روزنامه اعتماد ـ 2 آذر 96
دگرديسي حرص و آز
پولس قديس گفته است: «طمع ريشه همه بديهاست» و پرونيتودس ميگويد: «گناهي دهشتناكتر از آن نيست»؛ قتل، غارت، مردهخواري، جنگ داخلي، جاهطلبي و ثروت و... نورستگان اين مادر هستند و «همچون گرگهاي گرسنه در ميدان نبرد به دنبال شكار پرسه ميزنند.» با اين همه ما «به ندرت خودمان را مبتلا به آن ميدانيم» و چنان كه جان ويلسون ويراستار كتاب كوچك طمع مينويسد: «قدرت طمع در همين نهفته است». گناه و به تعبير فلسفي رذيلتي اخلاقي كه همانند رذايلي چون دروغگويي و شهوتراني و دزدي و عهدشكني به سادگي آشكار نميشود و در هزارتوي نفس بشري پنهان است و خود را با توسل به نقابها و شمايلهاي رنگارنگ از ديدگان چشم ملامتگر پنهان ميكند. شايد عجيب به نظر برسد، اما همين گناه مهمترين رانه و نيروي پيش برنده تمدن سرمايهداري جديد است و چنان كه نيچه نشان ميدهد، در كنار حسد و كينه خود را زير نقاب «انسان حيوان اقتصادي است» پنهان ميكند. فيليس.اي. تيكل در كتاب طمع از مجموعه هفت گناه كبيره كه نسترن ظهيري آن را ترجمه كرده، حرص و آز را به عنوان نيرويي براي نيل به قدرت معرفي ميكند؛ سائقي كه براي اراده معطوف به قدرت نقش ژنراتور در موتور را ايفا ميكند. نكته جالب توجه اما آنجاست كه سرمايهداري افسارگسيخته اين رذيلت روانشناختي را به مدد صورتبنديهاي دانايي و گفتمانها به عنوان رقابتطلبي و ميل به پيشرفت به تصوير ميكشد و تحت هجوم خودآييني و متعاقب آن سيل خردگرايي، در اواخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم، به تدريج ديگر از ايماژ گناه و نفرين فاصله ميگيرد. در واقع روانشناسي و علوم مرتبط با آن در پايان قرن نوزدهم لباس فاخر تمامعياري از سازههاي نظري، مكاتب تحليلي و روشهاي درماني دست و پا كردند. فرض اساسي تمامي اين تلاشها آن بود كه طمع و ديگر به اصطلاح گناهان يا رذيلتها به خودي خود اهريمني نيستند. در يك و نيم قرن گذشته، اين گذر از تئولوژي به علت و معلول فيزيكي به منزله سرچشمه طبيعت ويرانگر و معيوب ما كه پروفسور شيمل آن را دنيوي كردن شر مينامد، نتيجهاي چه بسا تحقيرآميزتر و گاهي روانرنجوري وقيحانهتري را به دنبال داشته است. در نتيجه افزون بر تاريخ پر رنگ و لعاب طمع، نخستين چيزي كه تفكر هزاره سوم بايد بدان اذعان كند اين است كه به محض دست و پنجه نرم كردن با طمع، مسائل مربوط به معنا يا بيمعنايي و ارزشها و تبيينهاي همراه با آنها، رخ مينماياند. نويسنده در اين كتاب با ارجاع به آثار هنري نقاشان و مجسمهسازان سدههاي ميانه و عصر نوزايش، بازنمايي طمع در ذهن هنرمندان اين دورهها را نشان ميدهد و به خوبي نشان ميدهد كه چگونه اين تصوير در فرهنگ سرمايهداري دگرديسه ميشود و به بنياد پيشرفت بدل ميشود.