گروه انتشاراتی ققنوس | رمان برش گنده‌ای از زندگی (بخش اول)
 

رمان برش گنده‌ای از زندگی (بخش اول)

ای. ام فورستر (نویسنده کتاب جبنه‌های رمان)، نگاهی به دور و برش انداخت و جز آبل شووالی کسی را شایسته اعتماد خود ندید: 
آبل عزیز لطفاً سر این متر رو بگیر، باید یه چیزی رو اندازه بگیریم. 
آبل شووالی با خشنودی پذیرفت. فورستر عقب عقب رفت تا به انتهای کتاب «شب طولانی موسا» رسید. انگشتش را روی عددی نگه داشت و با سر و دستش به شووالی اشاره‌هایی کرد. 
چی میگی ای.ام عزیز؟ منظورت رو نمی‌فهمم. فورستر مجبور شد، داد بزند و همه شنیدند که: 
آقای عزیز این یک رمان نیست. نیست. شنیدید؟ بعد مترشان را جمع کردند و به کافه‌ای در همان حوالی رفتند. در حالی که قهوه‌شان را هم می‌زدند با تکان دادن سر یکدیگر را تایید کردند. فورستر گفت:‌ 
- شما هم نظرتون 50000 تا بود. درسته؟ 
- بله. بله. حداقل 50000 کلمه برای ساختن یک رمان. 
داستان طولانی «شب موسا» رمان نیست. نه با توجه به دلایل کمیتی آقایان محترم، بلکه به خاطر مسایل ساختاری آشکاری که اغلب ما را از شمردن کلمات بی‌نیاز می‌کند. 
به هر حال ای. ام اصرار دارد، من این عدد را به شما اعلام کنم. 20000 تا، یعنی کتاب مورد نظر شما 20000 کلمه است. بله. بله. چیزی در همین حدود. 
- خیلی ممنون آقای ... آقای شووالی. درست گفتم؟ اما این عدد را لازم نداریم. 
- چطور؟! پس چطوری می‌خواهید راجع به رمان نبودن کتابتان حرف بزنین؟ 
- خب ... راستش بیان تفاوت‌های داستان کوتاه و رمان به صورت مرتب و دسته‌بندی‌شده، همانقدر مشکل است که تعریف هر یک از این دو گونه ادبی. اما بررسی بعضی از عناصر داستانی در هر یک از این دو، به بیان این تفاوت‌ها کمک می‌کند. عناصر تاثیرگذارتر را در «شب طولانی موسا» انتخاب می‌کنیم. موافقید؟ 
- من این کتاب رو نخوندم. ام... اما مطمئنم یکی از این عناصر شخصیت‌پردازی است. درست نمی‌گم؟ 
- بله. شخصیت‌پردازی عنصر مهم داستان کوتاه و رمان است. در حالی که اهمیتش از این به آن تغییر نمی‌کند، شیوه نویسنده در پرداخت آدم‌ها متفاوت می‌شود. مجسمه‌های میکل آنژ مثال خوبی‌اند. کسی که اعتقاد داشت در دل هر سنگ موجود زنده‌ای گرفتار شده و او با قلم و تیشه‌اش آن را آزاد می‌کند. 
موجودی که هر یک از جزئیات اندام و حالات چهر‌ه‌اش در خدمت آفرینش کل واحدی هستند و با روشن شدن هر بخش از آنها می‌توانیم راجع به کلیت او حدس‌هایی بزنیم. در رمان فرصت دیدن و ارزیابی بخش‌های بیشتری از شخصیت وجود دارد و در داستان کوتاه شاید فقط بخشی از او را ببینیم، مثلاً دستش را. بعد باید مثل یک کف‌بین حرفه‌ای خطوط آن را بخوانیم. می‌توانیم؟‌ اگر خوب و دقیق ترسیم شده باشند، چرا که نه. 
... دستای زحمتکشی داری. اهل کار و عملی اما ... اما حاصل لازم رو از کارت نمی‌بری. خط زندگی‌ات کوتاهه. چرا انگشتات رو جمع کردی؟ ها ... خجالتی هستی. اهل اجتماع و مراوده‌ با مردم نیستی. این خط رو می‌بینی؟ این خط عمرته ... 
- من که از این حرفا سر در نمی‌آرم. راجع به آدم‌های توی کتاب بگو. 
- خب... موسی شخصیت خوبی شده. یعنی چیزی نمانده از چارچوب کتاب مشکی شب طولانی‌اش بیرون بیاید و راست راست برای خودش راه برود. نویسنده از تمهیدات و عناصر خوبی برای معرفی موسی به خواننده استفاده می‌کند. شغل موسی، گرز موسی، عشقش به جواهر و روابطش با آدم‌ها، او را کم و بیش به ما می‌شناساند. شغل او باز کردن و بستن شیر آبی است که مردم برای احتیاج روزانه‌شان، در موعدهای معینی از آن آب برمی‌دارند. این شغل او را در ارتباط نزدیکی با زن‌ها و بچه‌ها قرار می دهد و بیشترین درگیری‌های او با همان‌هاست. خاصیت مهم دیگر شغلش، ایجاد اوقات فراغت زیاد برای اوست. اوقاتی که به او اجازه دخالت در کارهای دیگران و ایفای نقش خبرچین را می‌دهد. عشق موسی به جواهر، اگر چه کارکرد داستانی پیدا نمی‌کند اما رنگ فیروزه‌ای تندی به چهره قهوه‌ای او می‌بخشد، از خشونتش می‌کاهد و به شخصیتش بعد می دهد. 
- چرا فیروزه‌ای؟ 
- خب... چون لباس جواهر فیروزه‌ای است و اصلاً آبی را رنگ عشق فرض می‌کنیم. اما نقاط تاریک شخصیت موسی در روابط دیگران با موسی خودشان را نشان می‌دهند. چون دیگران سایه‌هایی هستند که گاهی حرف‌هایی برای اطلاع‌رسانی می‌زنند اما اصلاً وجود ندارند. 
ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه