در خلال صد سال پس از مرگِ کارل مارکس، بیش از نیمی از جمعیت جهان تحت سلطۀ حکومتهایی قرار گرفتند که مارکسیسم را سرمشق خود اعلام کردند؛ و عقاید وی مطالعات اقتصادی، تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی و ادبی و... را دگرگون کرد. شاید این ادعا که از زمان عیسی مسیح تاکنون هیچ مسکینِ گمنامی چنین اخلاص جهانشمولی برنینگیخته یا چنین فاجعهبار دچار سوتعبیر نشده است، بیراه به نظر نرسد. تنها چیزی که از دید مورخان، زندگی نامهنویسان مارکس و تحلیلگران نحلۀ فلسفی ـ سیاسی مارکسیسم پنهان مانده (آنچه نه دشمنانش مایلند تصدیق کنند و نه مریدانش، آشکارترین و در عین حال تکاندهندهترین خصوصیت اوست) این است که آن غول و قدیس اساطیری یک انسان بود. اینک اما پس از گذشت چیزی حدود 120 سال زمان آن رسیده است که پوشش اسطوره را برداریم و بکوشیم مارکس را به مثابه یک انسان بار دیگر کشف کنیم. چرا که دربارۀ مارکسیسم و شخص مارکس هزاران کتاب وجود دارد ولی تقریباً تمام آنها نوشته دانشگاهیان و متعصبانی است که نزد ایشان برخورد با مارکس به مثابه انسانی دارای گوشت و پوست، عملی کفرآمیز محسوب میشود. فرانسیس وین زندگی نامهای جذاب و گیرا دربارۀ این شخصیت مهم عصر ما به رشته تحریر درآورده است که اندیشههای فلسفی و اقتصادی جاذبه و دافعه، روابطش با نزدیکان، دوستان و دشمنان و خصایص روحی و اخلاقی او را با جزئیات بیشتری (با استناد به دستنوشتهها، نامهها و...) به تصویر میکشد.