گروه انتشاراتی ققنوس | «بازی آخر بانو» سلیمانی برگرفته از: شورای گسترش زبان فارسی
 

«بازی آخر بانو» سلیمانی برگرفته از: شورای گسترش زبان فارسی

کابوس‌های نسل من 
 
سه‌شنبه یازدهم بهمن‌ماه مجال دیگری برای علاقه‌مندان و صاحب‌نظران فراهم آمد تا در جلسة نقد و بررسی رمان «بازی آخر بانو» نوشتة بلقیس سلیمانی در شهر کتاب مرکزی حاضر شوند. 
در ابتدای این نشست بهناز علی‌پور گسکری با اشاره به هوشیاری نویسندة این اثر در خصوص رمان «بازی آخر بانو» تصریح کرد: شواهد متن نشان می‌دهد که نویسندة هوشیاری پشت ربط و بسط ماجراهای رمان نشسته است و مشخص است که زحمات بسیاری را برای این اثر کشیده چرا که تقریباً هیچ سؤالی در متن بی پاسخ رها نشده است و از معدود رمان‌هایی است که باعث غافلگیری می‌شود. این رمان تلمیح آشکاری به داستان ابراهیم، اسماعیل، هاجر و ساره است و به شکلی خلاقانه در متن بازآفرینی شده است. به عبارت دیگر، ماجرای ابراهیم پیامبر به شکلی بینامتنی در متن حضور دارد. همان نقش‌ها این بار به طریقی دیگر در صحنة رمان و در بستر زمانی متفاوت اجرا می‌شود. ابراهیم رمان، با ابراهیم پیامبر و معصومیت او فرسنگ‌ها فاصله دارد، شخصیتی امروزی در فضای یک رمان مدرن است با تناقضات فردی و اندیشگی‌اش. گل بانو نیز چون هاجر کنیزکی منفعل نیست. رمان صحنة بازی‌های بی‌قاعده‌ای از سرنوشت انسان‌ها را بازگو می‌کند که حب و بغض‌ها، مصلحت‌اندیشی‌ها و خویشتن‌خواهی‌ها آن را رقم می‌زند. بازی‌هایی که تداخل می‌یابند و نقش بازیگر و بازیگردان در آن عوض می‌شود. منطق بازی سرنوشت، با اجرای بازی گونة نویسنده در اجرای داستان در یک توازی هنرمندانه قرار می‌گیرد. وی با اشاره به اینکه زمان و بستر اجتماعی ـ فرهنگی رمان به بخشی از تاریخ معاصر ارتباط دارد، تصریح کرد: زمان و بستر اجتماعی ـ فرهنگی رمان از آغاز انقلاب تا اوایل دهة 80 را در بر می‌گیرد که مهم‌ترین و تب‌آلودترین دورة تاریخ سیاسی ـ‌اجتماعی کشور است. این اثر حکایت نسلی است که وقتی به پشت سر خود نگاه می‌کند بیشتر تخریب می‌بیند تا بازسازی و آبادانی. اما رمان موفق شده استحالة فکری آن نسل هیجان زده را نشان دهد و بیان کند که چگونه شورها و خشونت‌ها در فراز و نشیب زندگی صیقل خورده و سرانجام به شعور و خودآگاهی مبدل شده و در انتها به نقدِ خود پرداخته است. 
وی در ادامه افزود: رمان‌هایی که نویسنده در آن به تاریخ معاصر نظر دارد، معمولاً از قضاوت و تعصب دور نمی‌ماند. اما در این رمان حرف و نقل انسان‌های مختلف با اندیشه‌های مختلف را می‌شنویم بی‌آنکه نویسنده به ورطة جانبداری افتاده باشد. در حقیقت یک رمان چند صدایی است: نکته دیگر این است که وقتی نویسنده رمان تاریخی معاصر را انتخاب می‌کند، کار دشواری در پیش دارد چرا که غالب خوانندگان با آن فضا آشنا هستند و واقع‌نمایی دشوارتر می‌شود. 
علیپور ضمن ارائه خلاصه‌ای از این داستان، یادآور شد: رمان ساختار بدیعی دارد. راوی هر فصل، یکی از شخصیت‌هاست و به تناسب اینکه «گل بانو» شخصیت محوری داستان است، فصل‌های بیشتری به او اختصاص داده شده است. در این رمان هر چه پیش می‌رویم، صحنة صداهای مختلف می‌شود، به طوری که هریک در جایگاه خود محق‌اند و در جایی نیز محکوم می‌شوند. هر روایت،‌آیینة روایت دیگر می‌شود و از میان این انعکاس‌ها با زیروبم شخصیت‌ها، انگیزه‌ها، اندیشه‌‌ها و کنش‌های آن بیشتر آشنا می‌شویم. تکنیک های متعددی در روایت ساخت و پرداخت رمان، نحوة ارائه فصول، پرداخت شخصیت‌ها به کار گرفته شده است. استفاده از فضای واقعی در کنار هذیان‌ها، کابوس‌ها، و یادداشت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، داستان کوتاه و واگویه‌ها و قرار دادن ضمیمه‌، به متن ساختاری کلاژگونه بخشیده است. به عبارتی نویسنده به تبعیت از بازی سرنوشت در متن به بازی‌های داستانی پرداخته است. ورود نویسنده به ساحت متن، خلط واقعیت داستانی و واقعیت بیرونی، وانمایی تکنیک، شکستن ساختارهای معهود ذهنی، حضور و بحث نویسنده با شخصیتی که داستان بر مبنای زندگی او نوشته شده و آوردن ضمیمه، همه در جهت بازی‌هایی قرار می‌گیرد که نویسنده در متن اجرا کرده و البته خوش نشسته است. روش دیگری که برای کشش و جذابیت داستان در نظر گرفته شده، استفاده از دیالوگ‌های عاشقانه است که در برخی موارد به زیاده‌گویی میل می‌کند، عامل دیگر کشش‌ها،‌ تعلیق‌های ماجرایی است که تصنعی به نظر نمی‌رسند. 
در ادامة این نشست حسن میرعابدینی دربارة رمان بازی آخر بانو اظهار داشت: این رمان در 9 فصل و به شیوة تک‌گویی نوشته شده است. شش فصل آن در تک‌گویی شخصیت‌های اصلی است، دو فصل ترکیب چند تک‌گویی و فصل آخر،‌ضمایم است. بخش ضمایم به نظر می‌رسد می‌تواند ما را با شیوة کار نویسنده، بیشتر آشنا کند. در این بخش و پس از پایان داستان با روایت های دیگری از همان داستان رو به رو می‌شویم. نویسنده می‌کوشد تلقی‌های گوناگون از روایت را پیش نظر آورد تا قطعیت ماجرا را بشکند و بنمایاند که داستانی را که گفته، طور دیگر هم می‌توان روایت کرد. نویسندة داستان در انتهای آن حضور می‌یابد و می‌کوشد عمل نوشتن را به موضوع رمان تبدیل کند و به نوعی اندیشة چیره بر شکل‌گیری رمان خود را افشا نماید. او با پیش نهادن سرنخ‌های تازه، بازی خوبی را با خواننده آغاز می‌کند و به واقع بازی جریان یافته در طول متن را به خارج از آن سرایت می‌دهد و به نوعی خواننده را نیز درگیر می‌کند و به رمان ساختاری باز و ناتمام ببخشد یعنی که قصة نسلی که گفته شد، به اشکال دیگر هم می توان گفت. میرعابدینی در خصوص شخصیت اصلی رمان تصریح کرد: به نظر می‌رسد این رمان، قصة‌ زندگی بانو باشد. «بانو» در مرکز روایت قرار دارد و تک‌گویی شخصیت‌های دیگر بر هستی او پرتو می‌افکند و رابطة خود با او را روشنایی می‌بخشد. بدین سان از ورای تک‌گویی‌ها،‌سرنوشت بانو را بر بستری از وقایع اجتماعی دو دهة اخیر دنبال می‌کنیم. از این منظر رمان بازی آخر بانو را می توانیم در جریان نئورئالیستی رمان امروز جای دهیم. جریانی که بر خلاف جریان نئورئالیستی ریموند کاروری گسترة اجتماعی داستان‌هایش محدود به آپارتمان‌ها و زندگی خانوادگی نمی‌شوند، بلکه با پرداختن به مسئلة اقتدار، کشمکش داستانی را مرتبط با تاریخ به پیش می‌برد. مشکل سرراه این جریان، خطر گزارشی شدن رمان است و البته هر رمان، جهان قائم به ذات خاص خود را دارد و با وجود قرار گرفتن در جریان خاص، پرداخت خاص خود را می‌طلبد. سلیمانی کوشیده است با بهره‌گیری از شگرد نو روایت،‌به دام گزارش نویسی نیفتد. بانو شخصیت اصلی این اثر است و در گذر از ماجراهای گوناگون، تغییر می‌کند. در کنار او سرنوشت زنان دیگری هم روایت می‌شود و به نظر می‌رسد بانو می‌تواند چکیده‌ای از تمام این زنان و سرگذشت‌های آنها باشد. نویسنده او را از حد یک شخصیت فراتر برده و با دادن جنبه‌ای تیپیک به او، تصویری از حرکت زن روشنفکر ایرانی در دو دهة اخیر را ترسیم می‌کند. 
میرعابدینی در ادامة ‌سخنان خود در خصوص زاویة دید این رمان گفت: نویسنده با انتخاب زاویة ‌دید، تقسیم شده بین تک گویی‌ها، خواسته است تصویری فراگیر از راه‌های رفته و رفتارهای جناح های مختلف را ترسیم کند البته تصویری که جانبدارانه نباشد. آیینه‌ای که تصویرها بر آن می‌افتد «بانو» ‌زن روشنفکر ایرانی، است که از روستا برخاسته است و از تأثیرهای برگرفته از چپ و راست می‌گذرد و به استادی دانشگاه می‌رسد. جذابیت رمان در توجهی است که به عصر مؤلف دارد. انتخاب این زاویة دید برای آن است که هر یک حرف خود را بزنند و رمان شامل وقایع یک دوران و یک نسل در گرایش‌های گوناگون آن است. 
میرعابدینی دربارة تأثیر و سایة مرگ بر این اثر اذعان داشت: تمام شخصیت‌های رمان در محضر یا نگاه مرگ زندگی می‌کنند و تمام اینها زیر سیطرة‌ مرگ نقش خود را ایفا می‌نمایند. نویسنده به این نکته در داستان خویش اشاره می‌کند، اما شخصیت اصلی رمان که به نوعی با تأثیر از مرگ آغاز می‌کند گویی در ادامه به سوی زندگی حرکت می‌کند و در جایی این شخصیت در این رمان خود نقش داستانی را ایفا می‌کند و آن زمانی است که زندگی خود را با ابراهیم آغاز می‌کند. در واقع شاهدیم که «گل بانو» بازی‌ای را که در رمان شاهد آنیم، ‌در پیش می‌گیرد اما غافل از اینکه خود او بازی خوردة‌ داستان فراتری است. 
وی درخصوص نقش مردان این اثر یادآور شد: مردان رمان بازی آخر بانو یا زیر سیطرة مرگ‌اند و یا مرگ‌آفرین هستند. اما گل بانو از سویة مرگ به سوی زندگی می‌رود. یکی از راه‌هایی که در پیش می‌گیرد روایت کردن است، او به تبع شهرزاد که با روایت، زندگی را از چنگال مرگ خارج می‌کند، او نیز می‌خواهد چنین کاری کند. به نظر می‌رسد با توجه به این رمان بتوان گفت که دلیل افزایش چشمگیر داستان نویسی زنان در دهة اخیر به دست آوردن زندگی باشد. 
پس از آن محمدحسن شهسواری با اشاره به ویژگی اصلی رمان که داستان‌گویی است، در خصوص این اثر تصریح کرد: من بیشتر از منظر فرمالیستی این اثر را مورد بررسی قرار دادم. بر طبق نگاه ارسطویی، هنر تقلید از زندگی بود و درتمام دوران کلاسیک تقریباً این نوع نگاه حاکم بود. پس از آن در حدود اوایل قرن نوزدهم واقع‌گرایی شکل گرفت که مقصود من از واقع‌گرایی یک سبک نیست بلکه نگاه به کل مقولة‌ هنر است. نگاهی که معتقد است که گرچه بخش عمدة‌ کار هنرمند بازنمایی واقعیت پیرامون خود است منتها این امر حتماً از مجرای ذهن هنرمند می‌گذرد. به گمان من این رمان و آثاری از این دست، در ذیل این تعریف از هنر قرار می‌گیرد. یعنی همچنان معتقدند که ما می‌خواهیم واقعیات را براساس ذهنیات خودمان بازنمایی کنیم که این امر تقلید صرف از طبیعت نیست. در این نگاه این اعتقاد وجود دارد که رمان نویس در هر زمان و مکانی که بنویسد به داستان، به دیدگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اخلاقی وماوراءالطبیعی خودش و یا به تجربیات خودش از احساسات، مکان‌ها، مردم و جامعه شکل می‌دهد. این نگاه به نوعی نگاه فرمالیستی است و معتقد است که مهم نیست که نویسنده چه می‌خواهد بنویسد بلکه اهمیت کار در این است که به آنچه می‌نویسد، چگونه فرم می دهد. این رمان از نظر مضمون در این حوزه قرار گرفته است. 
وی در ادامه افزود: البته پس از دهة 60 به این نوع نگاه انتقاداتی می‌شود و به نوعی اعتقاد به عقل خود بنیاد را به زیر سؤال می‌برند. یکی از نتایج زیر سؤال بردن این نوع نگاه به هنر، رسیدن به عدم قطعیت است: تکنیک‌هایی که نتیجة این نوع نگاه است یکی حضور نویسنده در متن است که باعث می‌شود خواننده به عدم قطعیت برسد و وقتی به این نقطه برسد آن روایت کبیر واقع‌گرایی وانمودی زیر سؤال می‌رود. در این رمان نیز اتفاقات باید از منظر حضور نویسنده در داستان ارزیابی شود، چرا که این داستان را با دید عدم قطعیت می‌توان بررسی کرد. نویسنده با حضور خود در داستان مرا به این سو راهبری کرد که گویی هیچ حقیقت برتری وجود ندارد. هرکسی از دیدگاه خود داستان رانقل می‌کند. وقتی رمان بر حضور نویسنده در متن استوار شد، ساختار رمان نیز باید بر این اساس استوار گردد. در حالی که رمان بازی آخر بانو کاملاً خطی پیش می‌رود ولی در نهایت در انتها می‌خواهد به خواننده تفهیم کند که آنچه گفته برخی ساختة ذهن خود اوست و برخی نقل قول از روایت‌های مختلف است و بدین ترتیب خواننده را دچار شک می‌کند. دغدغة بیانگری یا قصدگرایی نویسنده در این رمان بر بحث فرم غالب بوده است و هر جا که نیاز بوده از تشخیص بهره گرفته و روایت خود را در آن داستان بیان کرده است. منتقدان واقع‌گرایی وانمودی معتقدند که گویا از دید معتقدان به این مکتب معنا چیزی در ذهن نویسنده و پیش از آفرینش متن است و قرار است نویسنده این معنای مشخص و معلوم را در بافت یک متن به ما ارائه دهد. اینکه معنا را چیزی جداگانه و پیش از متن بدانیم چه از دیدگاه منتقد و چه پیش از آن از دید نویسنده، متن را با مشکل مواجه می‌کند و به نوعی هدف‌مند به سمت داستان‌گویی می‌رود که البته این هدف‌مندی رنگ افراط را به خود می‌گیرد. 
پس از آن بلقیس سلیمانی، نویسندة این اثر که خود سال‌هاست در حیطة نقد فعالیت دارد، در خصوص انگیزة‌روی آوردن خود به نگارش داستان تصریح کرد: تمام کسانی که به نوعی در عرصة ادبیات داستانی فعال هستند و علی‌الخصوص منتقدان این حوزه همواره با نوعی دغدغة نوشتن رو به رو هستند. اما نوشتن باید از سر ضرورت زمانی و درونی باشد که این ضرورت در سال‌های گذشته چندان برای من مطرح نبود، تا آنکه در سال‌های اخیر بنا به ضرورتی که احساس کردم و تحولاتی که در افکار و روحیة من ایجاد شد، نیاز دیدم که به نگارش کابوس‌های خود و نسل خودم بپردازم. این امر در شخصیت اصلی من نمود یافت و براساس یک التزام درونی که مرا وادار به نوشتن می‌کرد، بیانگر کابوس‌های نسل من بود و در این زمان است که وجه نویسندگی من در رمان حضور می‌یابد. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه