گروه انتشاراتی ققنوس | سفر به سرزمین خوشبختی!
 

سفر به سرزمین خوشبختی!

الف؛ معرفی روح گریان من

انتخاب اینکه در کدامین سرزمین زاده شویم در ید قدرت ما نیست، اما انتخاب اینکه چگونه زندگی کنیم، می‌تواند چنین باشد. با این حال برخی از همین نعمت نیز محرومند، درحالی‌که بدانها گفته می‌شود سعادتمندند، چرا که در بهشت عدالت و برابری زاده شده‌اند! برای اینکه سکنان چنین کشورهایی خلاء‌ها و کمبودهایشان را احساس نکنند، صاحبان قدرت ارزش‌هایی برای آنها تعریف می‌کنند که به واسطه بهره‌مندی از آنها، در برابر دیگران که رقبا و یا دشمنان نامیده می‌شوند، نه تنها احساس ضعف نکنند که با ایمان به برتری خود تسکین پیدا کنند.

«کیم هیونگ هی» دختر زیبایی بود که در یکی از این سرزمین‌ها زاده شد:کره شمالی. شاید اگر تقدیر به شکلی دیگر رقم خورده بود و به جای آنکه در نیمه شمالی این شبهه جزیره زاده شود، در نیمه جنوبی آن زاده می‌شد، سرنوشتی دیگر گونه برای او رقم می‌خورد. احتمالا آنوقت چنین خاطره‌ای نیز در ذهن او حک نمی‌شد:

«اونجا آمریکاست، بدترین جای دنیا»، این جمله را از زبان پدرش شنید، زمانی که به عنوان خانواده یکی از کارمندان سفارت کره شمالی در کوبا زندگی می‌کردند. روی شن‌های ساحل کوبا ایستاده بودند و پدرش با دست به سرزمینی که به سختی روی خط افق دیده می‌شد، اشاره می‌کرد. زندگی در کوبا دوران خوشبختی و رفاه آنها محسوب می شد که بالاخره با پایان ماموریت پدرش، به انتها رسید؛  علاقه‌ای برای بازگشت به وطن نداشتند، اما چاره ای نبود!

او در سرزمینی به دنیا آمده بود که عشق به رهبر کبیر* کره شمالی و نفرت از کلمه آمریکا از اولین چیزهایی بود که به هر کودکی در آن سرزمین می‌آموختند، آموزشی که به طور سیستماتیک در سطوح مختلف طی سال‌های بعد نیز ادامه می‌یافت تا آنها بدل به موجوداتی شوند حیران میان این عشق و نفرت که افسارشان در دست چهره‌های قدرتمند حزب بود که آنها نیز خود افسار به رهبر حزب سپرده بودند. هیچ کس نباید دربرابر فرامین چون و چرا کند، تنها این جمله باید ورد زبان‌ها باشد: «کیم. ایل سونگ، رهبر کبیر ما، ممنونیم»

 آن نفرت و این عشق چنان باید در وجود آنها ریشه می‌دواند تا هنگامی که فرمان منفجر کردن پرواز 858 کره جنوبی را به «کیم هیونگ هی» می‌دهند بی هیچ تردیدی آن را به انجام برساند. همان دختر بچه زیبایی که هنگام بازگشت خانواده از کوبا، مادر او برای آخرین بار موهای دخترش را فِر شش ماهه می‌زند، چون می‌داند چنین چیزی در کره شمالی پیدا نخواهد شد! همانند بسیاری چیزها که در کره شمالی نبود، غذای کافی که جای آن جیره بندی دولتی بود، بازی‌ها و سرگرمی‌های کودکانه که جای آن مجبور بودند در رقابت جمع کردن ضایعات آهنی از کوچه و خیابان شرکت کنند و اگر کسی در این کار سستی از خود نشان می‌داد، جلوی جمع تحقیر می‌شد. با این حال به آنها تلقین می‌شد که سعادتمندند، برخلاف مردم نگون‌بخت کره جنوبی که سعادت نجات یافتن توسط رهبر کبیر (کیم ایل سونگ) را نداشتند.

«کیم هیونگ هی» با این اندیشه که فرمان رهبر کبیر را انجام می‌رساند و در آینده از او به عنوان قهرمانی ملی یاد خواهد شد، پذیرفت که در هواپیمایی مسافربری کره جنوبی بمب‌گذاری کند. او با این کار قهرمانی بود که باعث اتحاد دو کره می‌شد و مردم بدبخت کره جنوبی که بخاطر همزیستی با آمریکا در بدترین شرایط به سر می‌بردند، نجات می‌داد. فقط کافی بود جان 115 نفر بی‌گناه و از همه جا بی‌خبر را که سرنشین هواپیما بودند بگیرد.

 وقتی در فرودگاه بحرین دستگیر شدند، هم‌دست او توانست با خوردن قرص سیانور، واپسین گام را برای ابراز وفاداری به کیم ایل سونگ و آرمان‌های کره شمالی بردارد. اما کیم هیونگ هی ناموفق ماند. زنده ماند تا به جرم قتل 115 نفر انسان بی‌گناه در کشوری که می‌خواست با عملیاتی تروریسیتی (!) آن را نجات دهد محاکمه شود. دیدن چهره بهت‌زده مادران داغداری که مرگ فرزندانشان را باور نمی‌کردند تحمل‌ناپذیر بود. اما دشوارتر از آن رویارویی با پوشالی بودن آرمان‌هایی بود که از کودکی در ذهن او ارزشمند و والا جلوه کرده بود. آرمان‌هایی که ساخته ایدئولوژی دروغینی بودند که بر مرگ و نفرت استوار بود. با درک این حقیقت که او نه فقط یک وظیفه ملی و میهنی بلکه عملی جنایت‌کارانه را انجام داده است، احساس مبرا بودن از هر گناه و جرمی از ذهن او رخت بر می‌بست و خود را موجودی حقیر و بی‌ارزش می‌یافت که اعتقاد ساده‌لوحانه‌اش به کیم ایل سونگ به عنوان منجی کره شمالی او را به جنایت‌کاری بدل کرده بود که حالا نه تنها خود اعدام می‌شد بلکه خانواده‌اش نیز در کره شمالی به علت اعتراف او به گناه به جرم خیانت فرزندشان دچار سرنوشتی مبهم و هولناک در اردوگاه‌های کار اجباری می‌شدند.

 اما چگونه یک دختر زیبا و دوست‌داشتنی که محبوب خانواده و اطرافیانش بود رفته رفته به جنایت‌کاری خطرناک بدل شد؟ «روح گریان من» که با ترجمه فرشاد رضایی به همت نشر ققنوس به بازار آمده، شرح ماجراهایی است که نشان می‌دهد چگونه یک سیستم توتالیتر و سرکوب‌گر از شهروندان کشور خود موجوداتی مسخ شده و فاقد هویت انسانی می‌سازد که تا حد وسیله‌ای بی‌روح برای تحکیم قدرت حاکم سقوط می‌کنند. کیم هیونگ هی در آخرین فرصت‌هایی که هنگام محاکمه‌اش به جرم انجام عملیاتی تروریستی داشته به نوشتن خاطرات زندگی خود پرداخته است، از دوران کودکی تا هنگامی که به عنوان جاسوسی خطرناک بعد از عملیاتی تروریستی دستگیر شده ست.

این خاطرات به دلیل لحن صمیمانه و روان او به عنوان راوی (که خواننده را به متن ماجراها می‌برد) جذاب و خواندنی است؛ با بدل شدن راوی به یک جاسوس، و نیز به واسطه فراز و فرود و هیجان اتفاق‌ها، این روایت از کشش بیشتری نیز برخوردار می‌شود. در هر حال «روح گریان من» به واسطه تصویری زنده و تاثیرگذار که از زندگی مردم کره شمالی و چگونگی اعمال قدرت و سرکوب قدرت حاکم بر آن ارائه کرده، جذاب و خواندنی است. کشوری که به دلیل بسته بودن فضای آن و وجود نداشتن جریان آزاد انتقال اخبار، کمتر اطلاعات درستی درباره آن می‌توان یافت. در حقیقت چنین حکومتی به دلیل اعمال فشار و سرکوب علیه مردمی که در شرایط ناگوار زندگی می‌کنند، بیش از آنکه تهدیدی جدی برای آمریکا باشد، فرصتی است برای آن تا با استفاده از اوضاع و احوال حاکم بر کره شمالی، سیاست‌های خارجی خود را توجیه و روی فوائد نزدیکی با آمریکا تبلیغ کند.

پی‌نوشت: 
* رهبر کبیر، رهبر عزیز و وارث کبیر القاب رهبران کره شمالی هستند، که هریک مشخصا برای نامیدن یکی از این رهبران بکار می روند.

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه