دانشگاه به نزد هایدگر جولانگاه دایناسورها و کارمندان والامقام فلسفه بود، با این همه او سخت به قفل آن دخیل بسته بود. چه کسی باور میکرد که دیوژن در فرایبورگ از راه به در شود و بر دستهای اسکندر بوسه زند؟ آیا او انسانش را یافته و فانوسش را شکسته بود؟ ریشه را در کجا باید جست؟ پاشنه آشیل بود یا لعنت گناه نخستین؟ وسوسه اهرمن بود یا طینت سگ؟ ریشه در سائقههای تفکری دیگر بود یا در خاک اروپا که در زیر پوسته فرهیختهاش شرارت، چون کرمی در سیب، راهی برای فرار میجست؟ میگل د بیستگی که چون یاسپرس عمل و نظر متفکر را جدا از هم نمیداند، ریشههای اعمال هایدگر را در افکار او میجوید. آنچه ستایش اغلب خوانندگان و منتقدان غربی را نسبت به این کتاب برانگیخته، توفیق نویسنده در بازخوانی فشرده و در عین حال گام به گام و صبورانه دو دوره فکری هایدگر است. احاطه نویسنده بر آرأ و آثار هایدگر، قلم شیوا و دردمندانه، و بیطرفی و انصاف او شاید از جمله عوامل دیگر این توفیق باشد.