گروه انتشاراتی ققنوس | متن سخنرانی ابوالفضل خطیبی در رونمایی شاهنامه نقالان
 

متن سخنرانی ابوالفضل خطیبی در رونمایی شاهنامه نقالان

سخن خود را با شعری از بانو گلرخسار، شاعر نامدار تاجیک آغاز می‌کنم: شاهنامه وطن است/ وطن بی‌مرگی/ آری، آری، شاهنامه وطن است/ وطنی کز من و تو/ نتوانند به شمشیر و به تزویر ربودن.../ شاهنامه نَفَس است/ نَفَسی کز من و تو گر بربایند/ بمیریم/ بمیریم/ بمیریم.

امروز بسی شادمانم که در این مجلس عزیز، در شبی دیگر از شب‌های بخارا که با کوشش‌های خستگی‌ناپذیر حضرت دهباشی برگزار می‌شود، به مناسبت رونمایی از کتاب شاهنامۀ نقّالان، نوشتۀ زنده‌یاد مرشد عباس زریری سخن می‌گویم. علاقه‌مندان به شاهنامه سال‌هاست که منتظر چنین روزی بودند و خوشبختانه این کتاب ارزشمند سرانجام به کوشش دوست دانشمند ما دکتر جلیل دوستخواه – که امروز به‌راستی جایشان در این مجلس خالی است- انتشار یافت. همچنین شایسته است یاد کنیم از زنده‌یاد محمّد زهرایی، مدیر انتشارات کارنامه که این کتاب چند سال زیر نظر دقیق او مراحل آماده‌سازی را طی کرد و سرانجام در انتشارات ققنوس به بار نشست. و سرانجام باید از مدیر فرهنگ‌دوست و ایران‌دوست این انتشارات آقای امیر حسین زادگان سپاسگزاری کنیم که در این بازار آشفتۀ نشر، این کتابِ مستطاب را با ظاهری چشم‌نواز به چاپ رساندند و دل دوستداران شاهنامه و هنر نقّالی را شاد کردند.

مرشد زریری در مقدمۀ کتاب می‌گوید: به مدت چهل سال در قهوه‌خانه‌ای در اصفهان نقل می‌گفت که بسیاری از مشتریان آن هر روز به قهوه‌خانه می‌آمدند و پای نقلِ او می‌نشستند و این گفته از این نظر جالب است که این مشتریان بارها نقل‌های تکراری را از مرشد شنیده‌اند و از آنها لذّت برده‌اند و هنر واقعی یعنی همین که شنونده و بیننده نه تنها از تکرار عرضۀ هنر ملول نمی‌شود، بلکه بیشتر و بیشتر از آن لذت هم می‌برد. به نوشتۀ زریری نوشتن این کتاب که در واقع تلفیقی بود از طومارهایی که خود طی سالیان دراز گردآوری کرده بود، هجده سال طول کشید و به نوشتۀ دکتر دوستخواه، تصحیح کتاب هم همراه با نوشتن یادداشت‌ها ۵۰ سال به درازا کشید. دکتر دوستخواه مقدمه‌ای سودمند بر کتاب نوشته و نیز یادداشت‌های سودمندتر در پایان هر فصل.

پیش از آنکه دربارۀ شاهنامۀ نقّالان سخن بگوییم، باید به گذشته‌های دور سفر کنیم. قرن‌ها روایات اساطیری- حماسی ایران سینه به سینه انتقال می‌یافت و در زمانی که بر ما پوشیده است، صورت مکتوب نیز یافت، ولی از همان زمان، روایات شفاهی نیز پا به پای روایات مکتوب همچنان از نسلی به نسلی دیگر انتقال می‌یافت. پس از اسلام، خدای‌نامۀ ساسانی که مهمترین روایات اساطیری و حماسی و تاریخی ایران باستان را در خود داشت، به عربی و فارسی ترجمه شد. از میان متن‌های منثور فارسی، شاهنامۀ ابومنصوری که روایات آن بی‌میانجی بر اساس تحریر یا تحریرهای ویژه‌ای از خداینامۀ پهلوی به فارسی برگردانده شد (۳۴۶ق)، آوازۀ به‌سزایی یافت. پس از کوشش نافرجامِ دقیقی در منظوم ساختن این شاهنامه، سرانجام فردوسی پا به میدان نهاد و بر اساس آن، منظومه‌ای را در ۴۰۰ق پی ریخت که در آن، روایات باستانی ایران جاودانگی یافت و شاهنامه‌های منظوم و منثور دیگر را در سایه گرفت. از آن پس، شاهنامۀ فردوسی در گوشه و کنار ایران به کتابت درآمد و از نسلی به نسلی دیگر انتقال یافت. شاهنامه‌خوانان از روی همین متنِ مکتوب، اشعار فردوسی را در محافل می‌خواندند و هم‌زمان، روایات شفاهیِ حماسه‌های ملی ایران نیز پابه‌پای انتقال مکتوب شاهنامه به حیات خود ادامه داد. راویان روایات شفاهی بر خلاف شاهنامه‌خوانان آزادی عمل داشتند و هنگام نقل روایات گذشته، در آنها دخل و تصرف می‌کردند و مطابق ذوق شنوندگان خود مطالبی را حذف می‌کردند یا بر آن می‌افزودند و حتی می‌توان گفت که در هر نقل چه بسا داستان‌ها را بازسرایی می‌کردند. این راویان که به نقّال معروف شدند، طومارهایی داشتند که در آنها، روایات کم و بیش نوشته شده بود. طومارهای بازمانده از نقالان نشان می‌دهد که شاهنامۀ فردوسی فقط یکی از منابع آنها بوده و در بیشتر موارد روایات آنها با شاهنامه تفاوت داشته است. این تفاوت‌ها را به دو گونه می‌توان توجیه کرد: یکی همان بازسرایی نقالان در هر نقل که به روایات شاخ و برگ می‌افزودند، و دیگری که بسی مهم‌تر است، روایاتی است که با روایات شاهنامه متفاوت‌اند و از گذشته‌های دور سینه به سینه به آنان رسیده بود. بنا بر این، امروزه روایات نقالان برای پژوهندۀ شاهنامه سخت ارزشمند است و همین روایات چه بسا بر زمینه‌های تاریک حماسۀ ملی ایران روشنی افکنند و در پرتو آنها، پژوهندۀ شاهنامه به درک و دریافت بهتری از حماسۀ ملی ایران  برسد. در همین طومار مرشد زریری هم روایاتی که در شاهنامه یا منظومه‌های حماسی دیگر نیستند یا با آنها اختلافات اساسی دارند، از روی طومارهای دیگر گزارش شده و جابه‌جا خودِ مرشد زریری روایت شاهنامه را نیز با ذکر نام فردوسی به آنها افزوده است. پس در طومارهای نقالی ما با لایه‌های مختلفی از روایات سر و کار داریم، از گذشته‌های دور تا زمان نقّال و امروزه بررسی و ارزیابی لایه‌های کهن روایات، می‌تواند به شناختِ بیشترِ ما از روایات حماسی گذشته‌های دور یاری رساند. بد نیست دربارۀ لایه‌های قدیم‌تر و جدیدترِ روایات در طومارهای نقّالی مثالی بزنیم: استاد خالقی مطلق در یکی از جستارهای بی‌نظیر خود دربارۀ پیشینۀ داستان رستم و سهراب و پسرکشی پس از مقایسۀ داستان‌های مشابه این داستان در میان اقوام دیگر (روسی، آلمانی، ایرلندی و جز آنها) به این نتیجه رسید که سرچشمۀ همۀ آنها روایتی است در تاریخ هرودوت دربارۀ منشأ اسکوت‌ها (سکاها) که خلاصۀ آن چنین است:

 «هلنهای ساکن پُنتُس نقل می­کنند که هنگامی که هراکل، گاوان گرونِس را به چرا می­برد، به سرزمینی می­رسد که اکنون مسکن اسکوت‌ها است و در آنجا چون گرفتار سرمای سختی می­شود، پوست شیر را به خود می­پیچد و می­خوابد. هراکِل چون از خواب بیدار می­شود، اثری از اسبان ارّابه­اش نمی­بیند و در جستجوی آنها، به غاری می­رسد و در آنجا چشمش به موجود می­افتد که نیم بالایی او از زن و نیم پایینی او مار است. هراکل از او سراغ اسبانش را می­گیرد و او پاسخ می­دهد که آنها پیش اوست و در صورتی بدو بازمی­گرداند که با او همخوابگی کند. هراکل به­ناچار به خواستۀ زن تن می­‌دهد و پس از مدتی زن بدو می­گوید که بازخرید اسبان تو سه پسری است که اکنون در شکم دارم، آیا آنها را پیش تو بفرستم یا در اینجا نگه دارم؟ هراکل پاسخ می­دهد که هر کدام توانستند کمانش را زه کنند، این سرزمین را بدو ده و دو پسر دیگر را از این سرزمین بیرون کن. سرانجام بعدها از میان پسران هراکل پسر کهتر با نام اسکوت می­تواند کمان پدر را زه کند و دو پسر دیگر از عهده برنمی­آیند. تمام پادشاهان اسکوت از نسل پسر سوّم­اند[۱]».

در شاهنامه فقط آمده است که سمنگانیان در حالی که رستم در خواب بود، رخش را دزدیدند و به سمنگان بردند، ولی در طومار مرشد زریری، جزئیاتی از این داستان روایت شده که ما را به یاد گزارش هرودوت می‌اندازد، از جمله اینکه نخستین کسی که در برابر رستم در شکارگاه حاضر می شود نقاب‌داری است که بعداً معلوم می شود تهمینه است و در همینجا تصریح شده است که سهرم و سمنگانیان که در جریان ملاقات تهمینه با رستم بوده‌اند، می‌دانستند که رستم به تنِ خود به سمنگان نمی‌رود، مگر آنکه اسبش را بدزدند تا او برای یافتن رخش به سمنگان بیاید و چنین می‌کنند. همچنین در روایت زریری بر خلاف شاهنامه که تهمینه را عاشق رستم نمایانده، آمده است که رستم، جوان خوش‌سیمایی نبود که تهمینه عاشق او شود، بلکه فقط می‌خواسته پسری هم‌زور رستم از او داشته باشد. در اینجا ما با یک بن‌مایۀ کهن قومی روبه‌رو می‌شویم که بنا بر آن قوم رقیب زنی زیباروی و یا یک پری را در برابر پهلوانِ شکست‌ناپذیر رقیب قرار می‌دهد تا او را به هم‌آغوشی با خود وادارد و بدین سان از تخمۀ پهلوان بارور شود و از آن تخمه پسری بزاید تا همآورد پهلوان شکست‌ناپذیر شود. در برابر، در همین داستان در طومار مرشد زریری با لایه‌های جدیدتر داستانی هم مواجه می‌شویم؛ مثلاً اینکه طی ماجراهایی تودرتو تهمینه رستم را از چنگ دشمنانش نجات می‌دهد و سپس زال به سمنگان می‌آید و در همانجا عروسی رستم و تهمینه با آگاهی و حضور سهرم پدر تهمینه برگزار می‌شود و در شب زفافِ این دو، نطفۀ سهراب بسته می‌شود.

در طومار مرشد زریری روایتی در بارۀ سرانجام ضحّاک نقل شده که با شاهنامه متفاوت است و شاید روایت کهنی باشد. بنابر شاهنامه فریدون پس از دستگیر کردن ضحّاک با گرز گاوسر می‌خواهد او را بکشد، ولی سروش پیغام می‌آورد که ضحّاک را در دماوندکوه به بند کشد و فریدون چنین می‌کند. مرشد زریری پس از اشاره‌ای کوتاه به این رویداد، روایتی را نقل می‌کند که در شاهنامه و متون دیگر به این صورت نیست و از هر نظر جالب است. بنا بر این روایت، ضحّاک در برابر فریدون از خود جانانه دفاع می‌کند، تا آنجا که عده‌ای به هواداری از ضحّاک رسماً اعتراض آوردند که چرا می‌خواهید او را بکشید و شورشی در دربار به راه انداختند که فریدون در برابر مقاومت طرفداران ضحّاک و برای جلوگیری از گسترش شورش آنان، ضحّاک را نکشت. سرانجام کاوه، آن هم با به کار بستن حیله‌ای، ضحّاک را به دور از چشم هوادارانش به دماوندکوه برد و همانجا به بندش کشید.

   از آنجا که نقّالان با توده‌های مردم سر و کار داشتند، با خواندن نقل‌ها، بر زبان مردم نیز تأثیر می‌گذاشتند. بهترین مثال آن، ضرب­المثل معروف «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» است که همگان گمان می‌کنند، ریشه در داستان رستم و سهرابِ شاهنامه دارد و هم در امثال و حکم دهخدا و هم در کتابهای مربوط به ریشۀ تاریخی ضرب­المثل‌های فارسی به این نکته اشاره شده است. اما آنانی که پایان این داستان را در شاهنامه نیک به یاد داشته باشند، می­دانند که اصلاً نوشدارویی به سهراب نرسید که دیر برسد. رستم پس از آنکه پهلوی پور جوان را با خنجر می­دَرَد، گودرز را نزد کاوس می­فرستد تا برای درمان زخم سهراب نوشدارو بفرستد، ولی کاوس از این کار سر باز می­زند و گودرز دستِ خالی رهسپار میدانگاه می­شود و به رستم می­گوید بهتر است خودت به کاخ کاوس بروی و با درفشان کردن جانِ تاریک پادشاه، نوشدارو را از او بگیری:

بفرمود رستم که تا پیشکار/ یکی جامه افگند بر جویبار

جوان را برآن جامه­ی زرنگار/ بخوابید و آمد برِ شهریار

گو پیلتن سر سوی راه کرد/ کس آمد پسش زود آگاه کرد

که سهراب شد زین جهانِ فراخ/ همی از تو تابوت خواهد، نه کاخ

بنابراین رستم و گودرز در گرفتن نوشدارو از کاوس توفیقی نمی­یابند. این ضرب­المثل نه از شاهنامه که برگرفته از روایتهای مردمی از داستان رستم و سهراب است که زنده‌یاد انجوی شیرازی آنها را گرد آورده و در آنها بخش پایانی داستان با آنچه در شاهنامه آمده کاملاً متفاوت است. در این روایات که نقالان سالیان دراز آن را سینه به سینه نقل کرده­اند، رستم خود به کاخ کاوس می­رود و با نوشدارو باز می­گردد، ولی زمانی به بالین سهراب می­رسد که او مرده بود. مرشد عباس زریری نخست این بخش را مطابق شاهنامه نقل می­کند، ولی پس از آن می­گوید: رستم چون برای آوردن نوشدارو پا در رکاب شد، سهراب به هوش آمد و رستم را خواست. رستم بازگشت و دوباره گودرز را برای گرفتن نوشدارو به درگاه کاوس فرستاد. «گویند گودرز در این مرتبه نوشدارو را آورد که سهراب داعی حق را لبیک گفته بود».

سال‌ها پیش در ۱۳۶۹، فقط بخش داستان رستم و سهرابِ طومار مرشد زریری به کوشش دکتر دوستخواه از سوی انتشارات توس منتشر شده بود و اینک کلِّ این طومار (شاهنامۀ نقّالان) در پنج جلد و ۳۸۰۶ صفحه انتشار یافته است. شاهنامۀ نقّالان با پیشگفتار ویراستار آغاز می‌شود و سپس سخن ویراستار دربارۀ زندگانی وکارنامۀ نقّال و نگارندۀ این دفتر و کارِ کارستانِ او  و پس از آن گزینه‌ای از سخنان مرشد عبّاس زریری دربارۀ زندگی خود و پیشینۀ نقّالی آمده است. در همینجا مرشدعباس سخنی دربارۀ شاهنامه دارد که شیفتگی او را به شاهنامه و فردوسی در مقایسه با نقّالان دیگر نیک نشان می‌دهد: «نقّالان از اسکندرنامه، ابومسلم‌نامه، رموز حمزه و به‌ندرت از شاهنامه سخن می‌گفتند، اما به نظر من شاهنامه در سرِ همۀ داستان‌های پهلوانی ماست و از نظر دلیری و پاکی و جوانمردی به‌کلی بی‌نظیر است. بر اثر مطالعۀ زیاد و فرو رفتن در عمق داستان‌های ملّی این حالت در من ایجاد شد که شنوندگان خودم را تسخیر کنم و آنها را به حقیقت زندگی و جوانمردی و مردانگی ومیهن‌پرستی آشنا کنم». متن اصلی شاهنامۀ نقّالان از فهرست دودمان‌های پادشاهی و شاهان ایران از آغاز شهریاریِ پیشدادیان تا پایان روزگار ساسانیان  آغاز می شود، ولی این طومار مانند بیشتر طومارهای دیگر نقالی فقط دو سلسلۀ اساطیری پیشدادیان و کیانیان را از کیومرث تا آغاز داستان اسکندر در بر دارد. در بخش یادداشت‌های طومار، ما با دو دسته یادداشت روبه‌رو هستیم: یکی یادداشت‌های مرشد زریری و دیگری یادداشت‌های روشنگر و سودمندِ دکتر دوستخواه دربارۀ پاره‌ای مطالب طومار. در پایان طومار کمبود محسوسی به چشم می‌خورد و آن نبودِ نمایه است. از آنجا که در شاهنامۀ نقّالان انبوهی از نام‌های خاص آمده است، کاش برای کتاب نمایه‌ای فراهم می‌شد تا کار پژوهندگان را در مراجعه به کتاب آسان‌تر می‌کرد.

کار بسیار شایستۀ دکتر دوستخواه و انتشارات ققنوس این است که همراه با طومار نقالان یک لوحِ فشرده، حاوی نقلِ مرشد زریری از داستان رستم و سهراب را نیز در اختیار خوانندگان قرار داده‌اند. نگارنده چندین بار صدای سحرانگیز مرشد زریری را با گوش تن و جان نیوشیدم و لذت‌ها بردم و بر همۀ نقّالان جوان که این روزها شمار آنها فزونی نیز گرفته، فرض است که این لوح فشرده را بارها و بارها گوش دهند تا با فراگیریِ شگردهای او در نقل داستان که میراث‌دار گذشته‌های دور در این زمینه بوده است، این سنت نیک را همچنان ادامه دهند و به نسل‌های بعدی بسپارند. برای نمونه بحرِ طویل‌خوانی‌های مرشد بی‌نظیر است و مثلاً گوش سپارید به صدای افسون‌کنندۀ او، هنگامی که بیت‌های این‌چنینی را با ضرباهنگ دلنوازی می‌خواند:

 می و کمانه و تار و ترانه و تنبور

نی و چمانه و چنگ و چغانه و ارغن

ترنج و سیب و به و نار و پسته و بادام

گل و شقایق و نسرین و سنبل و سوسن....

در سراسر اجرای مرشد و شاهنامه‌خوانی‌های او کوچکترین لغزش و تُپُق ندیدم و او با این اجراهای بی نظیر، طی سال‌ها نقّالی - به قول خودش- توانسته بود شنوندگانش را کاملاً تسخیر کند. در یک صحنه می‌شنویم که چگونه با مهارت تمام حتی شیهۀ رخش را نیز تقلید می‌کند. دعای خیر نصیبِ زنده یاد مرشدعباس زریری باد و دستِ گلِ دکتر دوستخواه نازنین و انتشارات خوشنام ققنوس نیز درد نکناد که شاهنامۀ نقّالان را که از این پس بی‌گمان مرجع مهمی برای پژوهش‌های گوناگون خواهد شد، با آراستگی تمام در اختیار علاقه‌مندان قرار دادند.

 

[2]. خالقی مطلق، جلال، «یکی داستان است پر آب چشم(دربارۀ موضوع نبرد پسر و پدر)»، داستان رستم و سهراب، پیشگفتار، پیرایش و گزارش: جلال خالقی مطلق، به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش، تهران، ،1393، ص31-32

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه