گروه انتشاراتی ققنوس | آخرین عشق کافکا در کارگزاران
 

آخرین عشق کافکا در کارگزاران

روزنامه کارگزاران

 در جولای 1923 فرانتس کافکا دورا دیامانت را ملاقات نمود. این هنگامی بود که کافکا در استراحت گاهی ساحلی در شمال آلمان اقامت داشت و دورا در اردوی تفریحی مخصوص کودکان یهودی در همان اطراف مشغول کمک بود. کافکا در آن زمان 47 ساله بود و دورا 25 سال داشت. آنها بلافاصله مجذوب یکدیگر شدند: در ماه سپتامبر در کنار یکدیگر در برلین به زندگی پرداختند و چهار سال بعدی را صرف برنامه‌ریزی برای ازدواج‌شان کردند. اما سرنوشت مسیر دیگری پیمود. بیماری سل که کافکا از مدت‌ها پیش دچارش شده بود، بر او غلبه کرد تا اینکه سرانجام در ژوئن 1924 درگذشت. کاتی دیامانت که آموزگاری در کالیفرنیاست، هیچ‌گونه ارتباط قوم و خویشی با دورا ندارد یا حداقل آنکه این خویشاوندی در گذشته‌های دور به راحتی به اثبات نمی‌رسد. اما این احتمال که ممکن است چنین رابطه‌ای وجود داشته باشد، علاقه اولیه کاتی را به موضوع برانگیخت. در دهه 1980 کاتی در جریان بعضی جزئیات قرار گرفت که پس از مرگ کافکا برای دورا روی داده بود و تمامی آنها کافی بودند تا او را قانع کنند که دورا استحقاق یک زندگینامه شخصی را دارد. این‌گونه بود که خانم کاتی دیامانت در‌صدد تعقیب زندگی او برآمد. روابطی که کافکا پیش از آشنایی با دورا با زنان دیگر تجربه کرده بود، روابطی شدیدا پیچیده و نامنظم بود. اما کافکا در کنار دورا خود را به مراتب سعادتمندتر و خوشبخت‌تر حس می‌کرد. اما پیوند میان آن دو نوعی رابطه فرهنگی و البته شخصی نیز بودـ اگر البته بتوان چنین تمایزی قائل شد. دورا در خانواده‌ای یهودی که نسبت به ارزش‌های دینی سختگیری زیادی اعمال می‌کردند و در شهر کوچکی در لهستان بزرگ شده بود. در این بین کافکا احساس می‌کرد که باید به منشاء یهودی خود بازگردد که پدری سلطه‌جو برای دور نمودنش از آن ریشه‌ها تلاش بسیار کرده بود. یکی از رابطه‌های کافکا با دورا فراگیری زبان عبری بود. درعین حال آنها پیوسته درباره آغاز زندگی جدید در فلسطین صحبت می‌کردند: تصمیم بسیار عجیب و یقینا نه چندان جدی آن دو، افتتاح رستورانی در تل آویو بود. در رابطه میان آن دو این کافکا بود که نقش غالب را داشت. او به دورا آموخت که ادبیات را در نگاهی نو و به عنوان چیزی « مقدس، مطلق و فاسد نشدنی » تلقی کند. او کتاب‌های مورد علاقه‌اش را به‌طور مرتب برای دورا می‌خواند. اما نوشته‌های شخصی کافکا (که دورا در این زمان درباره آنها اطلاع اندکی داشت) در مقایسه با توانایی‌های که به عنوان یک مرد داشت ـ یعنی بصیرت او، جدی بودنش و بازیگوشی و قوه ادراک‌اش ـ اهمیت بسیار کمتری داشتند. دورا همیشه نسبت به تئاتر شیفتگی عمیقی احساس می‌کرد. در 1926 در مدرسه هنرپیشگی مشهوری در دوسلدورف پذیرفته شد. پس از فارغ التحصیل شدن از آنجا به دنبال زندگی حرفه‌ای به روی صحنه تئاتر و به برلین بازگشت. در این حال دچار بیماری افسردگی شد و علاقه‌اش به کار روی صحنه خشکید. در اواخر 1929 به حزب کمونیست آلمان یعنی KPD پیوست و دو سال بعد با یکی از رفقای حزبی‌اش ازدواج کرد، اقتصاددانی به نام لوتس لاسک. دقیقا روشن نیست که دورا چگونه پایبندی و علاقه خود به کافکا را با کیش جدیدش تطبیق می‌داد، اما به نظر می‌رسید که هیچ‌گونه مشکلی در تمکین و اطاعت از امور حزبی نداشت. او در حالی که در بخش تبلیغات در حزب کمونیست به فعالیت مشغول بود به خاطر بازی در تئاتر خیابانی مورد اتهام قرار گرفت. سپس نازی‌ها به قدرت رسیدند و او خود به خود در وضعیت مخاطره‌آمیزی قرار گرفت. لوتس توقیف شد و پس از بازجویی وحشیانه‌ای به زندان افتاد. پس از آزادی، لوتس ترتیبی داد که به‌طور مخفیانه از کشور خارج شده و به روسیه برود. دورا و دختر نوزادشان ماریانه نیز در 1936 به او پیوستند. مادر لوتس قبلا در حزب کمونیست آلمان شخصیت برجسته‌ای بود و در آن زمان نیز در مسکو بود. اما در 1938 و در اوج تصفیه‌های معروف، لوتس نیز به اتهام جاسوسی 10 سال به اردوگاه کار اجباری فرستاده شد. اما دورا هرگز او را برای بار دیگر ندید. به نظر می‌رسید قبل از آنکه دورا نیز به گولاک فرستاده شود، همه چیز فقط به زمان بستگی دارد. اما به‌رغم تمامی مخالفت‌ها بالاخره به او اجازه داده شد که روسیه را به همراه دخترش ترک کند. بعضی‌ها این نظر را مطرح ساخته‌اند که بهایی که دورا برای به‌دست آوردن ویزای خروجی پرداخت، وعده برای فعالیت ضداطلاعاتی به نفع شوروی و پس از رسیدن به غرب بود. اما حتی اگر چنین قولی هم در کار بوده باشد، هیچ‌گونه شواهدی وجود ندارد که نشان دهد او به وعده‌اش عمل کرده است. می‌توان کتاب کاتی دیامانت را به نوعی حاشیه‌ای بر زندگی کافکا محسوب کرد، اما چنانچه خواننده این کتاب را به آخر برساند احتمال اندکی وجود دارد که درباره‌اش چنین قضاوتی بکند. زندگی شخصی دورا آنقدر جالب توجه و به اندازه کافی قابل ملاحظه است که صرفا پانوشتی بر زندگی نویسنده‌ای بزرگ نباشد و کاتی این داستان را به بهترین شکل توصیف کشیده است.
 
 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه