روزنامه شرق
از چهاراه استانبول که آن طرفتر بروی، بعد از مغازههای توتونفروشی با پیپهای آویزان از در و دیوار، با دری شیشهای روبهرو میشوی که بخواهی و نخواهی در خاطراتت، ذهنت و شاید روزهایت حضور دارد. آن در شیشهای را که رد کنی، وارد سالن بزرگی میشوی که دود در آسمان آن تحصن کرده است: کافه نادری، پیرمردهایی با لباس فرم زرشکی، میزهای سالخورده و دیوارهای از نفس افتاده، فضایی را ساختهاند که بسیاری از نویسندگان، شعرا، عشاق و یا آدمهای بینام و نشان را فراموش نمیکند...رضا قیصریه یکی از همین آدمها است که نتوانسته این جزئیات را فراموش کند و رمانی نوشته که تو را با آدمها و خاطرات این کافه تنها میگذارد. قیصریه که به سال 1319 به دنیا آمده است، سالهای زیادی را در این کافه و بعد کافههای شهرهای سوئیس، فرانسه، ایتالیا و ... تجربه کرده است. قیصریه که بیشتر او را به عنوان یک مترجم خوشقلم و صاحب ذوق میشناسیم، هرازگاهی دست به قلم برده و داستان هم مینویسد. داستانهای قیصریه طی این سالها آن قدر مورد توجه مردم، روشنفکران و منتقدین قرار گرفته که مثلاً مجموعه «هفت داستان در سال 73» برنده قلم زرین گردون شد. قیصریه که از زبان ایتالیایی ترجمه میکند، یکی از مهمترین چهرههای دایره مترجمین ایتالیایی ایران است. قیصریه در دانشگاه هم تدریس میکند. کافه نادری را نشر ققنوس منتشر کرده است و آن قدر خوب فروش کرده که چند روز بعد از پخش، اکثر کتابفروشیهای تهران، تمامی نسخههای آن را فروختهاند. با این موفقیت، بعید نیست رمان به چاپ دوم هم برسد. اما داستان رمان، درباره وضعیت روشنفکران، نویسندگان و برخی چهرههای فرهنگی دهههای پنجاه و شصت است که فرسوده شدهاند. کتاب را که باز میکنی، چهره یکی از همین روشنفکران را میبینی که در کافه نشسته و به خاطراتی دور فکر میکند. به میتینگهای سیاسی، به دعواهای روشنفکری و بعد تو را به پاریس، رم، میلان و شهرهای دیگر اروپا میبرد. روشنفکران ایرانی در روزهای انقلاب مه 1968، کمونیستهای دوآتشه، دخترهای بیخیال چپیوووو. فصل اول تمام میشود.فصل دوم روایتی از یک میهمانی است در سالهای قبل از انقلاب، باز هم ترکیبی از روشنفکران، بازیگران فیلمهای فارسی و ... در کنار هم جمعشدهاند و تو ردپای آدمهای آشنایی را با نامهای غیرواقعی میبینی. فصل سوم فصل آخر است. بسیاری از آن آدمها در سالهای بعد از انقلاب، خسته، پیر، مریض، آدمفروش و ... در کافه نادری جمعمیشوند و قیصریه با آن طنز دلنشین، قسمت مهمی از تاریخ و آرمانهای این مملکت را پیش رویت به تصویر میکشد. آدمها میمیرند. «شاید میمیرند» و کافه چی پیر، نادری میگوید: در تمام این سالها، هیچ نام را به خاطر ندارد. تلخی فراموش شدن آدمهایی که در تمام رمان میدوند، فحش میدهند، گریه میکنند و عاشق میشوند، در اینجا به جانت، ذهنت میریزد. قیصریه بدون توجه به سبکهای مرسوم داستاننویسی روز، آن قدر شفاف، صریح و شسته رفته، نوشته است که بعید میدانم، بتوانی کتاب را زمین بگذاری. اگر اطلاعات بیشتری از قیصریه میخواهید، باید بگویم، او در اکثر داستانهایش دغدغه نسل تباه شده روشنفکران دهههای پنجاه و شصت را دارد که یا در اروپا نابود شدهاند و افسردهاند و یا در کوچههای بیرحم تهران به دنبال خاطرات و شعرهایشان میگردند. متاسفانه مجموعه داستان «هفت داستان» بعید است گیرتان بیاید. اما کافه نادری را دریابید.