نگاه نو
بهترین داستانی که در یک سال گذشته خواندهام خاله بازی است, نوشتة بلقیس سلیمانی. داستان با روایت اوّل شخص و از دید دو شخصیت اصلیِ آن, ناهید و مسعود که زن و شوهرند, نوشته شده است. بیآنکه بخواهم مستقیماً از خود داستان سخنی بگویم, به چند نکتهای که از آن استنباط کردهام اشاره میکنم:
1. ناهید, زن اصلی داستان, از حیث اجتماعی در موقعیتی تعارضآمیز گرفتار آمده است. ناهید زنی است که در بطن سنت, با همان توقّعات و انتظارات دوران فئودالیسم, پرورش یافته و اتفاقاً درسی خوانده و دانشگاهی دیده و وارد عرصهای شده است که اقتضائات دیگری دارد: کار و مطالعه و آشنایی با جهان پهناور دیگری که با آن جهانِ بستة سنّی هیچ نسبتی ندارد.
2. مسئلة دیگر تعارض روحی و روانی این زن است که انگار نه میخواهد و نه میتواند که یکی از این دو جهان را اختیار کند و از دیگری دل بکند. از یک سو رمان و فلسفه میخواند و از دیگر سو برای درمان «اجاقکوری»اش به امامزاده پناه میبرد و تن به تجویزهای سنّتی میسپرد.
3. سرگشتگیِ مردِ داستان هم کمتر از زن نیست, مردِ به ظاهر روشنفکری که اسیر زندگی با دو زن است, زنی فرهیخته اما سترون و زن عامی و زمختی که تنها امتیازش مادر شدن است. مرد به اوّلی عشق میورزد و از دومی بیزار است؛ اوّلی را احترام میکند و دومی را به باد کتک میگیرد. اما شاید کتکهایی که به زن دوم میزند نتیجة خشم نهفته و سرکوفتهای است که وفاداری سمج و بیمنطق (و شاید ریاکارانة) زن اوّل در او برانگیخته است؛ زنِ نازایی که از یک سو, مطابق سنّت, تن به این میدهد که شوهرش زن دیگری بگیرد و از سوی دیگر سنّتشکنی میکند و با هوویش و با بچّههای او رفتاری بیش از حد کریمانه و خلاف انتظار در پیش میگیرد. این طور احساس میشود که زن دوم نه فقط به جای زن اوّل, بلکه به جای مادر و خواهرهای مرد هم کتک میخورد, یعنی به جای کسانی که به زغم مرد او را واداشتهاند تا خود را گرفتار چنین مصیبتی کند.
4. داستان نشان میدهد که وقتی یگانه شأن مهّم زن همان مادرانگیِ او باشد, زن ناخودآگاه به موجودی سرکوبگر و در عین حال سرکوفته بدل میشد. اِعمالِ سلطة مادرانه بر فرزند پسر او را به مادر وابسته و در برابرِ او خاضع و خاشع میکند؛ اما خشم نهفتة برخاسته از این وابستگی و خضوع و خشوع بعدها متوجه همسر مرد میشود که به نوبة خود میتواند مادر مردی دیگر باشد. و به این ترتیب دور باطل سرکوب مرد و زن ادامه مییابد. آیا رفتار فوقالعاده نرم و ملایم زن اوّل نشانة آن نیست که او چون سترون است از این دور باطل نجات یافته است؟
5. تمایلات فروخورده زن و مرد, این که زن و مرد ایرانی هر یک به نحوی عرصه را بر دیگری تنگ میکنند تا جایی که کار به وسواس بیمارگونه و طلاق و خودکشی و امثال اینها میانجامد, در داستان خاله بازی نمود واضحی یافته است.
6. واژة «بازی» در عنوان داستان نشاندهندة دیدگاه فلسفی نویسنده است دربارة زندگی. زندگی چیزی نیست جز «بازی»ای که بیش از حد جدّی گرفته میشود. حریفان اصلی این بازی هم «زن» و «مرد»اند که هیچ یک به اختیار خود وارد این بازی نشدهاند؛ به دنیا آمدهاند که بازی کنند. قواعد و صحنة بازی هم از پیش تعیین و مهیّا شده است. «جنسیت» و لوازم و اقتضائات آن در جامعهای مثل ایران مهمترین وجهِ افتراقی است که دو حریف را مقابلِ هم قرار میدهد. «زن» و «مرد» با جدیّت تمام بازیای را به پیش میبرند که هیچ غایت مشخصی ندارد, پوچ و بیهوده است و بود و نبودش فرقی نمیکند. بهانهای است برای این که زمان و زمانهای که در آن هیچ کار دیگری نمیشود کرد, بگذرد. برنده نهاییِ این بازی فقط مرگ است.
در یکی دو سال اخیر دو کتاب دیگر (یک رمان و مجموعهای از داستانهای بسیار کوتاه یا داستانک) از بلقیس سلیمانی منتشر شد که واژه «بازی» در عنوان آنها هم دیده میشود: بازی آخر بانو و بازی عروس و داماد. نگاه فلسفی, پرسشگر, و ریشخندآمیزِ نویسنده به زندگی انسان, و به ویژه زندگی انسان ایرانی, عمق عجیبی به «بازی»های سهگانة او بخشیده است. علاوه بر واژة «بازی» آنچه در عنوان هر سه کتاب چشمگیر است وجود واژهای زنانه است: «بانو», «عروس» و «خاله». عنوان هر سه کتاب اشارهای دارد به زندگی زناشویی, و به این نکته که زن انگار فقط در چارچوب روابط زناشویی موجودیت مییابد و برای ورود به بازی زندگی گویی راه دیگری ندارد. هر سه کتاب به گمانم اعتراض است به این بازی و قواعد از پیش تعیین شدة آن.
زبانی که بلقیس سلیمانی برای روایت داستانهایش به کار برده است بسیار مناسب است: موجز و صریح و بیحشو و زواید. در استفاده از زبان شکسته مبالغه نمیکند. نحوِ زبانِ او سالم است. محاورهنویسی باعث نشده است که نحو زبان او دچار کژی و اعوجاج شود؛ اعوجاج زبان اشکالی است که متأسفانه در کار بسیاری از داستاننویسان نو پدیدِ می آید.