گروه انتشاراتی ققنوس | سرگذشت ندیمه با انتخاب ترامپ اتفاق افتاد
 

سرگذشت ندیمه با انتخاب ترامپ اتفاق افتاد

مشاهده

 

گفتوگو با مارگارت اتوود درباره مهمترین آثارش

 

منبع: روزنامه‌ی آرمان

سه‌شنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۷

 

گـروه ادبیـات و کتـاب: مـارگارت اتـوود )1939-کانـادا( یکـی از بزرگتریـن و پرکارترین نویسـندههای امروز جهان است. او تاکنون برای کتابهایـش بیـش از پنجـاه جایـزه را از آن خود کـرده و بـرای جوایـز بسـیاری نیـز نامـزد شـده، از جملـه پنـج نامـزدی بوکر، کـه درنهایـت برای »آدمکـش کـور« آن را در سـال 2000 دریافـت کـرد. او برنـده جوایـز دیگـری نیـز چـون آرتـور سـیکالرک، کافکا و شـاهزاده آسـتوریاس نیز شـده اسـت، همچنین برخی از آثـارش بـه فهرسـت صدتایـی و هزارویک کتاب بـزرگ قـرن راه یافتهاند. ُ ـمی در این بسـیاری از آثار اتوود به فارسـی منتشـر شـده، که سـهم سهیل س میان از همه مترجمها بیشـتر اسـت: »آخرین انسـان«، »سرگذشت ندیمه«، »بانوی پیشـگو« و »چشـم گربه« در نشـر ققنوس و نشـر مروارید.آثار دیگر اتوود عبارت اسـت از: »آدمکش کور« و »عروس فریبکار« )ترجمه شـهین آسـایش، نشـر ققنوس(، »بر امواج« )ترجمه نسـترن ظهیری، نشر ققنوس(، »پنلوپیـاد« )ترجمـه طهـورا آیتـی، نشـر نـی(، »بذر جـادو« )ترجمـه نیلوفر خوشزبـان، نشـر سـتاک( و »چهـره پنهـان گریـس دیگـر« )ترجمـه جالل بایـرام، نشـر نیلوفـر(. بسـیاری از کارهـای اتـوود بـه سـینما و تلویزیـون راه یافتهاند، که آخرینش »سرگذشـت ندیمه« اسـت. آنچه میخوانید گفتوگو بـا مـارگارت اتـوود دربـاره مهمتریـن آثارش اسـت.

آیا همیشه میدانستید که میخواهید یک نویسنده باشید؟ از 16ســالگی میدانســتم اما پیش از آن نه. زمانی که کــودک نوباوهای بودم مینوشتم.اما بعد دیگر برای سالها ننوشتم. عالقهای نداشتم. بسیار میخواندم، اما بین 7 تا 16سالگی هرگز فکر نمیکردم که نویسنده خواهم شد. در سن 16سالگی بود که تازه شروع به نوشتن کردم. نپرسید چرا. نمیدانم. به عقب که نگاه میکنم همواره در حال خواندن بودم. حریصانه میخواندم. اما در ذهنم آنهمه خواندن را بدل به نوشتن نمیکردم. و در سن 16سالگی بود که باالخره برای نوشتن به شما الهام شد؟ نسخه روایی خودم این است که انگشتی بزرگ از آسمان بیرون آمد و به من اشاره کرد و صدایی گفت: تو. سال 1965 بود در تورنتو در استان انتاریو که هنوز ابرشهر چندفرهنگی امروز نشــده بود و شهری کوچک و محروم بود. و من هم در دبیرســتانی که کسلکنندهترین دبیرستان شهر بود درس میخواندم. اگرچه در کل دبیرستان خوبی بود، اما به خالقیت چندان در آن بهایی نمیدادند. همه گمان میکردند من کمی دیوانه هستم. برای اینکه میخواستید نویسنده بشوید؟ خب، ظاهرا آنقدر عجول بودم که در بوفه دبیرستان به گروهی از دوستانم بگویم که میخواهم نویسنده بشوم. خودم یادم نیست. یکی از دوستان دوران دبیرستان این را به من یادآوری کرد. گفت که وقتی داشــتیم ساندویچها و سیبهایمان را برای ناهار میخوردیم این را گفتم. همهشان فکر میکردند دیوانه شدهام. هیچکس تصوری از نویسندهشدن نداشت. ما فقط آثار نویسندههای مرده را میخواندیم. و معموال نویسندههای انگلیسی مرده را. کمی هم نویسندههای مرده آمریکایی. بنابراین نویسندهشدن برای من تصمیم عجیبی بود و هنوز هم نمیدانم چرا انجامش دادم. واضح اســت که در مورد نویسندهشدن زیاد فکر کردهاید. اثر این را در نوشتههایتان هم میتوان دید. مثال در »آدمکش کور«، آیریس نویسنده است... بله، از جهات مختلف اینگونه است، اما نه وقتی در مورد پایان داستان حرف میزنیم. اما او با نوشــتن داســتان زندگیاش شــروع میکند. او چیزهایی برای تعریفکردن دارد. یا آنطور که مردم میگویند: برای سبککردن سینهاش. اما چیزی که درواقع آنها باید بگویند این اســت: برای بیرونکشیدن از سینهاش. چون اینها چیزهایی هستند که معموال در سینه تلنبار میشوند. مثل باروبنه سفر. بنابراین او باید بخشی از این باروبنه را از چمدان بیرون بیاورد و در مسابقهای که با زمان قرار گرفته، ببیند که آیا میتواند آنچه را که در گذشته انجام داده قبل از آنکه از نفس بیفتد تعریف کند یا نه. چطور مقدمات نوشتن این کتاب را که بالغترین داستان شماست، فراهم آوردید. چیزهای بسیاری بوده که باید با یکدیگر هماهنگ میکردید؟ درســت است. از طرف دیگر، وقتی از دورتر به آن نگاه میکنید ساده به نظر میرســد. همه داســتانها حول محور داســتان مرکزی میچرخند. و همه برای برمالکردن معنای درونی خود پیش میروند. صحبتها درباره »سرگذشت ندیمه« از زمانی که کتاب چاپ شد، چه تغییری کرده؟ در ابتدا، بهخصوص در انگلســتان، داســتانی تخیلی در نظر گرفته میشد که قرار نیست ماجرای آن در واقع رخ دهد. در کانادا واکنش مضطربانه بود: »امکان دارد اینجا رخ بدهد؟« در آمریکا مخلوطی از هر دو واکنش قبلی: »اوه، مارگارت، احمق نباش. خیلی وقت از آن روزها میگذرد. قرار نیســت دوباره به این چیزها برگردیم.« یا »چقدر وقت داریم؟« در سه انتخاباتی که تا حاال در آمریکا برگزار شده »سرگذشت ندیمه« همواره مورد توجه بوده. در نخستین دوره اوباما، ]سرگذشت ندیمه[ چیزی بــود که جمهوریخواهان قصد انجامش را داشــتند. در دوره دوم اینطور گفته شد که »خطر از بیخ گوشمان گذشت« و با انتخاب ترامپ گفتند که: »سرگذشت ندیمه اتفاق افتاد.« نظرتان در مورد مسائل سیاسی در آمریکا چیست؟ دو تغییر در حال وقوع است: یکی حرکت به سمت محافظهکاری و دیگری حرکتی که در سمت مقابل آن پیش میرود. بنابراین دموکراسی آمریکایی هنوز به انتهای راه نرسیده است. میتوان فهمید که مردم برای محافظت از آن تالش میکنند. شما مقدمه جدیدی بر چاپ آخر »سرگذشت ندیمه« نوشتید و به یکی از سواالتی که بسیار از شما پرسیده میشود اشاره کردید: آیا »سرگذشت ندیمه« یک داستان فمینیستی است؟ به نظر میرسد این مساله مردم را خیلی مضطرب میکند. آنها خیلی تمایل دارند که این سوال را بپرسند. اما اگر از آنها بپرسید که »منظورت از فمینیسم چیست؟« اغلب پاسخی در چنته ندارند. اگر در اینترنت »انواع فمینیسم« را جستوجو کنید متوجه خواهید شد که حدود 50نوع فمینیسم مختلف وجود دارد. هر رمانی که زنان در مرکز آن باشند، مانند »سرگذشت ندیمه«، بهنوعی فمینیستی درنظر گرفته خواهد شد. اما در رمان »آناکارنینا« هم زنان در مرکز داستان هستند. آیا این مساله رمان را بدل به یک رمان فمینیستی میکند؟ به نظر من »سرگذشت ندیمه« یک رمان فمینیستی است. از این نظر که بر اساس تفسیر جدیدی از نظام قضائی است که نسبت به زنان قطعا محدودکننده است. همچنین، هیچچیز در این داستان ساختگی نیست. همه این مسائل در مقاطعی وجود داشتهاند. داستان در زمینهای تاریخی واقع است و اگر بخواهم حالتی مالیم به بیانم بدهم باید بگویم که تاریخ 3000 سال گذشته خیلی فمینیستی نبوده. اینگونه مســائل همواره کشــاکش برانگیختهاند. مقاومت بســیاری در مقابل جریانهایی که طرفدار زنان بودهاند وجود داشته اما به نظرم حرکت رو به جلو نیز بوده است. میتوانید جدولی از عملها و عکسالعملها تهیه کنید. دهه50 میالدی در مقابل اعطای حقوق به زنان مقاومت زیادی شد. دهه 40 اما حرکت رو به جلو بود. دهه هفتاد حرکت رو به جلوی فعال رخ داد، در دهه 80 زمانی که کتاب را نوشــتم، دوباره مقاومت در مقابل جریان مذکور شکل گرفت. دهه 90 به خاطر به پایانرسیدن جنگ سرد اذهان تا حدی از موضوع منحرف شد. مردم بیشتر به نظم نوین جهانی فکر میکردند تا درباره زنان. آیا قرار بود در نظام ســرمایهداری غالب همگی فقط به خرید برویم؟ هماکنون در چه دههای هســتیم؟ دههای که پیشبینیکردن مسائل دیوانگی است. بیشتر از هر دهه دیگری که در آن زندگی کردهام شبیه دهه سی است. بهنظر میرسد نوعی نزاع سخت بین راستیها و چپیهای افراطی وجود دارد. این نوع دستهبندیها امروزه بیش از هــر زمــان دیگری که مــن بهخاطر میآوردم ماهیت افراطی پیدا کرده. شاید به این خاطر اســت که رئیسجمهوری پیدا شــده کــه این دوقطبــی را تقویت میکند. باید بگویم که این وضعیت برای ایاالت متحده بهعنوان یک قدرت جهانی خوب نیست. یکی از رشتههای روانشناختی کشیدهشــده در رمانهای شما این اســت که زنــی تحتتاثیر اثیری حضور غایب شــخص دیگری است. ما این را در »چشم گربه« و »آدمکش کور« میبینیم. همچنین در رمان نام مســتعار گریس هم این خصیصه وجود دارد. این تاثیر اثیری معموال با ترسها و خیانتها گره خورده و گاهی اوقات با ظرفیتی که برای بیرحمی در دوستی زنانه وجود دارد و همچنین با ظرفیت عشق. چه چیزی در مورد این تم وجود دارد که شما را وادار میکند از زوایای مختلفی به آن بپردازید؟ به گمانم این مســاله در زندگیهای واقعی نیز به صورت جدی وجود دارد. اما همچنین میتوان به شخصیتهای یک کتاب و روابط محتمل بین آنها نیز فکر کرد. تعداد زیادی از این روابط وجود ندارد. بسیاری از آنها خانوادگی هستند: پدر-پسر، مادر-دختر، مادر-پسر، پدر-دختر، برادرها، مردها، بهترین دوستان، همراهان، همدستان در جرم یا امور دیگر. این روابط درمورد زنان نیز صادق است. اما من گمان میکنم که دخترها متفاوت از پسرها رفتار میکنند، بهخصوص در سنین هشت تا دوازده سال. پسرها بیشتر تمایل دارند تا در بازی قدرت که در آن امکان استفاده از زور فیزیکی یا ذهنی وجود دارد، درگیر شوند. مثال چه کسی درمورد بازی بیسبال بیشتر میداند. این بازیها در مورد دخترها بیشتر روانشناختی است. در مــورد دختــران مســاله ظریفتر و روانشناختیتر است، از ایــن نظر که نمیتوانید بگویید غافلگیری بعدی کی اتفاق خواهد افتاد. دخترانی که گمان میکردند با دوستان و همراهان کوچک خود روابطی شــاد دارنــد، و در مورد کســان دیگری با یکدیگر پچپچ میکردند، یا بههم پیام میفرستادند، یک روز از خواب بیدار میشوند و ناگهان میبینند که از حلقه دوستان خود کنار زده شدهاند و دلیلش را هم نمیدانند. و این مســاله بسیار اتفاق میافتد. زمانی که »چشــم گربه« را منتشــر کــردم، نامههای زیادی در مورد آن دریافت کردم، حتی در آن زمان. به نظر میرسید مساله جهانی است. بسیاری از نامهها از کشورهای دیگر میرسید. برایم جالب بود. در این سن، دوستیها و اتحادها برای یک کودک بسیار مهم هستند. بنابراین گمان میکنم روابط ِ خواهرانه، رد خود را در زندگی به جا خواهند گذاشت. خواهران خوب، خواهران بد، دوستان خوب، دوستان بد، اینها در زندگی زنان بسیار مهم هستند. قهرمان در بیشتر رمانهای شما زن است. آیا انتخاب یک قهرمان مرد برای »آخرین انسان« انتخابی آگاهانه بود یا اینکه اسنومن خودش را به شما تحمیل کرد؟ اسنومن واقعا خودش را به من تحمیل کرد. برای این رمان انتخاب قهرمان زن ناممکنتر بود. یا شاید هم بتوان گفت که داستان کامال متفاوت میشد اگر قهرمان زن انتخاب میکردم. ما بهعنوان نویسنده منهای متعددی داریم. همچنین، من آدمهای بسیاری در زندگیام میشناسم پس میتوانم از روی آنها الگوبرداری کنم. زمانی که »سرگذشت ندیمه« به چاپ رسید، دیدگاه شما را »وحدت وجود بدبینانه« معرفی کردند. آیا این تعریف هنوز هم به دقت فلســفه روحانی شما را تعریف می کند؟ بهنظرم تصور درستی از آنچه به آن باور دارم ندارید. خب، خودم هم در اوقات نهچندان خوبم اینگونهام. اما بیایید در مورد آن بحث کنیم. در نسخهای که کتاب مقدس ارائه می ِ دهد، در ســفر پیدایش، خداوند آســمان و زمین را از هیچ آفرید. فرض ما این است. به بیان دیگر آسمان و زمین را از خودش آفرید، چون چیزی وجود نداشت که خداوند بهعنوان مصالح از آن استفاده کند. نظریه بیگبنگ نیز تقریبا همین را میگوید، بدون آنکه از واژه خدا استفاده کند. یعنی: زمانی هیچچیزی وجود نداشت، به بیان دیگر »یگانگی« وجود داشت. بعد بنگ. بیگبنگ اتفاق افتاد. نتیجه: کیهان. بنابراین از آنجایی که جهان نمیتوانسته از چیز دیگری ساخته شده باشد، باید از جنس یگانگی یا از جنس خدا باشد. شما میتوانید هر واژه دیگری که دوست دارید استفاده کنید. میتوان در این مورد بحث کرد. بنابراین هر چیزی »خدا« را در درون خود دارد. اشکال »خدا« از آن زمان به شکل فزایندهای تکثیر شدهاند. ممکن است بگویید هر ترکیب جدیدی از اتمها، مولکولها، آمینواسیدها و دی.ان.ای یک تجلی متفاوت از »خدا« است. بنابراین، هر زمان که ما یک گونه از حیات را نابود میکنیم، آن را محدودتر میکنیم. نوع بشر با سرعت نگرانکنندهای در حال نابودکردن گونههای حیات است. از اینرو انسان در حال کوچککردن این تجلیات است. اگر من خداوند کتاب مقدس بودم بسیار آزرده میشدم. او وجود را آفرید و در آن خوبی را دید. و حاال انسانها دارند کل اثر هنری را خطخطی میکنند. الزم به ذکر است که عهدی که خداوند پس از توفان بزرگ بست نهتنها با نوح که با هر چیز زندهای بود. به گمانم سازمان »باغبانان خداوند« از این طرز فکر در مباحث الهیاتی خود بهره بردهاند. شما در میان زیستشناسان بزرگ شدید. »بچههای آزمایشگاه« که در بخش قدردانی رمانتان به آنها اشاره کردهاید دانشجویان فارغالتحصیل و دانشجویان پسادکتری بودند که با پدر شما در ایستگاه تحقیقاتی حشرات ِ جنگلی او در شمال کبک همکاری میکردند. آیا رماننویسبودن شما را به یک مورد غیرعادی در خانوادهتان بدل کرده؟ برادرم و من در علوم تجربی خوب بودیم و هردویمان ادبیات انگلیسی را خوب میفهمیدیم. پدرم بسیار میخواند؛ داستان، شعر، تاریخ. بسیاری از زیستشناسان اینگونهاند. بنابراین نمیتوانم بگویم که من در خانوادهام موردی غیرعادی بودم. ما هردو فعالیت علمی و ادبی را انجام میدادیم. همهچیزخوار بودیم. علم و ادبیات هردو با سواالت مشابه شروع میشوند: چه میشود اگر؟ چرا؟ چگونه کار میکند؟ اما روی حوزههای متفاوتی از حیات روی کره خاکی تمرکز میکنند. آزمایشــات علمی باید تکرارپذیر باشند، و نوع ادبی این آزمایشات نباید اینگونه باشد )چرا باید یک کتاب را دوبار نوشت؟( لطفا دچار این سوءتفاهم نشوید که »آخرین انسان« یک داستان ضدعلمی اســت. علم یک راه دانستن است، ابزار است. مانند تمام روشها و ابزارهای دانستن، میتوان از آن استفادههای بد کرد. میتوان آن را خرید و فروخت و اغلب نیز اینگونه میشود. اما علم در ذات خودش بد نیست. مانند الکتریسیته، خنثی است. نیروی محرکه در دنیای امروز قلب بشر است. به بیان دیگر، احساسات انسانی است )باتلر ییتس، ویلیام بلیک و هر شاعر دیگری که به او فکر کنیم، همیشه این را به ما گفتهاند.( ابزارهای ما بسیار قوی شدهاند. نفرت، نه بمب، شهرها را نابود میکند، میل، نه آجر، آنها را میسازد. آیا ما بهعنوان یکی از گونههای حیات آنقدر از بلوغ احساسی برخوردار هستیم تا از ابزارهای خود بهخوبی استفاده کنیم؟ هرکس که گمان میکند پاسخ این سوال بله است، دستش را باال بیاورد. شــما گفتهاید زمانی که درباره فجایع داســتانی در »آخرین انسان« مینوشتید، یک فاجعه واقعی در 11سپتامبر 2001 رخ داد. آیا آن تجربه اصال باعث شد که خط داستانی را تغییر بدهید؟ نه، باعث نشد. آنقدر در داستان پیش رفته بودم که امکان چنین کاری نباشد. اما تقریبا کتاب را رها کردم. زندگی واقعی به شکل چندشآوری به ابداعات داستانیام شبیه شده بود. البته تهدید ویروس سیاهزخم از حادثه برجهای دوقولو ترسناکتر بود. گستره تهدید محدود بود، اما این مساله به خاطر عامل ویروسی استفاده شده بود. نقشهای قدیمی است، البته: مسمومکردن چاهها. درست مانند منفجرکردن چیزها، آشوبطلبان در نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم قصد چنین کارهایی را نیز داشتهاند. جوزف کنراد رمانی در مورد آن نوشته )مامور مخفی(، همچنین مایکل اونداته )درون پوست شیر(. مقاومت در جنگ جهانی دوم نیز چنین کارهایی انجام میداد. هدف اصلی چنین اقداماتی برانگیختن حس ترس و ناامیدی است.

 

ثبت نظر درباره این نقد
عضویت در خبرنامه