گروه انتشاراتی ققنوس | خط کشی های به هم ریخته - نقد اعتماد بر بازی آخر بانو:بخش پایانی
 

خط کشی های به هم ریخته - نقد اعتماد بر بازی آخر بانو:بخش پایانی

روزنامه اعتماد

 «هنر به مثابه گونه یی بازی فی نفسه خودانگیخته، آزادانه و لذت بخش است...»
کانت
 ما مانند کودکانی که با مهره های شطرنج روبه رو می شوند، به واقع نمی دانیم هویت و جایگاه هر مهره (شخصیت) در کجا قرار دارد. به همین سبب است که نویسنده شخصیت های تیپیک و آشنا را از زمینه تاریخی مشخص و شناخته شده یی بیرون کشیده است و سعی می کند همه جانبه به آنها نظر بیندازد و حداکثر کاری که در این بین انجام می گیرد این است که خواننده دیگر نتواند میان تیپ های اجتماعی - سیاسی داستان قضاوت قاطعانه یی بکند زیرا عدم قطعیت مرز خط کشی های قاطع را به هم ریخته است.
به علت همین شناخت ناکامل است که نویسنده نتوانسته از همان ابتدا وارد داستان بشود. او مهره ها را جاهایی می نشاند که گمان می برد جایگاهشان باشد، او اگر همچون میلان کوندرا در رمان جاودانگی بر هویت شخصیت هایش از وجه اجتماعی، سیاسی و فلسفی تسلط داشت، از همان ابتدا وارد داستان و گرداننده روایت می شد و تنها به این اکتفا نمی کرد که بدعت را در فرم کار پیاده و در انتها ضربه یی وارد کند.
نظریه کارناوال باختین را می توانیم در کلاس داستان نویسی ببینیم. استاد محمدجانی در کلاس درس فلسفه قدرت بی چون و چرای مطلقی است که در زیر چتر گفتمان قدرت حق قانونگذاری دارد. او در حالی که از «سکو» بالا می رود قوانین نه گانه و تخطی ناپذیرش را به دانشجوها اعلام می کند اما کلاس داستان نویسی استعاره یی از کارناوال است و لزومی ندارد استاد محمدجانی عبوس و مقتدر باشد، زیرا در اینجا همه چیز می تواند واژگونه شود. او حتی می تواند پایه های قدرت خود را سست کند و به جای برخورد خصمانه و مقتدرانه با دانشجویانش برخوردی صمیمانه و دوستانه داشته باشد. وقتی شرایط برای به راه انداختن کارناوالی حقیقی مهیا نیست، می توانیم بازی را به بازی بگیریم و تصور کنیم که هرکدام مان صورتکی بر صورت داریم و نقش ناتاشا، راسکولنیکف، کوزت، امابواری و... را سرخوشانه و همراه با خنده که جزء جدایی ناپذیر کارناوال است، بازی کنیم. «... تمام خطوط چهره اش می خندید... همه خندیدند... باز هم همه خندیدند.» اما چرا دانشجویی نامش بلقیس سلیمانی است؟ این مساله از دو حالت خارج نیست، یا دانشجویی ترجیح داده است در پشت نام بلقیس سلیمانی پنهان بشود و شخص حقیقی را انتخاب کرده است. یا این بلقیس سلیمانی همان نویسنده است و به قدری درگیر زایش و به دنیا آوردن شخصیت داستانی اش است که فقط به او می اندیشد. کما اینکه او قرار بوده است داستان سعید را بنویسد ولی داستان گل بانو را می نویسد، باشد تا روزی کسی پشت این نقاب پنهان شود. و بالاخره ما غرق در بازی هستیم که به قول گادامر «در آن، ابژه و سوژه رابطه یی پویا با هم دارند که تنها به واسطه زبان قابل فهم است» و «بازی جزء لاینفک فرآیند کنش هنری از مرحله آفرینش تا مرحله تفسیر آن است» و ما می توانیم بازی را همین طور ادامه بدهیم...
منبع مورد استفاده؛ دانشنامه نظریه های ادبی معاصر / ایرنا ریما مکاریک/ ترجمه مهران مهاجر، محمد نبوی
 
 
پی نوشت؛
1- عباس پژمان، به نقل از سایت کانون ادبیات امروز 
 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه