گروه انتشاراتی ققنوس | باورناپذیری متن نابارور :نقدی بر رمان «خاله بازی»: روزنامه کارگزاران
 

باورناپذیری متن نابارور :نقدی بر رمان «خاله بازی»: روزنامه کارگزاران

در رمان «خاله بازی» نوشته «بلقیس سلیمانی» ما شاهد دو راوی اول شخص به نام های «ناهید» و «مسعود» هستیم که هر یک به روایت سرگذشت یا سرنوشت یا سرشت جمعی نسلی سخن می گویند که جوانی شان با سال های ابتدایی انقلاب مصادف بود؛ سال هایی که افراد اهل تفکر هر لحظه به سویی کشیده می شدند و سردرگم سعی می کردند به آرمان های ذهنی خویش وفادار بمانند. اما مشکل از اینجا آغاز می شود که وقتی راوی اول شخص است، ما انتظار داریم نویسنده ،حرکتی داشته باشد به سوی تفکرات، تاملات، شک ها و رازها و آن پس پشت های ذهن که مخاطب از آن خبر ندارد. هر تکانه یی از عالم بیرون به حرکتی در ذهن منتهی شود. اغتشاش اذهان این راوی ها را در قالب تک گویی هایشان بشنویم. اگر قرار است راوی اول شخص در یک رمان 250 صفحه یی کارکرد نمایشی داشته باشد و بیشتر اوقات به نقل اتفاقات بیرونی بپردازد، پس دلیل انتخابش چه بوده است؟ راستی اگر یک راوی دانای کل به برساختن بستر روایت مشغول می شد، حاصل چه فرقی با اکنون داشت؟ چرا ما با جهان ذهنی ناهید مواجه نمی شویم مگر آن وقت هایی که از نازایی اش می گوید و باز مساله اینجاست که چرا تمام هویت یک زن روشنفکر از منظر خودش فقط وابسته به زایایی تعریف می شود؟ (بیایید واقع بین باشیم. باورپذیر کردن استیصال یک زن در روزگار فعلی که انواع تکنیک ها و راهکارها برای بچه دار شدن یا به فرزندی قبول کردن مهیاست، کاری است بسیار سخت و باز بگذریم که در این روزگار همه از بچه دار شدن به شدت می هراسند چون دغدغه های اقتصادی گریبانگیر افراد است). آیا این زن ابعاد روحی دیگری ندارد تا هنگام تک گویی از آنها سخن بگوید؟ و باز بیایید به روانشناسی زن دقت بیشتری کنیم؛ آن گاه می بینیم این زن با تمام اقتداری که در خانواده و دانشگاه دارد، مدام مورد عشق واقع می شود و به هیچ مردی هم توانایی نه گفتن ندارد و باز عجیب تر آنکه تمام مردان به محض مواجهه با ناهید یک دل نه صد دل عاشق او می شوند. راستی چرا و چگونه؟ آیا در شهر هیچ زن دلفریبی وجود ندارد تا بتواند با ناهید رقابت کند؟ و بعد مهم تر از همه اینکه سیر دگردیسی تبدل یک دختر روستایی به یک زن امروزی مدرن اصلاً درنیامده است. تضادها، باورهای روستایی و نگرش متلاطم این شخصیت در روایت دیده نمی شود. ما باید در خیال خود این زن را بسازیم. از روستا با خود فقط چادر را هنوز در زمان دانشجویی به سر دارد ولی در روابط با مسعود مانند دختران تهرانی رفتار می کند. حتماً در روستا هم که تمام پسرها و حتی آقای دکتر دامپزشک عاشق او هستند، باز رفتار او روستایی نیست. جوری با خواستگار خود دکتر زینلی حرف می زند، انگار که یک دختر شهری است. جداً باور کردن این شخصیت در این موقعیت ها هیچ مناسبتی با خاستگاه طبقاتی و اجتماعی و اقتصادی اش ندارد. اما نقد جدی دیگری که بر این متن می توان مطرح کرد، یک شکل بودن روایت از منظر ناهید و مسعود است. مسعود همان ظرافت های ذهنی زنانه یی را دارد که ناهید و این همانا به دلیل عدم شناخت بلقیس سلیمانی از جهان مردانه است؛ مردی که زن دوم می گیرد (واقعاً تکرار این مساله در سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی و رمان ها جای تفکری جدی دارد. مردانی که به دلیل مسائل معیشتی نمی توانند حتی خرج زندگی زن اول را حل کنند، چگونه می توانند حتی به ازدواج مجدد فکر کنند چه برسد به عمل کردن آن) باید طبیعتاً هنگام روایت جهان ذهنی خود چرایی ها و چگونگی این تصمیم را بهتر برایمان می ساخت. اصلاً چه بهتر می شد که همان نگاه مرسوم کالایی را به زن ها نشان می داد. اما موضوع اینجاست که ما اصلاً نمی دانیم چطور مسعود با آن دغدغه های آرمانگرایانه و عدالت خواهانه و تمایلات سیاسی متعالی به بچه دار شدن می اندیشد آن هم از طریق ازدواج با یک دختر معمولی. سیما در مقابل ناهید بیشتر شبیه یک کاریکاتور است. سرگردانی میان دو قطب سیما و ناهید در شخصیت مرد به هیچ وجه درنیامده است. ما از لحظه تصمیم گیری او هیچ نشانه یی در دست نداریم. باید بپذیریم چون کلیشه ها می گوید مردی که پدر نشود می خواهد پدر شود. پس چون ناهید رحم و تخمدان ندارد می رود سراغ سیما. این شاید به زبان خیلی منطقی بیاید ولی وقتی پای یک آدم فرهنگی در میان باشد به راحتی نمی توانیم باور کنیم و بپذیریم. ما می خواهیم به آن لابیرنت های ذهنی که ناچار می شود این حرکت را انجام دهد، نزدیک شویم. ما می خواهیم به زانو درآمدن افرادی را که ادعاهای بزرگ داشتند و در راه رسیدن به آن بازماندند، ببینیم. یک نسل شکست خورده چرا به زانو درمی آید؟ اصلاً وظیفه رمان همین پرداختن به چرایی ها است. در غیر این صورت که شبانه روز فیلم های سینمایی ایرانی و سریال های تلویزیونی افراد را با همین اتفاقات معمول و نخ نما شده به ما نشان می دهد و می خواهند بقبولانند همه چیز به سادگی آب خوردن اتفاق می افتد.
 
 
رمان نویس موظف است به تردیدها بپردازد نه اینکه به یک اشاره دکتر زینلی، مسعود از جا جهیده از خواب غفلت بیدار شده و راهی گرفتن زن دوم شود.
 
و باز هم مهم تر به لحاظ ساختاری اینکه رمان به جز روایت تنه اصلی احتیاج به خرده روایت دارد. «حمیرا» دوست ناهید عملاً در داستان ابتر می ماند. اصلاً بود و نبودش فرق نمی کند. یک بار اول روایت به خانه ناهید می آید که در آن تصاویر هم چون سیگار می کشد و ناخن هایش بلند است و با کفش روی فرش های ناهید راه می رود و در توالت شلپ شلپ می کند، پس آدم بدی است و یک بار هم آخر روایت به نظر می رسد در قالب ای میل هایش می خواهد به ناهید بفهماند درگیر مسعود شده است. این چفت و بست ها جداً نه به پرداخت حمیرا کمک می کند نه خرده روایت دلچسبی می شود برای پیگیری. نویسنده به حمیرا نزدیک نمی شود. کلاً به هیچ شخصیتی آنقدر نزدیک نمی شود تا فرصتی دهد برای شناختن او و همراهی با مساله های آن شخصیت. رمان فرصتی است برای درک و شناخت ضمیر آدمی در بستری اجتماعی. این فرصت با عطف توجه به حفظ ضرباهنگ و عنصر کشش از ما دریغ شده است. رمان محل اتفاقات متعدد بیرونی نیست که زندگی کاراکترها را تقسیم کنیم به کودکی، نوجوانی، جوانی و میانسالی، بعد هر فصل را به یکی از این دوره های سنی اختصاص دهیم. تازه ما اصلاً امکان مشاهده کودکی و نوجوانی مسعود را هم نداریم. مسعود از زمان دانشجویی اش برای ما ساخته می شود. به نظر می سد در چنین شرایطی توقع وجود خرده روایت و شخصیت های فرعی از چنین پرداختی بیهوده است. اگر راستی این آدم ها (مسعود و ناهید) به جامعه روشنفکری تعلق نداشتند چه می شد؟ این تعلق به هیچ وجه رمان را به ادبیات روشنفکرانه رهنمون نمی کند. بلقیس سلیمانی می توانست در این داستان به «یدی درازه» یی می پرداخت که بچه هایش را می گذاشت برای فروش، چون اتفاقاً لحظه یی تصویر روستا و باورهای عامه و قصه های کهن از بخش های ملموس کار درآمده است. از این کتاب شاید همان بخش با ما می ماند که ناهید با زبان گفتار و لحن کودکانه از روستا و غلام می گوید. شاید از همین بخش راهی برای کارهای بعدی بلقیس سلیمانی باز شود؛ با تکیه بر هویتی که نویسنده می شناسد. خوب هم می شناسد، نه پدیده روشنفکری که در ایران هنوز بر سر وجود یا عدم وجودش هیچ توافقی صورت نگرفته است. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه