گروه انتشاراتی ققنوس | ما ادبیات ترکیه را تغییر دادیم
 

ما ادبیات ترکیه را تغییر دادیم 1397/3/5

مشاهده

 

ما ادبیات ترکیه را تغییر دادیم

روایتی از ملاقات و گفت‌و‌گو با اورهان پاموک، برنده نوبل ادبیات

ما ادبیات ترکیه را تغییر دادیم

مرتضی کاردر:

کسی نمی‌دانست صبح پنجشنبه 20اردیبهشت در ساختمان آجری انتشارات ققنوس در خیابان شهدای ژاندارمری چه خبر است که خبرنگاران و عکاس‌ها در دسته‌های 3-2نفره به آنجا می‌روند و بازمی‌گردند؛ حتی کتابفروشان پاساژ فروزنده و بازارچه کتاب و دیگر کتابفروشان و دست‌دوم‌فروشان راسته انقلاب که صبح پنجشنبه قدری دیرتر از همیشه، آرام‌آرام، کرکره‌ها را بالا می‌کشیدند و چراغ‌ها را روشن می‌کردند نمی‌دانستند که ساعتی بعد برنده نوبل ادبیات به کتابفروشی‌شان می‌آید و آنها تا سال‌ها هرگاه که کسی کتاب «نام من سرخ» یا «آقای جودت و پسران» را بخواهد می‌توانند بگویند: «اتفاقا نویسنده کتاب در سفرشان به ایران به اینجا آمدند و دقایقی مهمان کتابفروشی ما بودند».  دیدار با اورهان پاموک شبیه ملاقات با پزشکی‌است که هر چند سال، یک بار به ایران می‌آید و نسخه‌ای می‌پیچد که معجزه می‌کند. وقتی می‌آید، بیماران دسته‌دسته در نوبت می‌نشینند و انتظار می‌کشند تا پزشک را ملاقات کنند؛ شاید نسخه شفابخش آن پزشک، بیماری‌شان را درمان کند. در دفتر انتشارات ققنوس چنین وضعیتی حکمفرماست. همه‌‌چیز مرتب و منظم است. آنها که در نوبتند با چای و شیرینی پذیرایی می‌شوند. خبرنگاران پرسش‌هایشان را برای بار هزارم مرور می‌کنند تا از فرصت اندک گفت‌و‌گو بیشترین بهره را ببرند. قرار شده است هر نیم‌ساعت 2خبرنگار با هم به ملاقات آقای نوبلیست بروند اما خبرنگاران، وقت‌هایشان را تقسیم و توافق می‌کنند که همان وقت مختصر را یکی‌یکی به ملاقات بروند تا گفت‌و‌گوهای کوتاهشان مختص خودشان باشد.

پله‌های مارپیچ فلزی را بالا می‌روم تا به دفتر مدیر انتشارات ققنوس برسم. یک نفر از لحظه ورود هر خبرنگار فیلمبرداری می‌کند و همه پرسش‌ها و پاسخ‌ها به صورت زنده در اینستاگرام نشر ققنوس پخش می‌شود. اورهان پاموک و ارسلان فصیحی ـ نخستین مترجم آثار پاموک در ایران ‌که در این سفر مترجم همراه اوست ـ در گوشه دنج سمت چپ دفتر مدیر انتشارات نشسته‌اند. امیر حسین‌زادگان ـ مدیر انتشارات ققنوس ـ مرا که می‌بیند رو به آقای پاموک می‌کند و می‌گوید ایشان خبرنگاری هستند که گزارش نشست دیروز را در روزنامه نوشته‌اند. نسخه‌ای از روزنامه را با خود برده‌ام و خوشحالم که آقای پاموک پیش از رسیدن من گزارش نشست خبری کاخ نیاوران را دیده است. وقت، خیلی کمتر از آن است که فرصتی برای تعارف باشد. هنوز ننشسته‌ام که سؤال اول را طرح می‌کنم.

تلاش کردیم با نگاه به سنت ادبیات مدرن خلق کنیم

وقتی نویسنده‌ یا هنرمندی جایزه‌ای جهانی می‌گیرد هنرمندان دیگر ـ به‌ویژه هنرمندان جوان‌تر ـ به تقلید از او می‌پردازند. پس از نخل طلای عباس کیارستمی، فیلمسازان ایرانی سعی کردند به سبک کیارستمی فیلم بسازند؛ پس از اسکارهای اصغر فرهادی نیز فیلمسازی به سبک او در سال‌های اخیر رایج شده است. از اورهان پاموک می‌پرسم: از زمانی که جایزه نوبل را بردید چقدر شبیه پاموک نوشتن در ترکیه رایج شده است؟ «فارغ از بحث نوبل باید بگویم من و نویسنده‌های هم‌نسلم کار خودمان را کرده‌ایم و تلاش کردیم تا چیزهایی را در ادبیات ترکیه تغییر بدهیم. ادبیات در نسل پیش از ما یک ادبیات روستایی بود؛ ادبیاتی که شهر را نمی‌دید، دوره عثمانی را نمی‌دید. یک ادبیات چپ توده‌وار و عامه‌پسند بود. البته در میان ما هم نویسندگانی هستند که نگره‌های چپ دارند منتها رویکرد ما شهری‌است. ما سعی کردیم ادبیات نسل گذشته را تغییر بدهیم و ادبیات شهری بیافرینیم؛ ادبیاتی که شهر را می‌بیند، تاریخ را می‌بیند، دوره عثمانی را می‌بیند. نویسندگان نسل پیش از ما می‌خواستند لاییک و مدرن باشند منتها با فراموش‌کردن دوره اسلامی و دوره عثمانی اما ما تلاش کردیم با توجه به سنت و دوره اسلامی عثمانی، ادبیاتی مدرن خلق کنیم.»

من یک نویسنده خودساخته‌ام

اشرافی که اورهان پاموک بر سنت و ادبیات و هنر اسلامی‌ـ‌‌عثمانی دارد فراتر از این‌ حرف‌هاست که می‌گوید. او آثار شاعران بزرگ فارسی‌ مثل مولوی و فردوسی و عطار را خوانده است و نه‌تنها هنر دوره عثمانی بلکه هنر سنتی ایران را نیز به‌خوبی می‌شناسد. وقتی مفهومی مثل حزن را در نوشته «حزن، مالیخولیا، اندوه» تبیین می‌کند می‌فهمیم که درک او از مفاهیم فرهنگ اسلامی بسیار عمیق است. این اشراف از کجا آمده است؟ «چیزی که می‌گویید نتیجه کار یک نویسنده خودساخته است. کسی که به‌تنهایی خودش را پرورش داده و در خانه‌اش 20هزار جلد کتاب دارد.» بعد به شوخی می‌گوید: «من سالی یک ترم در کلمبیا درس می‌دهم. همان داستایفسکی‌ای را که در جوانی خوانده‌ام، درس می‌دهم. من حتی دکتری هم ندارم. خودم هم تعجب می‌کنم آنجا چه می‌گویم و چرا برایشان جالب است.» و بعد بلند می‌خندد؛ خنده‌هایی که در این یکی‌دو روز بارها تکرار شده است. در نشست خبری کاخ نیاوران هم بارها هنگام پاسخ به بسیاری از پرسش‌ها می‌خندید و حاضران در نشست پس از ترجمه ارسلان فصیحی با یکی‌دو دقیقه تأخیر دلیل خنده‌هایش را درمی‌یافتند و می‌خندیدند.

ادوارد سعید برای من مثل پدر بود

فرصت، کم است و باید پرسش بعدی را مطرح کنم. از شباهت‌های «استانبول؛ خاطرات و شهر» و «بی‌درکجا» زندگی‌نامه خودنوشت ادوارد سعید ـ نویسنده و روشنفکر برجسته فلسطینی ـ می‌گویم. از او درباره تأثیر ادوارد سعید می‌پرسم. انگار که درست به هدف زده باشم، نطقش گل می‌کند و شروع می‌کند به سخن‌گفتن از ادوارد سعید؛ «سعید برای من مثل پدر بود. در اواخر دهه80 و اوایل دهه90 که در آمریکا بودم او از جایگاه و رابطه‌هایش استفاده می‌کرد و مرا به مطبوعات و روزنامه‌نگاران و منتقدان معرفی می‌کرد تا کارهایم شناخته شود. راهنمایی‌ام می‌کرد که چه کار بکنم و چه کار نکنم. اما کتابی که تحت‌تأثیر ادوارد سعید نوشتم «قلعه سفید» است که تحت‌تأثیر کتاب درخشان «شرق‌شناسی» است.»  اما پاموک نمی‌تواند همه حسش را به سعید در چند جمله خلاصه کند و به حرف‌هایش درباره او ادامه می‌دهد؛ «رابطه من با سعید خیلی نزدیک بود. یک بار افتخار داد و به خانه من در استانبول آمد و مهمان من شد.»  لبخندی می‌زند و می‌گوید: «وقتی قرار بود در کلمبیا استاد شوم سعید درگذشته بود و نمی‌توانست برایم پارتی‌بازی کند». بعد چند لحظه دوباره تأمل می‌کند و مثل فرزندی که همیشه حسرت نبودن پدر یا برادر بزرگ‌ترش با اوست، می‌گوید: «دوست داشتم که باشد و ببیند که نوبل گرفته‌ام و در کلمبیا استاد شده‌ام».

ثبت نظر درباره این خبر
عضویت در خبرنامه