گروه انتشاراتی ققنوس | انحطاط تدریجی: نگاهی به رمان «زیر چتر شیطان»: اعتماد
 

انحطاط تدریجی: نگاهی به رمان «زیر چتر شیطان»: اعتماد

«رمان بایستی قابلیت انعکاس اوضاع و احوال تاریخی را داشته و امور جامعه را ارزیابی کند» 

(گئورگ لوکاچ) 
«زیر چتر شیطان» نوشته محمد ایوبی، نویسنده یی است که در شناسنامه کاری خود مجموعه داستان هایی چون «جنوب سوخته»، «مراثی بی پایان»، «پایی برای دویدن»، «شکفتن سنگ» و رمان هایی مانند «طیف باطل»، «صورتک های تسلیم شده» و... را گنجانده است. او که متولد 1321 اهواز، دارای کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی است هم اکنون ساکن تهران و بازنشسته آموزش و پرورش است.زیر چتر شیطان با ژانر واقع گرای اجتماعی و با رگه هایی از پست مدرنیسم رمانی است که به بیان زندگی نسل دهه 40 تا 50 می پردازد. جوانانی چون عیصو و طوبی که در کشاکش زندگی مقهور شرایط موجود می شوند؛ معلمانی واخورده که با حس نوستالژیک به گذشته ها پناه می برند و از اجتماع دوری می کنند. پیرمردانی که تنها راه نجات را دوری جستن از جمع می دانند «خودم را، مثل انگشت فاسدی، بریدم از پیکره اجتماع.» (ص134) زنانی که یا به هرز گی کشانده می شوند یا مانند میمنت در اثر ساده اندیشی و پایداری به سنت ها، زندگی اولیه را به باد می دهند و از زمان برای گذار از تیره بختی خود سود می جویند. 
 
«زیر چتر شیطان» با بررسی اوضاع و احوال زنان و مردان خطه جنوب، توانسته سلطه تفکر غالب دوران خاصی از تاریخ ایران را مانند پناه بردن به عرق خوری های شبانه جوانان جنوبی- تحت تاثیر تسلط فرهنگ انگلیسی ها - به تصویر بکشاند. رمان بیانگر این موضوع است که یک گفتمان غالب و ذهنیت غالب می تواند ما را به سوی اعمالی متمایل کند که برخلاف میل باطنی مان است. شاید به راستی قصد نویسنده آن بوده که گفته آدورنو را تکرار کند که «تفکر غالب، باعث شناخت هویت فردی می شود». هر فرد در جامعه خانواده و سپس جامعه بزرگ تر، اجتماع، شکل می گیرد و به هویت می رسد؛ هویتی که مارکسیست ها نیز به آن اشاره می کنند.از منظر مارکسیست تمامی اعمال و واکنش های ما به نحوی از انحا با فرهنگ و جامعه مان در ارتباط است. چارلز برسلر در کتاب «درآمدی بر نظریه ها و روش های نقد ادبی» متذکر می شود «از دیدگاه مارکسیست ها اوضاع فرهنگی و اجتماعی است که کیستی اشخاص را تعیین می کند. 
 
باور ها و ارزش های ما، اندیشه های ما نتیجه بلافصل فرهنگ و جامعه هستند.» (برسلر، 1386؛ ص226)لوسین گلدمن جامعه شناس نیز معتقد است آنچه ما انجام می دهیم و آن جور که درباره جهان فکر می کنیم ناشی از پایگاه اجتماعی- اقتصادی ما است. در واقع محیط و شرایط اجتماعی - اقتصادی و فرهنگی کودک است که بانی شکل گیری او در عرصه زندگی است؛ کاری که ایوبی با نشان دادن لحظه لحظه زندگی عیصو چه از زبان خودش و چه از زبان عماد یا میمنت بیانگر آن است تا به درونمایه رمان یعنی روند خبیث شدن کودک در جامعه ناسالم برسد. 
 
نویسنده در «زیر چتر شیطان» با تمرکز بر زندگی شخصیت اصلی «عیصو» روند انگل شدن کودک بی گناهی را به تصویر می کشد. نویسنده رمانش را با روایت از کودک معصومی شروع می کند که با رسیدن به گل های محمدی زیر لب نجوا می کند «به به» «چه هوش و حواسی، بچه بوی گل ها را شنید که گفت به به.» (ص8) 
 
پایان ناامیدانه متن - مرگ شخصیت اصلی و یافتنش در سردخانه بعد از چند روز- در جهت نفی وضعیت موجود و نقد شرایط اسفناک روزگاران گذشته است.نویسنده با بررسی زندگی عیصو از کودکی تا مرگ متذکر این نکته است که غم و درد با زندگی جوانان جنوب همراه است. آنان یا باید چون عماد درس بخوانند و تلاش و کناره گیری از اجتماع ناسالم طبقه اجتماعی خود را تغییر دهند یا مانند عیصو با گردن نهادن به شرایط و منفعل بودن در برابر رخدادها و شرایط خانوادگی -اقتصادی و اجتماعی تن به شیطان شدن بدهند.رمان «زیر چتر شیطان» نه تنها از ویژگی داستان های مدرن چون استفاده از شخصیت تفردیافته و ضدقهرمان به جای قهرمان داستان های کلاسیک، بیان زوال و بحران روابط انسانی و تک افتادگی او در دنیای جدید، روایت واقعیت ها از درک و ذهنیت درونی و فردی شخصیت، تداوم گذشته در حال و برگشت ذهنی مداوم شخصیت به گذشته برای شناخت بهتر خود و جهان پیرامونش، نداشتن توالی زمان برای بیان رخداد ها سود جسته است، بلکه از عناصر داستان های پست مدرن مانند استفاده از چند زاویه دید برای روایت داستان، وجود چندصدایی (باختینی) در بیان یک رخداد، بهره مندی از نظرگاه های متفاوت چون روایت های عماد، میمنت و عیصو درباره شب عروسی عیصو و میمنت برای نشان دادن چندصدایی، بیان تکه روایت های حکایت گونه و خرده روایت ها در بدنه اصلی روایت و... بهره برده است. 
 
اما آنچه در این تعدد دیدگاه مورد توجه است و می تواند ما را به چندصدایی باختینی نزدیک گرداند، تغییر لحن و کلام در هر دیدگاه با تغییر تفکر فلسفی مخصوص به آن دیدگاه است؛ کاری که به اعتقاد نگارنده، نویسنده از آن غافل بوده است. عیصو مردی که هزاران خلاف را تجربه کرده و پشت سر گذاشته همچون میمنت و عماد سخن می گوید و از توصیفات گاه شاعرانه حتی در دیالوگ سود می جوید. دقت کنیم به سخنان عیصو هنگامی که در پی «شهرو» فرار کرده است.«پیرزن، حتم به تو گفته کجا می رود. غیرممکن است که نگفته باشد، او باید آرام تر از نسیم راه برود، آرام تر از ترنم برگ در نسیم که خش خش آرام را سرریز می کند. او از من آبستن است....» (ص195) آیا کسی که به دنبال زن فرار کرده اش می گردد از ترنم برگ یاد می کند؟ آیا اصلاً این توصیف با لحظه روایت و شخصیت همسو است؟ به یاد حرف هنری جیمز باشیم که هماهنگی هر ذهن را به ذات آن ذهن گوشزد می کند. آیا توصیفاتی مانند این از عیصو در آن حال مستی و خراب باورپذیر است؟ ای کاش تغییر دیدگاهی با تغییر لحن و کلام همراه می شد تا بانی تعیین زبانی و تفرد شخصیتی شود و ما را به سوی چندصدایی باختینی رهنمون گرداند. «برابر آبشارها، شکست نور را نگاه می کردم و گیج گیجی می خوردم. ذره های نور، سرنخ های باریک آب، بنفش می شد و سرخی از کناره هاشان شره می کرد... انگار کسی زغال گداخته می گذارد روی رگ هام، که خشک شده اند حالا، مارهای خشک رگ ها، گر می گیرند، تاب آتش ها را نمی آورند انگار...» (ص213) 
 
«می توانستم اسکلت بلند و غمگین و ساکت کوره را ببینم که در افق خطی افقی کشیده بود و...» (ص138)درست که قصد داریم بگوییم شخصیت عیصو سیاه و شر مطلق نیست و در وجودش صفات مثبت نیز هست، ولی آیا نباید هماهنگی ذهن او را با لحظه روایت و حال و هوای موقعیت بسنجیم؟ این ناهماهنگی ذهن و زبان شخصیت ها را می توان در دیالوگ میمنت و تعریف خوابش در روز خواستگاری«کابوس می بینم، می بینم توی تاریکی می دوم و خیس عرق، هراسان جیغ می کشم به یک منبع بزرگ و مفصل نور، آن وقت است که از هراس جیغ می کشم و می پرم از خواب» (ص252) دیالوگ زن همسایه مبنی بر مکر زنان و نخواندن دکامرون هنگام خواباندن بچه (ص206)، دیالوگ ها و توصیفات مریم بانو و نامزدش در قطار هنگام چرت زدن پیرزن دید «... حالا تن رعشه گرفته من، شده کندویی که زنبور ها گروه گروه هجوم می آورند و نیش می زنند؟ نه گوشت تن را ذره ذره می کنند و تف می کنند،...» (ص46) این سخنان از یک پسر روستایی گیج آیا باورپذیر است؟، و جالب تر آنکه سه شخصیت مهم داستان برای روایت از عدم توالی زمان برای نقل ماجرا استفاده می کنند. آیا این تشدد زمانی برای روایت، پرش های زمانی گذشته در گذشته دورتر از سوی سه شخصیت با سه نگرش مختلف به زندگی در متن علت مند و توجیه پذیر شده است؟ به راستی علت این همه پرش های زمانی و پرش در دیدگاه روایتی حتی در یک صفحه (مانند صفحات 217 ،218و234) از چه روست؟، 
 
آیا نباید استفاده از هر تکنیکی با الزامات متنی همراه باشد؟ آیا در صورت استفاده نکردن از این همه زاویه دید مضمون داستانی بیان نمی شد؟ به خصوص استفاده از دیدگاه دوم شخص که گاه در جای خود خوش نمی نشیند و الزامی به نظر نمی رسد. آیا به راستی باید از ژانر پست مدرن تنها استفاده از تعدد نظرگاه را به کار گرفت؟، 
 
اما از محاسن اثر، می توان به گفته ژرار ژنت استناد کرد که متن را از دید فرهنگی آن مورد بررسی قرار می دهد. او معتقد است هر متن ادبی یک دلالت فرهنگی محسوب می شود. او می گوید؛ «از طریق شناخت سنت ها و باور ها می توان به فرهنگ قومی دسترسی یافت.» 
 
در زیر چتر شیطان، ایوبی با استفاده از بیان سنت ها و باور ها ما را با فرهنگ مردم خطه جنوب ایران بیشتر آشنا می کند. باور ها و خرافاتی چون اگر «بچه بدی باشی یک سر و دو گوش می آید سراغت» (ص90) یا اینکه همه می گویند «دختر باید با لباس سفید عروسی میره خانه بخت و با کفن باید از خانه بخت بیارنش بیرون تا ببرندش خاکستون،» (ص256) و «همه تا زن نگرفتن دنبال یللی تللی میرن، وقتی زن می گیرن آدم میشن؟» که خود نشان از باور های رسومات گاه نادرست ما دارد. همچنین بیان ضرب المثل هایی چون «همیشه سیب سرخ می افتد دست آدم چلاق» (ص257) که از بعد مطالعات فرهنگی به متن ارزشی درخور توجه می بخشد. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه