلهاى از تصاویر غیرقابل درک مىدید. [براى ]نوسترمو همه چیز در نهایت زشتى و کراهت به شکست انجامیده بود. دیگر جرأت فکر کردن به آنتونیا را نداشت. او هم زنده نمانده بود. اما حتى اگر زنده هم بود، او دیگر نمىتوانست با آنتونیا رو به رو شود و تلاش بىفایده بود.» (صفحه 470) حال براى پى بردن به ماهیت این نوع نگاه به جملههایى بالا توجه شود و نیز این ذهنیت مقایسه شود با ذهینت شخصیتهاى کافکا و فاکنر در واپسین روزهاى زندگىشان.
البته گاهى هم کنراد پرگویى مىکند؛ داستان روایت نمىشود، بلکه بهتناوب از خلال انبوهى از جملهها دیده مىشود. بعضى جاها هنر ناگفته گذاشتن بسیارى از چیزها را نادیده مىگیرد. با این حال نوسترمو به عقیده من یکى از بهترین رمانهاى خارجى است که امسال روانه کتابفروشىها شده است؛ آن هم با ترجمه ای تحسین انگیز