روزنامه شرق
وقتی پای ریشهها در میان باشد و رسیدن به هویتی که این روزها انگار یکپارچه نیست، سفری آغاز میشود؛ سفری که هم میتواند وجه نمادین داشته باشد، هم کارکرد واقعگرایانه و هم به بهانه آن، روایتهای بسیار شکل گیرد. این اتفاقی است که در رمان جنگل پنیر قرار است رخ دهد. نویسنده پیشاپیش به تکراری بودن فکر کرده است، به همین دلیل تمهیداتی برای باطراوت ساختن روایتش اندیشیده به گونهای که ورود شخصیت اصلی یا همان قهرمان رمان به «زرند» مصادف میشود با سلسله یا بهتر است بگوییم پکیج روایتهای گوناگون که گاه به هم مربوطند و گاه ارتباطشان جزئی است. معماری این اثر آشکارا اندیشیده شده است یعنی «فرشته احمدی» ضمن سفر در خط زمان به کارکرد مکان هم توجه کرده است و رمان را در محورهای مختلف پیش میبرد. در لحظههایی که زمان از دست رفته اهمیت پیدا میکند، شخصیتها به واسطه اتفاقات مهم روی داده در بستر زمان تعریف میشوند و آنگاه که مکان برجسته میشود، شخصیتها به واسطه تأثیری که از جغرافیا پذیرفتهاند، شناسایی شده و در ذهن باقی میمانند.
«سایه» قهرمان این رمان زنی است که هم میل به آرامش و رضایت دارد، هم از آن فرار میکند. پر از تضادهای گوناگون است. به راحتی تعریفپذیر نیست. حتی وقتی روایت به نظر «فرشته احمدی» باید اولشخص شود و سایه آن را پیش ببرد، باز هم ساخت یکپارچه نداریم. نه اینکه همه بردارهای تعریفپذیر این قهرمان علیه یکدیگر عمل کنند ولی یکپارچگی یا وحدت محض وجودی هم به نمایش گذاشته نمیشود. او ارتباط موفقی با مادر خود ندارد. لااقل میخواسته داشته باشد. در پی مجموعه دلایلی شناخته شده و ناشناخته در ارتباط با پدرش، مادر هم در هالهای از تردید قرار میگیرد؛ تردیدی بر نزدیک شدن یا دور شدن.
ایده «دور و نزدیک شدن» به سایه و ذهنیاتش و کنشهای بیرونی که به واسطه زمان و مکان شکل میگیرند، دائماً در متن در نوسان است. گاهی نویسنده به سایه اجازه میدهد به خودش، پیام، آدم، بابک و... چندان نزدیک شود که به واسطه آن قهرمان رمان متولد شود و گاه چندان دور میشود که گویی میخواهد بر هر آنچه تا به حال نوشته است خط سرخی بکشد و از نو بنویسدش. «فرشته احمدی» در این رمان به چند محور به شکل ملموس نزدیک شده که یکی از آنها شناخت پدر به واسطه سفر است و دیگری برجسته کردن وجه سمبلیک دوران معصومانه کودکی است. نشانههایی از این نگاه در کل روایت پخش شده؛ در بخشهایی به واسطه قصهای فانتزی همه ظرافت و لطافت اتفاقات مربوط به ذهن سایه برجسته میشود و در تکههایی ارتباط سایه و بابک برادرش شکل کودکانهای به خود گرفته تا احساس بیگناهی در خود قهرمان و مخاطب برجسته شود. مادر در ؟ خاکستریتیره باقی میماند؛ زنی که از منظر سایه قاعدتاً باید بخشوده شود ولی ساختار روایی کار ؟ بیگناهی را چندان برایش سیر نمیکند چون به نظر میرسد پدر بیشتر قربانی سلسله اتفاقات بیرحمانه شده است. پدر مقهور جغرافیاست و تا انتها هم به این شکل میماند. کاراکترش در بدترین حالت به کهنالگوی «قربانی» نزدیک میشود. بیشترین سطح همدلی را برمیانگیزد. به واسطه اوست که ساختارهای زمانی و مکانی و مناسبات یک اجتماع کوچک برجسته میشود. سایه هم به شکلی طبیعی با انگیزههایی که هر بار به شکل جدیدی از دل متن بیرون میآیند، راهی سفر میشود. او ارتباط عاطفی موفقی با آدمهای دور و برش ندارد. شاید هم دوست دارد شکل دیگری از ارتباط انسانی را تجربه کند و حس رضایت از خود و دیگران داشته باشد. «فرشته احمدی» به هیچ یک از امکانهای موجود در متن اجازه نمیدهد بر دیگری غلبه کند. مشخصاً مانند ناظری هوشیار بر سر وجوه گوناگون متن ایستاده تا عدالت و تعادل برقرار شود. برای همین ساختار روایت اندیشیده شده و متوازن است.
اما زبان این روایت با توجه به اینکه در بیشتر بخشها میان سومشخص و اولشخص در نوسان است، باید دو صدای متفاوت را به ذهن متبادر کند. خیلی وقتها هم این دو صدای متفاوت شنیده میشود. اما بافت زبان این کار هم مثل رمان قبلی نویسنده متأثر از زبان نوشتار است. نویسنده به شکل غریزی همه روایت ذهن سایه را بر عهده خودش نمیگذارد. او به گونهای حرف میزند که گویی نویسنده نوشته است. در این نوع اجرای زبانی سایة «فرشته احمدی» بر سر «سایة» متن فرو میافتد و ما هم به تبع آن از روایت بیرون میافتیم. سایه در این رمان حرفهای زیادی برای گفتن دارد. قرار است هم راوی تکههای مختلف کلاژ روایت باشد هم قهرمان آن. بار سنگینی روی دوشش قرار دارد. توقع ما هم برای همین بالا میرود. آیا یک سایه به ریشههایش نزدیک میشود؟ یا تکهتکه روی سطح روایت تکثیر میشود تا هم خودش، هم ما فقط بخشی از واقعیت جهان داستانی را ببینیم. در چنین فضایی شاید برای قهرمان ماندن فرصتی نباشد وقتی مسافر با سفر یکسان شده است.