ماهنامه پژوهشى اطلاعات حکمت و معرفت:شماره سوم
کتاب "جغد مینروا" با طرح این پرسش که فلسفه چیست؟ و فلاسفه با چه مسائلى سر و کار دارند؟ پاسخها و آراى متفکرانىنظیر کارل پوپر، سیدنى هوک، گابریل مارسل، فردریک کاپلستون و هربرت مارکوزه را در زمینه چیستى فلسفه مطرحمىسازد. متفکرانى که خود سر در کار فلسفه ورزى داشتهاند و هر کدام از منظر خویش و بر پایه مبادى سلوک فلسفى خاصخود، "روایتى" از این شاخه معرفت بهدست دادهاند. تعلق آنها به سنتهاى کمابیش متنوع فلسفى مجالى فراهم کردهاست تا تنوع آراى فلاسفه در باب "فلسفه" روشنتر باز شود.
این پرسش که "فلسفه چیست؟" بهطور قطع براى آن کسانى در جمع ما که به عنوان فلسفه ورزى، آموزگار یا دانشجو درگیرمشغلههاى فلسفى هستند، طنین آشنایى دارد. غالباً این سؤال در آن اوضاع و احوال متعارفى پیش مىآید که پرس و جوهادرباره مشغله و کار ما بخشى از حرفها و سؤالات عادىاى هستند که باب صحبت را مىگشایند. ابتدا از ما مىپرسند: "شغل شما چیست؟" جواب مىدهیم: "من فیلسوفم." "معلم فلسفهام" یا "دانشجوى فلسفهام." آن وقت، گویا به ناگزیر،با سؤال دشوارى مواجه مىشویم که بعد از سؤال اول مىآید: "فلسفه چیست؟" پرسشى که از ما مىخواهد زمینه مطالعاتىخود را شرح دهیم، تعریف کنیم یا به نحوى از انحا توصیف کنیم.
جالب است که فىالمثل، جماعت نانوا، آموزگاران حقوق و دانشجویان فیزیک معمولاً ناگزیر نیستند در معرض این رشتهسؤالها قرار بگیرند؛ زیرا جواب آنها به سؤال اول "نانوا هستم"، "معلم حقوقم"، یا "دانشجوى فیزیکم" براى ارضاىعلاقه سؤالکننده کافى به نظر مىرسد. ظاهراً آنها به صرف نام بردن از کارشان راهى دراز را تا شناخت و تشخیص اقسام مشغلههایى که درگیر آن هستند طى مىکنند و راه باز مىشود تا صحبت به موضوع هوا، مسابقات ورزشى یا اخبار روز کشیده شود. اما بهندرت پیش مىآید که آن کسانى که درگیر فلسفهاند بهراحتى از شر این سؤال خلاص شوند.
این سؤالها و جوابها ممکن است در میهمانى، دیدار با خانواده و دوستان در روزهاى تعطیل یا در دیدار و برخوردىتصادفى در اتوبوس روى بدهد. ولى امکان دارد که فلسفه حرفهاى در گفت و گوها و بحثهایشان با همتایان دانشگاهى خوددر سایر رشتهها با همین سؤالات روبرو شوند. "من هیچ وقت دقیقاً متوجه نشدهام که شما فیلسوفها سر و کارتان با چیست.ممکن است دربارهاش توضیح بدهید؟" این خواستهاى نامعمول نیست و چه بسا همکاران شخص در رشتههاى مهندسى،شیمى ریاضیات یا زبانهاى باستانى آن را طرح کنند. حتى آنهایى که یکى، دو درس در فلسفه گذراندهاند، چه بسا اظهار نظرکنند که "من وقتى دانشجوى لیسانس بودم درسى در رشته شما گذراندهام، ولى هیچ وقت واقعاً سر در نیاوردم که فلسفه باچه چیز سر و کار دارد، ممکن است برایم بگویید؟"
نقد فلسفه
فلسفه در این روزگار، شاید بیش از هر رشته دیگرى، به شدت آماج این انتقاد قرار گرفته است و به مسائل و مشکلات انسانى ارتباط ندارد؛ اینکه فلاسفه رشته خود را متوجه شرحه شرحه کردهاند و بهصورت سلسلهاى از مسائل فنى درآوردهاند کهدخلى به مسائل بحران انسانى روزگار ما ندارند و ظاهراً حتى میان خود این مسائل هم ارتباطى نیست.
دلیل مىآورند که فلاسفه بهصورت جرگهاى عزلت گزیده از حرفهاىهاى نخبه درآمده اندکه عامدانه از مسوولیتهاى تصمیمگیرى مقرون به دلواپسى و اضطراب و مشورت دادن در خصوص موضوعات مربوط به سیاست عمومى و نیز ازکارفورى و فوتى برنامهریزى و مشارکت در اعمال در جهت مقاصد انسانى و اجتماعى غفلت مىکنند. همچنین، احتجاج مىکنندکه فلاسفه امروز با اختیار کردن این موضوع نادلپسند ماهیت و مقاصد حقیقى زمینه مطالعاتى خود را تحریف کردهاند.
بىشکلى عامتر، جهت مىآورند که فىالواقع، نتایجى که قاطبه فلاسفه بر سر آنها اجماع دارند از چند مورد تجاوز نمىکند و دستاورد ثبت شده فلاسفه نه فقط عوام را دلسرد مىکند، بلکه مایه دلسردى برخى از استادان و دانشجویان آناست، برخى از آن استادان و دانشجویانى که بهتر از سایرین تعلیم دیدهاند و بیش از دیگران فکر و ذکرشان فلسفه است. اینمنتقدان در ادامه مىگویند که به همین دلایل، مشاهده مىکنیم که بعضى از مستعدترین افراد اهل فلسفه، مرتباً به کام دلسردىاز زمینه مطالعاتى خود و نومیدى از همتایانشان فرو مىروند. نتیجه این وضع و حال این است که استعدادها غالباً براى همیشهدر محراب رشتهاى قربانى مىشوند که همواره تصور کردهاند ارزش آن را دارد که مشتاقترین و جدىترین متفکران ما خودرا وقف آن کنند.
لذات فلسفه
مطالعه فلسفه را باید به دلایل بسیارى توصیه کرد که ربطى به موضوع مختار فرد در خصوص مسوولیت فیلسوف براىپرداختن به مسائل اجتماعى و سیاسى ندارند.
فلسفه مىتواند به ما در ساختن و پرداختن آرا و دیدگاههاى بدیل و متفاوتى یارى دهد که در غیر این صورت چه بسا بهخاطرمان خطور نمىکرد. بهطور مثال، هیچ کس نیست که آثار سارتر و نیز سایر نویسندگان اگزیستانسیالیست را خوانده باشدو لاجرم تصدیق نکند که اگر سارتر در قول به اینکه خدا وجود ندارد و بنابراین نمىتواند تعیین کند که چه چیز را باید درستیا نادرست، خوب یا بد، دانست بر صواب باشد، آنگاه توجیه باورهاى خویش درباره این مسائل اخلاقى بنیادى کارى بهغایت دشوار است. این قسم آگاهى غالباً باعث مىشود که شخص نظریههاى اخلاقى الحادى گوناگون را به تفصیل فراوانمحل بررسى قرار دهد به این امید که بنیادهایى عینى براى درست و نادرست پیدا شود.
سواى این، هرکس که آثار فلاسفهاى همچون لایب نیتس، اسپینوزا، هگل و مک تاگارت را به جد و از سر دقت نظر مىخواندبه احتمال زیاد از طرز نگرش ایشان به عالم بهره مىبرد. خواه نگرش این فلاسفه به عالم یا نحوه دریافت ایشان از آن رابپذیریم خواه نپذیریم، باز به قابلیتى که این انسانهاى متفکر براى خلق نگرشهاى بدیل و متفاوت نسبت به عالم دارندواقف مىشویم و این وقوف ممکن است به رویکردى خلاقانهتر نسبت به موضوعاتى بینجامد که نزدیک به دغدغههاىاصلى و فعلى خود شخص است. این قسم فلاسفه، نظیر شاعران، نقاشان، پیکرتراشان و آهنگ سازان، عموماً از این قابلیتبهره دارند که زندگى ما را غنى سازند از این طریق که طیف گستردهاى از شقوق بدیل و امکانات ناشناخته را به ما نشانمىدهند.
مطالعه فلسفه از این جهت هم به ما کمک مىکند که قابلیتهایمان را در تشخیص ابهامهایى که در زبان متعارف رخ مىدهند و تفکر ما را متأثر مىسازند، تقویت مىکند. کسى که محض نمونه، آثار فلاسفهاى چون راسل، مور، آستین یا ویتگنشتاین را خوانده باشد، چاره ندارد جز آنکه بهوجود ابهامهایى در تفکر دیگران و همینطور در تفکر خویش اذعان کند.
فواید فلسفه تا حد زیادى همان فواید پژوهش عقلانى و نظرى است. در واقع شمارى از متفکران به تأکید مىگویند با اینکهدر فلسفه نتایجى وجود ندارد که قاطبه فلاسفه بر سر آنها اتفاق نظر داشته باشند اساساً از آن روست که فلسفه تا بخواهى پژوهشى نظرى بوده است. به قول جى.ا.ارمسن؛ "هرگاه در درون هر حیطه فلسفه، روش یا روالى قطعى و مسلم و شیوهمورد وفاقى در آزمودن فرضیهها پیدا مىکنیم، دیگر آن حیطه را فلسفه نمىنامیم. بدین قرار فلسفه مادر تقسیم شونده همهعلوم است."