گروه انتشاراتی ققنوس | در متن یک کتاب: هویت های مرگبار
 

در متن یک کتاب: هویت های مرگبار

• باید به گونه ای عمل کرد که هیچ کس از تمدن مشترکی که در حال زاده شدن است احساس طرد شدگی نکند، که هر کس بتواند زبان مادری و برخی نمادهای فرهنگی خاص خود را در آن بازیابد، که هر کس بتواند با هر چه در پیرامونش آفریده می شود همذات انگاری کند نه این که به گذشته ی آرمانی پناه ببرد.
\
کتاب "هویت های مرگبار"
ترجمه مرتضی ثاقب فر
انتشارات ققنوس 
چاپ اول ۱۳۸۲
 
 
 
امین معلوف نویسنده ای است که لبنان را در سال ۱۹۷۶ به قصد اقامت در فرانسه ترک کرده است. او مسیحی بودن و زبان مادری عربی داشتن که زبان اسلام است را یکی از تناقضات بنیادی هویت خویش می پندارد. او با بر شمردن تناقضات و تعلقات  فراگرد خود، "هویت" را به خوبی حلاجی می کند.  وقتی که از وی می پرسند خود را "بیش تر فرانسوی" احساس می کند  و یا "بیش تر لبنانی". می گوید "هردو". او در مقدمه کتاب هویت های مرگبار می نویسد:« نه این که بخواهم تعادل و انصاف را رعایت کرده باشم، بلکه به این دلیل که اگر جز این می گفتم دروغ می گفتم. آنچه باعث شده من این باشم که هستم و نه کسی دیگر، همین در لبه دو کشور زیستن، به دو یا سه زبان حرف زدن، و سنت های فرهنگی متعددی داشتن است. و دقیقأ همین است که "هویت" من را تعیین می کند. آیا اگر بخشی از "خودم" را کنار می گذاشتم کامل تر و حقیقی تر می شدم؟ او در ادامه می نویسد:«هویت چیزی نیست که بتوان آن را تکه تکه کرد و به نصف یا یک سوم و نظایر آن تقسیم کرد. من چند هویت ندارم، فقط یک هویت دارم که از عناصری ساخته شده که بر حسب "میزان" معینی که هرگز برای تمام آدم ها یک اندازه نیست شکل گرفته است. گاهی وقتی با بیان هزار جزئیات و بیان دلایل دقیقی که چرا خواهان تمام تعلقاتم هستم توضیحات خودم را تمام می کنم، یکی به من نزدیک می شود و دستش را روی شانه ام می گذارد و آهسته می گوید«البته حق داشتید این حرف ها را بزنی، اما در عمق وجودتان چه احساسی دارید؟» این پرسش سمج تا مدت ها مرا می خنداند. اما امروز دیگر نمی خندم. چون به نظرم این پرسش نمایانگر بینش بسیار رایج و خطرناک خیلی از آدم هاست. وقتی از من می پرسند«در عمق وجودم» چه هست، یعنی هر کس "عمق وجودی" دارد که یگانه تعلق او، حقیقت وجودی  او و«جوهر»او محسوب می شود که یک بار برای همیشه از زمان تولد در او شکل گرفته و دیگر تغییر نخواهد کرد؛ گویی به بقیه چیزها- مسیر زندگی او به عنوان انسانی آزاد، اعتقاداتی که کسب کرده، علایق او، حساسیت خاص او، روابط و پیوندهای او و خلاصه کل زندگی او- به هیچ شمرده می شود. و هنگامی که از معاصران مان می خواهند«درباره هویت شان» سخن بگویند، آن ها نیز چنان که این روزها رسم شده است چنان سخن می گویند که گویی باید در عمق وجودشان به جستجو بپردازند تا این تعلق ادعایی را بازیابند که اغلب یا مذهبی است یا ملی، یا نژادی یا قومی است که آن را هم با غرور به دیگران بیان می کنند. 
امین معلوف در بخش یک کتاب خود، "هویت من، تعلقات من، واژه "هویت" [کیستی] را دوستی فریب کار و حتا خائن و حیله گر قلمداد می کند، چرا که همگان می پندارند که معنای این واژه را می دانند و حتا هنگامی که حیله گرانه معنای وارونه ای پیدا می کنند به آن اعتماد می کنند. 
شناسنامه و یا "سند هویت"
در شناسنامه یا آنچه بهتر است "سند هویت" بنامیم، نام، نام خانوادگی، تاریخ و محل تولد، عکس، بعضی خصوصیات جسمانی، امضاء و گاه اثر انگشت هر فرد ثبت شده است، یعنی مجموعه ای از نشانه هایی که حتی المقدور بدون امکان اشتباه ثابت می کند که صاحب این سند "فلان" فرد منحصر به فردی است که میان میلیون ها انسان روی زمین هیچ فرد دیگری را نمی توان با او عوضی گرفت حتا اگر شبیه یا برادر دو قلویش باشد. هویت من چیزی است که نشان می دهد من شبیه به هیچ کس دیگر نیستم. با این تعریف، واژه هویت مفهوم نسبتأ دقیقی است که مانع از هرگونه اشتباه می شود. آیا به راستی نیاز داریم که به استدلال های طولانی متوسل شویم تا ثابت کنیم دو فرد مشابه وجود ندارند و نمی توانند وجود داشته باشند؟ حتا اگر روزگاری، چنان که بیم آن می رود، از طریق تولید مثل مصنوعی انسان های آزمایشگاهی بسازند، این انسان ها نیز از لحظه تولد با هم تفاوت خواهند داشت. 
هویت
هویت هر شخص از انبوهی عناصر تشکیل می شود که بی گمان به آنچه روی اسناد رسمی ثبت شده محدود نمی گردند. البته اکثر آدم ها تعلقات  گوناگونی دارند: تعلق به یک سنت مذهبی، به یک یا دو ملیت؛ به یک گروه نژادی، قومی یا زبانی، به یک خاندان کمابیش گسترده؛ به یک شغل، به یک نهاد؛ به یک محیط خاص اجتماعی و... اما این  فهرست طولانی تر از این ها و عملأ  نا محدود است: می توان به  یک استان، به یک دهکده، به یک محله، به یک طایفه، به یک باشگاه ورزشی و... به جماعتی که عواطف مشترک علایق جنسی مشترک، معلولیت های جسمانی مشترک دارند یا گرفتاری های مشترکی را تجربه کرده اند احساس تعلق داشت. بی تردید تمام این وابستگی ها و تعلقات، لااقل در زمانی معین، از اهمیت یکسانی برخوردار نیستند. اما به هیچ عنوان نمی توان گفت که به کلی بی اهمیتند. این ها عناصر سازنده شخصیت انسان و حتا تقریبأ می توان گفت که "ژن های روح اند"البته مشروط بر این که تصریح کنیم اکثر آن ها ذاتی و مادرزادی نیستند. چه بسا یک حادثه، نیک یا بد، یا حتا یک برخورد تصادفی بار سنگین تری بر احساس هویت ما وارد سازد تا تعلق به یک میراث هزار ساله. 
هویت؛ ملت؛ مذهب
در همه دوران ها، آدمیان یکی از تعلقات خود را بر حسب اوضاع و احوال عمده کرده اند چنان که مشرعأ در آن زمان می توان آن را "هویت " ایشان نامید. از نظر عده ای "ملت"، به عقیده عده ای دیگر "مذهب" یا "طبقه" و ... اما کافی ست نگاه خود را روی درگیری های گوناگونی که در سراسر جهان وجود دارند گردش دهیم تا دریابیم که هیچ یک از این تعلقات ارزش برتری مطلق ندارند. هر جا مردم احساس کنند ایمان آن ها مورد تهدید قرار گرفته، تعلق دین شان برجسته می شود و کل هویت آن ها را می پوشاند. اما اگر زبان مادری یا گروه نژادی و قومیشان مورد تهدید قرار گیرد آن گاه با خشونت علیه هم کیشان خود خواهند جنگید...
عکس برگردان و هویت 
غالبأ هویتی که هر جامعه یا فرد برای خود می تراشد یا قائل است عکس برگردان منفی هویت دشمن یا حریف اوست. 
هویت تغییر می کند
 هویت چیزی نیست که یک بار برای همیشه به کسی داده شده باشد، بلکه در طول حیات ساخته می شود و تغییر می کند. آن دسته از عناصر هویت ما که همراه با تولد با ما به این جهان می آیند چندان زیاد نیستند- بعضی خصوصیات جسمانی، جنسیت، رنگ، و ... وانگهی همه آن ها هم ذاتی و مادرزادی نیستند. با آن که می دانیم محیط اجتماعی جنسیت ما را تعیین نمی کند، ولی معنای این تعلق را آن محیط تعیین می کند.؛ دختر زاده شدن در کابل و یا اسلو معنا و اهمیت یکسانی ندارد، در این دو شهر نه مونث بودن زن و نه هیچ یک از عناصر هویت او به یک چشم و یک شیوه نگریسته نمی شود. 
نفی خویش و نفی دیگری
در عصر جهانی شدن، با این تکان های پرشتاب و سرگیجه آوری که همه ما را در بر گرفته اند، دریافت و درک جدیدی از مفهوم هویت ضرورتی فوری دارد. نمی توانیم به همین بسنده کنیم که انتخاب میان تاکید افراطی بر هویت  خود و از دست دادن هرگونه هویت، یا میان وحدت و فروپاشی را به میلیاردها انسان سر در گم تحمیل نماییم. اگر معاصران ما تشویق نشوند که تعلقات گوناگون و متعدد خود را بپذیرند، اگر نتوانند نیاز خود به هویت را با روحیه پذیرا و گشاده برای روبرو شدن با فرهنگ های متفاوت دیگر آشتی دهند.، اگر احساس کنند ناچارند میان نفی خویش و نفی دیگری به گزینش بپردازند، در آن صورت شاهد ایجاد سپاهیانی از دیوانگان خون ریز و لشگری از گمراهان خواهیم بود.
احساس تعلق به آینده بشریت 
 کتاب در چهار بخش با عناوین، هویت من، تعلقات من؛ وقتی تجدد را دیگران می آورند؛ زمان قبایل جهانی؛ رام کردن پلنگ، ضمن ارائه تعاریفی شفاف، بحث را به حوزه ی "کارکرد هویت" می کشاند و در قالب آرزو بیان می دارد:«خود من که آشکارا مدعی هر یک از تعلقاتم هستم، نمی توانم از این رویا دست بردارم که روزی منطقه ای که در آن زاده شده ام نیز همین مسیر را بپیماید، زمان قبیله ای، زمان جنگ های مذهبی و قومی، زمان هویت های مرگبار را پشت سر گذارد و به ساختن چیز مشترکی بپردازد... باید به گونه ای عمل کرد که هیچ کس از تمدن مشترکی که در حال زاده شدن است احساس طرد شدگی نکند، که هر کس بتواند زبان مادری و برخی نمادهای فرهنگی خاص خود را در آن بازیابد، که هر کس بتواند با هر چه در پیرامونش آفریده می شود همذات انگاری کند نه این که به گذشته ی آرمانی پناه ببرد.  به موازات این هرکس باید بتواند عصر نوینی را که درقرن جدید و هزاره جدید دارد اهمیت می یابد در بقیه عناصر اصلی هویت خود بگنجاند و آن: احساس تعلق به آینده بشریت است.
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه