........................
روزنامه هنرمند
........................
یکم آذرماه سال جاری سومین کتاب یاسمن خلیلی فرد به چاپ رسید، بعد از دو رمان پرفروش که هر کدام بیش از شش بار تجدید چاپ شدند، فکرهای خصوصی عنوان سومین کتاب خلیلی فرد است که در قالب مجموعه داستان نوشته شده، فکرهای خصوصی در ادامه دو رمان قبلی او یعنی یادت نرود که و انگار خودم نیستم درباره افکار و روابط عاطفی آدم هاست، علی رغم اینکه نگارنده تخصصی در ادبیات ندارد اما به عنوان یک همکار در حوزه نقد فیلم همیشه نگرش خلیلی فرد در نگارش داستان برای من جذابیت بیش ازحدی داشته اینکه این موضوعات انسانی چرا باید برای خلیلی فرد جوان جذاب باشد و چرا این تفکرات عاطفی سرکوب شده برای او مهم و قابل اهمیت است بهانه ای شد که بار دیگر با او گفگتو کنم.
خانم خلیلی فرد ایده مجموعه داستان فکرهای خصوصی از کجا آمد؟
راستش ابتدا چند داستان کوتاه به صورت مجزا داشتم که بعضیهایشان در نشریات ادبی مثل «کرگدن» منتشر شده بودند. از این داستان های کوتاه استقبال زیادی شد بنابراین تصمیم گرفتم آنها را به صورت منسجم درآورده و تبدیل به یک مجموعه داستان کنم و البته در این فرآیند تغییراتی هم در داستانها صورت گرفت و چند داستان به کتاب اضافه شدند.
اساسا بیشتر نویسندگان از داستان کوتاه به نوشتن رمان می رسند اما شما قبل از فکرهای خصوصی دو رمان مهم و پرفروش نوشتید پرداختن به مجموعه داستان در این شرایط برای شما ریسک نبود؟
دقیقا این کار شنا کردن در خلاف جهت جریان آب بود اما همواره میل به تجربهگرایی با من بوده است. همواره دوست داشتهام تجربیات جدیدی را پشت سر بگذارم و نوشتن داستان کوتاه یکی از آنها بود. البته من همیشه به نوشتن داستان کوتاه علاقه داشتهام و داستانهای کوتاه زیادی نوشتهام اما اینکه تصمیم به انتشار آنها بگیرم شاید به قول شما تصمیم عجیبی باشد. من همین حالا مشغول نوشتن یک رمان هستم. دلم میخواست در فاصلهی بین دو رمانام که شاید فاصلهی زمانی زیادی باشد به این میل همیشگی (انتشار داستانهای کوتاه) تحقق بخشم.
در دو رمان شما رگه هایی از فمینیست احساس می شد اما شما به عنوان نویسنده ای هوشمند به شکلی محسوس وارد این گرایش نشدید اما در فکر های خصوصی حس می شود شما به حقوق زنان بهای بیش از حدی دادید.
این را از خیلیها شنیدم و تعجب کردم راستش چون این هدف را نداشتم. درواقع اگر چنین اتفاقی افتاده با قصد و هدف از پیشتعیینشدهای اتفاق نیفتاده است و شاید دلیلش بیشتر تشابه مضمونی و وحدت محتوایی داستانهاست با این حال میبینید که من در داستانهایم راوی مرد هم دارم و نخواستهام صرفا فضایی زنانه را خلق کنم. اما شاید به دلیل جنسیت خودم این اتفاق تاحدودی هم غیرقابل اجنتاب باشد.
اتفاقا در داستان هایی که مرد راوی هست باز این زن ست که شما به عنوان نویسنده در کنار او ایستاده اید این اصلا نکته منفی نمی باشد و اتفاقا به دلیل جنسیت خودِ شماست اما بفرمایید مردهای داستان های شما چرا خاکستری هستند؟
واقعا اگر این اتفاق افتاده عامدانه نبوده است و شاید واقعا به جنسیت خودم برگردد، درواقع هیچوقت مایل به تقسیم ادمهای قصههایم به دو قطب مثبت و منفی یا سیاه و سفید نیستم. بیش از آنکه جنسیت پرسوناژها برایم مهم باشد، تصمیمات، انگیزهها و کنشهایشان برایم حائز اهمیت است. بنا بر ساختار داستان و بروز واقعهها مردها در بعضی از داستانها شاید خاکستری از آب درآمدهاند. البته این را هم بگویم که مثلا در داستان «درد مشترک» راوی مرد است اما میتواند همذات پنداری مخاطب را برانگیزد، این اتفاق در چند داستان دیگر کتاب هم رخ دادهاند.
در داستان درد مشترک هم ما داریم به نوعی ادامه داستان نامه خداحافظی را می خوانیم منتهی به شکل دیگر شخصیت جاوید در نامه خداحافظی از زبان اورانوس منفی روایت می شود در درد مشترک هم باز جاوید مرتکب انجام کاری ست که اگر چه نافرجام می ماند اما نمی توانیم جاوید را خاکستری نبینیم.
من به طور کلی در داستان هایم و البته در زندگی واقعی آدمها را به شکل دیگری طبقه بندی می کنم. درواقع به صرف خیانتکار بودن یک مرد او را منفی و سیاه مطلق نمیبینم، او خطاکار است اما الزاماً سیاه نیست. این دربارهی زن خیانتدیده هم می تواند صادق باشد. زن خیانت دیده و اساسا هر شخص قربانی دیگری هم الزاماً مثبت و سفید مطلق نیست. و دقیقا کاری که من کردم همین بود که سرنوشت ها و روایت های مختلفی را برای شخصیتهایم در داستانهای مختلف کتاب در نظر بگیرم. همین جابهجا شدن شخصیتها در داستانهای مختلف کتاب شاید مصداقی باشد بر همین امر و همین دیدگاه.
این شیوه روایی ، جابجایی شخصیت ها که مثل رمان نویسی شده است که البته باعث جذابیت بیش از حد شده از قبل از شروع نوشتن سراغ شما آمد؟
حقیقتش این ایده را ابتدا نداشتم، وقتی به مرور جلو رفتم و داستانها را پشت سر هم قرار دادم این ایده به ذهنم رسید که شخصیت ها میتوانند در داستانهای مختلف تکرار شوند و سرنوشتهای مختلفی برایشان تعریف شود. این ایده را به مرور با ایجاد تغییراتی در داستانها اعمال کردم.
جابجایی مختلف شخصیت ها در داستانهای مستقل قطعا کار سختی محسوب می شود این کار باعث نشد که تمرکز شما در شیوه روایت مختل شود؟
قطعا سخت بود اما از این جهت کار برایم آسانتر شد که پیوستگی روایی میان داستانهای این مجموعه وجود نداشت. اگر قرار بود داستانها به لحاظ روایی پیوسته و متصل باشند کار سختتر میشد اما در کل این انتخاب تاحدودی ریسکپذیر بود.
آیا این انتخاب به دلیل تبحر شما در رمان نویسی ست یا یک تجربه گرایی بوده؟ چرا که ویژگی داستان کوتاه گذرا بودن آن است اما شما در این مجموعه مخاطب را مجبور می کنید گاهی به عقب برگردد مثلا بفهمد چرا باید سوسن کلانی در دو داستان تکرار شود.
راستش فکر میکنم دلیلش هر دوی اینها باشد؛ تجربه نوشتن داستان بلند و میل به تجربهگرایی. به هرحال داستاننویسی که تجربه نوشتن رمان دارد تا حدودی نسبت به سرنوشت و آیندهی زندگی کاراکترها پیگیرتر یا شاید حساستر است و مایل است آنها را به سرانجامی برساند. سوسن کلانی کاراکتری بود که میتوانست به نحوی چند داستان از مجموعه را به هم متصل کند.
وارد محتوا بشیم؛ خانم خلیلی فرد در دو رمان که شما نوشتید (شخصیت) اولویت بیش از حدی دارد، اساسا شخصیت های شما قشر متوسطی هستند که دچار بی فرجامی در رابطه هایشان هستند این نوع روابط که در جامعه به وفور دیده می شود چرا به این اندازه برای شما مهم اند؟ و چرا هیچ تحولی برای آنها ایجاد نمی شود و دائما درجا می زنند؟
داستانهای من بهشدت رئالیستی و شخصیتمحورند، دقیقاً نقش و حضور شخصیتها برایم بسیار مهم و پررنگ است و ترسیم روابط آنها اولویتم را در نوشتن شکل میدهد. وقتی قرار است داستانی رئالیستی بنویسم که در جامعه امروزی ایران اتفاق میافتد باید مستندات را در آن رعایت کنم، باید بدانم مشکل بزرگ و عمدهی زوجها چیست و به آن نزدیک شوم. دوست منتقدی میگفتند این شیوه از شخصیتپردازی دارد به مولفه ثابت داستانهایت تبدیل میشود. خودم از طرح چنین شخصیتهایی لذت میبرم و امیدوارم مخاطب هم بتواند خودش را در آنها ببیند و پیدا کند.
گاها در میان شخصیت های نوشته های شما یاس و ناامیدی احساس می شود که قطعا طبیعی ست و با فضای داستانی شما منطبق ست اما از این ترس ندارید که داستان های شما تلخ شوند؟
اتفاقا خیلیها من را نویسندهی تلخ یا شاید تلخنویسی میدانند. خیلیها میگویند شیرین بنویس، پایان کارهایت را آنقدر تلخ نبند و ... اما خب فکر میکنم انسانها همانقدر که با شادیها و بخشهای مثبت وجودیشان تعریف میشوند بخشهای تاریک و تلخ وجودشان هم به همان اندازه مهم است و آن بخشها عمق بیشتری دارند و میتوان مانوور بیشتری رویشان داد. ضمن آنکه نویسنده با پرداختن به آلام و رنجها به نوعی پالایش روان نیز دست مییابد و این کاتارسیس میتواند با خواندن کتاب از سوی خواننده برای او نیز ایجاد شود.
اتفاقا مهم ترین بخش نوشته های شما پایانبندی های تلخ یا تکان دهنده است به طور مثال پایان داستان پسرخوانده مخاطب را تحت تأثیر می گذارد درست مثل پایان رمان اول شما و اتفاقی که برای کیوان می افتد اساسا این پایان بندی های تکان دهنده در داستان کوتاه از قبل برای شما پیش بینی شده است؟
بله، همیشه برای داستانهایم یک بدنهی کلی در نظر میگیرم و پایانشان از قبل برایم مشخص است. فکر میکنم پایانبندی تاثیرگذارترین بخش داستان است و می تواند به نحوی پرشکوه ترین بخش آن باشد؛ درواقع تاثیر نهایی را همین بخش بر مخاطب می گذارد.
خانم خلیلی فرد با چه ابزاری تا این اندازه به نگرش آدم ها نزدیک شدید؟ تحقیق _ پژوهش_ مطالعه یا حضور در اجتماع باعث شده به درک این مسائل برسید؟
راستش بخشی از این نزدیک بودن به شخصیتها به تجربیات زیستهام بازمیگردد. حضور در جامعه، آدمهای دور و بر و ... همه میتوانند در نزدیکی نویسنده به مخاطب تاثیرگذار و حائز اهمیت باشند. گاهی هم بنا به ضرورت کاراکتری دارم که مثلا شغل خاصی دارد و برای نزدیک شدن به موقعیت حرفه ای او نیازمند تحقیقات بیشتری هستم. یا مثلا با بیماری خاصی سر و کار دارم که باید اطلاعات بیشتری درباره اش کسب کنم ... به هرحال بنا به ضرورت سعی میکنم در جامعه حاضر باشم، مشاهده کنم، بببینم و بنویسم. همهی اینها در کنار هم معنا مییابند.
زمانی که شروع به نوشتن می کنید مخاطب تا چه اندازه برای شما اولویت دارد؟ واضح تر بگویم تا چه اندازه سعی دارید فضا و شخصیت داستان را طوری طراحی کنید که خواننده شما با هر سنی بتواند با آن ارتباط برقرار کند؟
راستش هنگام نوشتن بیش از آنکه به مخاطب فکر کنم به خودم فکر میکنم، به آنکه بتوانم آنچه را که میخواهم به آن شکلی که میخواهم و البته درست است روی کاغذ بیاورم، به دلیل آنکه اساسا به دغدغههای انسان مدرن امروزی میپردازم گمان میکنم مخاطب نیز بیاختیار با داستانها همراه میشود. البته این را هم باید در نظر گرفت که هیچ نویسندهای، حتا بزرگترین نویسندگان تاریخ ادبیات هم هرگز نتوانستهاند رضایت تمام خوانندگانشان را جلب کنند و این تقریبا یک امرغیرممکن است.
برای ارتباط با مخاطب چه راهی را انتخاب می کنید؟ آیا عناصر نوشتاری برای شما یک پکیج کامل است؟
فکر میکنم نوشتن آنقدر کامل باشد که بتواند مخاطب را به قدر کافی به نویسنده و کتابهایش متصل کند.
وقتی شروع به خواندن فکر های خصوصی کردم در داستان اول یاد فیلم بنفشه آفریقایی افتادم داستان دوم یاد فیلم برادرم خسرو و سومین داستان فیلم متولد ۶۵ شما به این شباهت ظریف فکر کرده بودید؟
سوال جالبی بود. در مورد اول خیلی زیاد. جالب اینجاست که این داستان را من بهمن ۹۶ نوشتم (اگر اشتباه نکنم) و در برنامه داستان شب نوروز ۹۷ با صدای خانم احترام برومند خوانده شد. من فیلم را در جشنواره جهانی سال ۹۷ برای اولین بار دیدم و شباهت کمرنگی را بین داستانم و این فیلم مشاهده کردم. در مورد دو فیلم دیگر خیر. برادرم خسرو شاید به دلیل پرداختن به بیماری دوقطبیشباهتهایی به داستان من داشته باشد اما خب این تنها ربط این دو داستان به یکدیگر است؛ ولی در مورد متولد ۶۵ و داستان سوم به نظرم ربطی به هم ندارند.
موقعیت و جغرافیا در داستان های شما چه اندازه اهمیت دارد؟
بسیار زیاد. در کتاب هایم جغرافیا واجد هویت است و به مثابه یک کاراکتر مستقل. فکر میکنم برای مخاطبی که داستان را میخواند مهم باشد بداند وقایع داستان در چه مکانی اتفاق می افتند ضمن اینکه این موقعیت مکانی میتواند بر شخصیت پردازی پرسوناژها هم تا حدودی تاثیر بگذارد.
آیا واقعا همه ی ما آدم ها فکرهای خصوصی به زبان نیاورده داریم؟
قطعا همین طور است. فکر میکنم انسانها با رازها و ناگفتههایشان کامل میشوند، ناگفتههایی که بخشی از شخصیت آنها را تشکیل میدهد.
به نظر شما همه ی آدم ها در فکرهای خصوصی شان آدم های شکست خورده ای هستند؟
قطعا این طور نیست. آدم ها تیپهای شخصیتی متفاوتی دارند، خصوصیات مختلفی دارند و تفکرات و بینش و رازهایشان می توانند مرتبط با شخصیت خاص و منحصر به فرد هر یک از آنها باشد. بنابراین ممکن است شخصی که بسیار موفق به نظر میرسد در دنیای خصوصیاش خودش را آنچنان هم موفق نداند و بالعکس ادمی که شاید ظاهرا ادم خوشحال، موفق یا ... نباشد در فکرهای خصوصی خود بسیار قوی و شاد و موفق باشد.ادمها بسیار پیجیده اند و همین پیجیدگی های دنیای ذهنیشان هست که نوشتن دربارهشان را جذاب می کند.
شخصیت های داستان شما از نظر جایگاه اجتماعی متوسط به بالا یا روشنفکر اند، به نظر شما این جایگاه چرا بیشتر آسیب پذیر و خیالباف است؟
شاید به دلیل آگاهی بیشتر و مشکلات اقتصادی کمتر. وقتی شخصی دغدغهی نان را - به آن معنا- ندارد و آگاهی بیشتری دارد، بیشتر میتواند فکر کند و به مسایل گستردهتری. همین که بیشتز فکر کنی آسیب پذیرتر میشوی. اشخاص این طبقه قطعا روی رابطههایشان و نوع آنها، رفتارهای اشخاص دیگر و ... بیشتر متمرکز میشوند و بدیهیست که همین تمرکز و توجه باعث واکاوی بیشتر بسیاری از جزییات می شود.
دو رمان قبلی شما بیش از هفت بار تجدید چاپ شدند فکر می کنید مخاطبان شما چه واکنشی به مجموعه داستان فکرهای خصوصی دارند؟ در این یک هفته بازخورد ها چگونه بوده؟
بازخورد عالی بود. اولا که جشن امضای کتاب در پایان هفتهی قطعی اینترنت اتفاق فتاد و ما عملا انتظار نداشتیم کسی به جشن امضایش بیاید اما از این مراسم بشدت استقبال شد. این چند روزه هم ناشر برای کتاب جشن امضای اینترنتی گذاشته است که با استقبال خوبی رو به رو شده. به دلیل حجم کم کتاب تعدادی از مخاطبان هم آن را خواندهاند و نظرشان را دربارهاش نوشتهاند یا با من در میان گذاشتهاند.
البته به شخصه فکر می کنم همواره استقبال از داستان های بلند بیشتر از داستان های کوتاه است.
این تجربه کوتاه نویسی باعث نمی شود که رمان های کم حجم تر بنویسید؟
نه، همین حالا رمانی که در حال نوشتنش هستم حجم متوسطی دارد. راستش هنگام نوشتن به حجم کتاب آن قدرها فکر نمیکنم و سعی میکنم هرچه را که لازم است بنویسم. درواقع سعی میکنم بجا و به اندازه بنویسم و از کمگویی یا زیادهگویی پرهیز کنم.
پس کتاب بعدی شما قطعا یک رمان است؟
قطعا
وضعیت ادبیات داستانی ، تیراژ کتاب ها و پیدایش کتاب صوتی را چگونه ارزیابی می کنید؟
راستش در کشور ما حال ادبیات اصلا خوب نیست. تیراژ کتابها همانطور که میدانید افت بسیاری کرده است. مخاطبان کتاب کم شدهاند و در این میان فضای مجازی عاملیست به شدت مخزب که فکر میکنم از این پس کتابخوانی را کمرنگ و کمرنگتر میکند. کتابهای صوتی به نظر من اتفاق فرخندهای هستند برای آنهایی که شاید حوصله خواندن کتاب کاغذی را نداشته باشند و به هرحال از کتاب نخواندن بهتر است.
به عنوان آخرین سوال چه خبر از ساخته شدن فیلمنامه یادت نرود که ... ؟؟
راستش قول و قرارهایی گذاشته شده بود برای تبدیل این داستان به سریال، که به دلیل پارهای از موارد و سختگیریهایی که همیشه در تلویزیون وجود دارد نشد و همچنان تمایل دارم نسخهی سینمایی آن را بسازم. تا خدا چه بخواهد.