خردنامه
«نظریه فرهنگی معاصر» در حکم یک دایرهالمعارف فلسفی است
مطالعات فرهنگی به عنوان یکی از مهمترین پروژههای رو به رشد دانشگاهی که در ربع آخر قرن بیستم ـ به ویژه در واپسین دهه آن ـ ظهور کرد، امروزه به سنتی بدل شده که در درون خود، گفتمانهای نظری مختلفی همچون نظریه انتقادی، نشانهشناسی، ساختارگرایی و پساساختارگرایی، روانکاوی، پسامدرنیسم و ... را هضم کرده است. آنچه در این رشته نظری مورد پژوهش قرار میگیرد، کنش فردی و اجتماعی سوژه انسانی در مقام عامل فرهنگی و بررسی سطوح مختلف گفتمان فرهنگی در عرصه بینالاذهان اجتماعی است. کتاب «درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر» همانطور که از نامش پیداست، مدخلی بر این سنت فکری است که برای خوانندگان فارسیزبان، روشنگر بسیاری از روابط و مناسبات حوزههای فکری اندیشه در قرن بیستم خواهد بود.
از نهضت ترجمهای که در نیمه دهه 70 در حوزه کتابهای نظری رخ داد، بیش از 10 سال میگذرد. در دوران اخیر با طرح مباحث سیاسی و نظری، حجم عظیمی از کتابهای مربوط به مباحث نظری در فاصلهای کوتاه به بازار کتاب ایران سرازیر شد و وضعیت این بازار و مخاطبانش را به کل دگرگون کرد. حالا که بیش از 10 سال از آن روزها گذشته است، زمانش رسیده که به گذشته نگاهی بیندازیم و کیفیت و کمیت این کتابها را بررسی کنیم. با تسامح میتوان کتابهایی را که در این سالها ترجمه شدهاند، به 2 گروه تقسیم کرد؛ یکی، کتابهایی که ویژگی دایرهالمعارفی داشتند و در حجمی نه چندان طولانی بر دورهای طولانی از تاریخ تفکر و همچنین گرایشها و نحلههای مختلف آن میپرداختند و دیگری، کتابهای اصلیای که فیلسوفان کلیدی قرن بیستم نوشته بودند و غنای تئوریک و پیچیدگی خاصی داشتند که ترجمه، درک و نقدشان نیاز به سواد تئوریک نسبتاً بالایی دارد. کتاب «درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر» ـ همانطور که از عنوانش هم پیداست ـ به گروه نخست تعلق دارد. کتابهای گروه نخست، زبان نسبتاً سادهای داشتند، به این دلیل که چارهای نداشتند جز آن که به آرای هر متفکر در حجمی کوتاه بپردازند و کلیات و رئوس تفکر او را شرح دهند.
نمونههای این کتابها در زبان فارسی بسیار زیادند؛ کتابهایی که انواع و اقسام سطوح را خراش میدهند و از هر گلستان گلی تقدیم خوانندهشان میکنند، اما به اعماق نقب نمیزنند و هیچ موضوعی را تا آن حد نمیشکافند که تناقضاتش بیرون بزند و اصول بنیادینش به چالش کشیده شود. رویکرد انتقادی در این دست کتابها یا وجود ندارد یا بسیار کمرنگ است؛ چرا که اصولاً هدف از نوشتن چنین متونی، ژرفکاوی نظری نیست زیرا مخاطبانشان عموماً قشر دانشجو هستند که هنوز گامهای ابتدایی را در حوزه کاریشان برمیدارند.
گرایش مترجمان به این نوع آثار هم بسیار قوی بود؛ یکی به دلیل این که سنت فکر کردن در ایران، بسیار ضعیف و رنجور است و ورود ناگهانی به یک حوزه و پرداختن به کتابها و مسایل پیچیده تئوریک در آن، مخاطبان انگشتشماری دارد. برای همین هم مترجمان چارهای نداشتند جز آن که به پیریزی نوعی بنیان نظری صوری برای تفکر در ایران بپردازد؛ بنیانی که هر چند به نسبت سست و ضعیف است اما به هر حال برای ورود به عرصه ترجمه متون اصلی، چارهای جز ساختن این بنیان وجود نداشت.
به همین دلیل، مسیری که میپیمودیم و در حال پیمودنش هستیم، درست عکس مسیری است که غربیان عادت به طی کردنش دارند. در غرب ابتدا متن اصلی منتشر میشود، فیلسوفی جدی کتاب نظری پیچیدهای در باره موضوعی مینویسد و بعد سیل شرحها و نقدها از پی میآیند. در ایران اما ابتدا در معرض این سیل ثانویه قرار گرفتیم؛ اول شرح و نقد کتابهای بزرگی و آرای فیلسوفان کلیدی را ترجمه کردیم و بعد به فکر افتادیم که لازم است خود متون اصلی هم در دسترس خواننده فارسی زبان قرار گیرند. این کتابها بیش از هر چیز مثل منویی هستند که در رستورانها به دست مشتری میدهند تا سلیقهاش را بسنجد و غذای مورد علاقهاش را انتخاب کند. خوانندگان کتابهای دایرهالمعارف گونه فلسفی، از این کتابها به عنوان راهنمای راه خود استفاده میکنند. آنها میتوانند با صرف وقتی اندک، غذای مورد علاقهشان را انتخاب کنند، فیلسوفی را که به دغدغههای آنان نزدیکتر است برگزینند و راهشان را تشخیص دهند.
کتاب «درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر» از زمره این گونه کتابهای راهنماست و باید گفت که در این حوزه کتاب موفقی است. در این کتاب، دیدی فراگیر نسبت به کلیت مطالعات فرهنگی ـ شاخهای از تفکر که در قرن بیستم پا گرفت و امروزه از پر طرفدارترین و مهمترین گرایشها در نظریه معاصر است ـ ارائه شده است.
کتاب از نظم آکادمیک قابل توجهی برخوردار و کاملاً مشخص است که محصول کار دو استاد خبره دانشگاه در این مبحث است. نویسندگان در هر فصل به یکی از زیرمجموعههای مطالعات فرهنگی قرن بیستم پرداختهاند که البته هر کدام از این زیر مجموعهها با گستره وسیعی از نظریههای سیاسی و اجتماعی، ادبی و هنری گره خوردهاند و نظریه پردازانی در این کتاب معرفی شدهاند که شاید جمع کردنشان تحت یک عنوان عجیب به نظر برسد؛ تری ایگلتون، استوارت هال، ادوارد سعید، رولان بارت، ژاک دریدا، اسلاوی ژیژک، پیر بوردیو و چندین نام بزرگ دیگر که در کتاب، چند صفحهای به آرای هر کدامشان اختصاص داده شده است. هدف کتاب ـ همانطور که در بالا گفتیم ـ بیشتر آشنایی خواننده نه چندان وارد به مبحث با کلیت نظریه فرهنگی معاصر است که نقش خود را هم در حکم کتاب راهنما به خوبی ایفا میکند.
خواننده میتواند این کتاب را برای سنجش نوع رابطه دغدغههای شخصی خود با نظریه فرهنگی معاصر و در ابعادی وسیعتر، با فلسفه قرن بیستم به کار گیرد؛ چرا که در همین کتاب کاملا مشخص است آنچه تحت عنوان نظریه فرهنگی معرفی میشود. در کار هر متفکر جدی به سرعت از حوزه فرهنگ فراتر میرود و به سیاست، جامعهشناسی و هنر گره میخورد.
بنابراین شاید بتوان گفت این کتاب بیش از آن که مشخص کننده مرزهای نظریه فرهنگی باشد و بیش از آن که بتواند نظریه فرهنگی را تعریف و چهارچوبهایش را مشخص کند، خود گواهی است بر این که نظریه فرهنگی تعریف و چهارچوبی ندارد؛ این که نظریه فرهنگی به سرعت از هر نوع مرزی فراتر میرود و در قالب آن، انواع و اقسام نظریههای سیاسی و اقتصادی به هم گره میخورند؛ درست همان نظریههایی که طبق مدعای نویسندگان در مقدمه کتاب، نظریه فرهنگی در تقابل با سلطه همه جانبه آنها بر عالم تفکر شکل گرفت.
همین امر در مورد دیگر نظریهها هم صادق است؛ به این معنا که هیچ نظریه سیاسی و جامعهشناختی جدیای وجود ندارد که در دل خود دغدغه فرهنگ را نداشته باشد و حوزه فرهنگ را در نظر گیرد. اما نکته جالب در این کتاب، گرایش چپ در آثار تقریباً تمام متفکرانی است که به عنوان نویسندگان کلیدی نظریه فرهنگی معرفی شدهاند.
نیای نظریه فرهنگی بیشک آثار کارل مارکس است و کل نظریه فرهنگی به نوعی وامدار مارکس به شمار میرود. ضدیت با سرمایه داری و تلاش برای پرداختن نظریهای علیه فراگیری بیمارگونه سرمایهداری و نئولیبرالیسم آمریکایی، در کارهای تقریباً تمام متفکران مورد بحث در این کتاب به چشم میخورد؛ چه آنان که در حوزه ماتریالیسم فرهنگی کارکرده اند و مشخصترینشان ایگلتون است، چه نظریهپردازان فرهنگ عامه، به خصوص استوارت هال، چه متفکران ساختارگرا و پساساختارگرا مثل التوسر، بارت، فوکو و دریدا، چه نظریه پردازان تفاوت و پسااستعمارگرایی مثل ادوارد سعید و جودیت باتلر و چه پستمدرنیستهایی که شاخصترینشان بودریار و جیمسون هستند، همگی به لحاظ فکری به سنت چپ تعلق دارند و همگی وامدار آثار مارکس هستند. در کار تمام این متفکران، نوعی تلاش برای مقاومت در برابر سرمایهداری دیده میشود.
به این ترتیب اگر تعریف ژیژک از ایدئولوژی را بپذیریم که معتقد بود ایدئولوژی «شبکهای از نگرشها و پیشانگارههای مطلق و نسبتاً خودانگیخته است که شکل دهنده سویه تقلیل ناپذیر کنشهای غیر ایدئولوژیک (اقتصادی، حقوقی، سیاسی و ...)است »، میتوان گفت نظریه فرهنگی در کلیت خود، نوعی نقد ایدئولوژی است.
رسالت نظریه فرهنگی، پس زدن آن سرپوشی است که ایدههای مبهم بر شکافهای جامعه مینهد و نیز زدودن اوهامی است که در ذهن مردم پدید میآید. پس نظریه فرهنگی، نوعی نظریه مقاومت است؛ به خصوص آن نوع مقاومتی که آنتونیو نگری و مایکل هارت در کتاب «امپراتوری» شان به عنوان تنها راه ابراز وجود در برابر امپراتوری سرمایه و مبارزه با نئولیبرالیسم از آن یاد کردهاند.
اما نکته آخر این که پس از گذشت 10 سال، نیاز ما به این گونه آثار دایرهالمعارفی ـ به این دست کتابها که کلیتی از موضوع مورد بحثشان را در اختیار خواننده میگذرند ـ تا حد زیادی برطرف شده است. انواع و اقسام کتابهای ترجمهشده در این سالها خوشبختانه نیازهای ابتدایی ما را رفع کردهاند و حتی تألیفاتی نظیر آثار بابک احمدی و حسین بشیریه هم بوده که با همین رویکرد نوشته شدهاند و نیاز ما را به ارائه کلیات به طور کامل برطرف کردهاند. حالا دیگر هیچ نظریهای نیست که در کتابی از زبان فارسی به آن اشارهای نشده باشد.
هیچ فیلسوفی نیست که در باره کلیت آثارش چند صفحهای به فارسی موجود نباشد و آن نیاز اولیه به دانستن کلیات و جایگاه تاریخی و فکری فیلسوفان مهم هم تقریباً به طور کامل برطرف شده است. اگر قرار است گامی به پیش بگذاریم، حالا زمان ترجمه متون اصلی است، وقت ترجمه کتابهایی است که خواننده فارسی دربارهشان خروارها متن در دسترس دارد و هرگز فرصت خواندن خودشان را نداشته است.
کتاب «درآمدی بر نظریه فرهنگی معاصر» بیش از آن که مشخص کننده مرزهای نظریه فرهنگی باشد و بیش از آن که بتواند نظریه فرهنگی را تعریف و چهارچوبهایش را مشخص کند، خود گواهی است بر این که نظریه فرهنگی تعریف و چهارچوبی ندارد