داستان با خبر یک تصادف و مرگ شروع میشود و با رمزگشایی آن تا پایان ادامه
مییابد.
شخصیتهای اصلی رمان پنهان در تاریکی مهرانگیز، پسرش بهرام و دخترش بیتا هستند و شوهرش حمید که با قتل او داستان آغاز میشود. حمید مردهای است که در تمام داستان حضور فعال و گاه فعالتر از زندهها دارد.
فرزانه کرمپور یکی از نویسندههای این رمان معتقد است این رمان براساس این
جمله نوشته شده است، «آنچه حقیقت است، لزوماً واقعیت نیست». آنگاه که خواننده
به یقین میرسد، فصل عوض میشود و واقعیت به شکلی متفاوت خود را نشان
میدهد.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
از امسال تصمیم گرفتهام، هر سال در تقویمم، وصیتنامهای بنویسم. کی میداند که مرگ کی به سراغش میآید؟ اگر در این مورد با پرنیان حرف بزنم حتماً اشکش در میآید و اگر مهرانگیز بفهمد، سری به علامت بیهودگی تکان میدهد و بی آنکه نگاهم کند، می گوید: این صدا کردن مرگ است. چه اهمیتی داره، وقتی مردیم، چی به کی برسه؟!
مطالعه بخشی از کتاب